نرگس

نرگس

یاداشت ها و نوشته های محمد ناطقی
نرگس

نرگس

یاداشت ها و نوشته های محمد ناطقی

زبان جانوران -26-

زبان جانوران


تک صدایی و تنگ نظری بد است. در لیبیا بودم خبر تخریب حسینه دراویش گنابادی را شنیدم با این فرقه صوفیه آشنایی نداشتم رفتم ببینم چه  خبر هست سر انجام داکتر مصطفی آزمایش را در یک بحث دیدم وی آدمی بسیار باسواد و دانشمند و درباره روح آدمی بحث داشت و گفته می شد یکی از پیشوایان فرقه صوفیه گنابادی هست که حسینه های شان را خراب کرده است. بهر حال به من ربطی ندارد که آنها ضاله هست و یا حقه. این یک خاطره بود و هدف هم زبان جانوران هست که دانش غریبه است و باید به اهلش تعلیم داده شود و الا نا اهلان خرابش می کند. قصه و روایت داکتر مصطفی آزمایش از مولانا هست و منم همان حکایت را در اینجا نقل می کنم و هدف از این حکایت هست که ظرفیت لیاقت برای هر امری لازم هست و الا آدم یا خودش را و یا مردم را تباه می کند. یک کسی هست بنام علی نجافی از اهالی ارزگان نویسنده و باسواد ولی مخالف رهبر شهید استاد مزاری وی در نوشته هایش  جنبش روشنایی را جنبش تباهی نام گذاشته و برخی هم جنبش فحاشی و چندین نامهای بد بیراه دیگر این همه تنها یک دلیل دارد و نه بشتر و آن نادانی و بی ظرفیتی لمپنهای جنبش هست که همه امور خوب جنبش را خراب کردند و حالا که حرف بزنی پاسخت در یافت فحش اهانت و بد زبانی و لوده گی هست.

القصه! زبان جانوران حکایتی هست از مولانا و مرتبط به عصر موسی پیامبر. جوان خام و با هوس می خواهد زبان جانوران را بداند. گفت موسا را یکی مرد جوان  . تا بیاموزد به وی زبان جانوران. اما موسا پیامبر گفت از این کار حظر کن و این یک هوس هست و هوس سرت را بر باد می دهد. جوانک ویل کن موسا نبود و می خواست زبان جانوران را یاد بگیرد. موسا پیامبر اخطار داد و گفت این هوس هست و از آن حظر کن اما گفت حالا که اصرار داری این هم تعلیم زبان جانوران. جوان هوس باز، زبان جانوران را یاد گرفت و یک روز صبح رفت ببیند که سگ با مرغایش چه بحث دارد؟. مناقشه سگ و مرغ این بود که مرغ صبحگاهان بیرون شده و بقایای سفره مالکش را خورده اما سگ اعتراض داشت که بقایای سفره مالک حق وی بوده است. مرغها قبول نداشتند که حق سگ را خورده اند. اما مرغها به سگ گفتند  نگران نباش اسب مالک می میرد و فردا شکم سیر گوشت می زنی و ما گوشت خور نیستیم. جوان با شنیدن این حرف الساعه اقدام و اسب را در بازار و بفروش می رساند. روزی دیگر جوان با پخش ته مانده سفره منتظر می ماند که امروز حیواناتش چه قصه و چه حکایت را دارند؟. مرغها بقایای سفره را خوردند و سگ تمبل و چاشت خواب بیرون آمد و غوغای عجیبی را راه انداخت و اعتراضاتش بسیار تیز و تند که حق مرا خورده اید و شما مرغها کذاب و دروغ گوی بیش نستید. مرغ می گوید او سگ تمبل و چاشت خواب ما حق تورا نخورده ایم و ما دروغ گو هم نستیم و ما موذن هستیم و دروغ نمی گوییم اسب باید می مرد اما صاحب گم گورش کرد و لی درهر جای که باشد اسب مرده است ولی خوب باز می گوییم که گاو مالک فردا می میرد و تو سگ گرسنه گوشت می خوری. جوان وقتی این سخن را شنید گفت چه گپ شده که حیوانات من به دم مرگ و در خط مرگ افتاده اند و باز گاو را در بازار و می فروشد. روز سوم و چهارم معرکه سگ و مرغ به اوج خود می رسد و وارد در گیری شدید فیزیکی می شود مالک مانع و حایل می شود و مرغ در اوج ناراحتی خطاب به سگ می گوید ما با این نفاق و اختلاف لایق مالک مان نستیم و بدان و آگاه باش که فردا مالک جوان ما می میرد و همه به ماتم می نشینند و خیرات نذورات تا چندین روز ادامه می یابد و بعد شکمت سیر سیر می شود. جوان با شنیدن این خبر پریشان نالان به محضرموسا پیامبر می رسد و قصه را در میان می گذارد و از موسا پیامبر کمک و نجات از مرگ را می خواهد. موسی به وی می گوید اهلیت ظرفیت علم زبان را نداشتی و گفتم که حظر کن و اخطار دادم که از این هوس بگذر حالا تیر اجل رهاشده است و قرار بود با اصابت به اسب نجات پیدا کنی اما خطا کردی و فکر کردی که کارهایت به نفع هست و دیگران را فریب می دهی دیگر چاره جز قبول مرگ نیست برو آماده مرگ باش و کارهای انجام نداده ات را انجام بده .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد