نرگس

نرگس

یاداشت ها و نوشته های محمد ناطقی
نرگس

نرگس

یاداشت ها و نوشته های محمد ناطقی

بخش 8


چهل کاندید -143-

یک بحث را اشاره می کنم. گفتم که چند بانوی افغانی دم سفارت آمدند و گفتند که پاسپورت می خواهیم و همسران القاعده هستیم. داستان شان این گونه بودند که در زمان طالبان القاعده نقش مهم و بنیادی در افغانستان داشت. رهبران القاعده عموما اتباع عربی بودند. از کشور لیبیا نیز کادرهای مهمی القاعده در افغانستان و پاکستان فعالیت داشتند. ابو فرج اللیبی و ابو حمزه اللیبی و ده ها تن عضو القاعده از کشور لیبیا در افغانستان فعالیت داشتند. ابو فرج اللیبی عضو رهبری شبکه القاعده بود. در نوامبر سال 2001 وقتیکه نیروهای بین المللی وارد افغانستان و این کشوررا اشغال کردند و طالبان با شکست قطعی مواجه و القاعده از افغانستان خارج شد. درست در همین گیرو دار بود که سیف الاسلام فرزند معمر القذافی چند هوا پیما به پاکستان فرستاد و اتباع لیبیایی القاعده را از پاکستان به لیبیا آورد. دختران زیاد پاکستانی و افغانی همسران القاعده بودند و حالا چند تا از آن بانوان دم در وازه سفارت مراجعه و درخواست پاسپورت داشتند. هویت این بانوان برای بخش قنسلی ما تثبیت شد و من گفتم صدور پاسپورت برای اتباع کشور بلا مانع است و اما مشکل اساسی فرزندان شان بود و نمی دانستیم با آنها چه کار کنیم قوانین کشور لیبی و قوانین افغانستان چه حکمی داشت؟. این خانمها به بخش قنسلی گفته بودند که ما در کابل در جلال آباد و قندهار و..ازدواج کردیم وقتیکه طالبان شکست خوردند ما به پاکستان گریختیم و این شد که حالا به لیبیا آمده ایم. آنها گفتند که ابتدا ما در مجتمع های مسکونی جا بجا شدیم و زیر نظر پولیس بودیم اما شوهران ما با پولیس در گیر شدند و حالا حکومت آنهارا به زندان انداخته است و ما در همان مجتمع زندگی می کنیم و سر نوشت نا معلومی داریم. آنها تاکید داشتند که با فرزندان خود به افغانستان بر می گردند. این معضل بود و فکر کنم از وزارت خارجه کسب تکلیف کردیم که احکام و قوانین کشور را برای ما روشن نماید و از سوی دیگر درک و فهم قوانین لیبی را هم باید می داشتیم همه این امور زمان لازم داشت و نمی شد در مورد اطفال شان تصمیم بگیریم. در بررسیهای که داشتیم برای ما محرز شد که استخبارات لیبی با اعضای بنیاد گرا و تند رو قرار مدار داشت که آنها بروند در افغانستان جهاد کنند و کار به کار حکومت لیبیا نداشته باشند و ازسوی هم خانواده و فامیل شان در مصونیت است. من به وزارت خارجه طی چندین گزارش گفتم که داشتن نمایندگی در لیبی و شمال آفریقا برای افغانستان خوب و یک نوع تعریف امنیتی دارد. اگر روابط سیاسی و دیپلماتیک بین کابل و طرابلس بر قرار بود شاید لیبی این کار را نمی کرد ولی حالا استخبارات لیبی تعداد زیاد تند روان شان را برای جهاد به افغانستان فرستاده است و به همین دلیل سیف الاسلام فرزند قذافی آنها را با هواپیما به لیبی منتقل کرد.
در سالهای 85 و 86 رویدادهای مرتبط به افغانستان را داشتیم دو سال پی هم رهبران جهاد افغانستان مثل استاد ربانی و حضرت مجددی به دعوت دکتر احمد شریف به لیبیا آمدند. کلیه الدعوه الاسلامیه هرسال در آستانه پیروزی انقلاب لیبی در اول ماه سپتامبر کنفرانس بین المللی داشت و از سراسر کشورهای اسلامی مهمان دعوت می کرد. در سالهای 84 13 و 1385 رهبران جهاد مهمان کشور لیبی بودند و ما هم از هردو رهبر دعوت کردیم که که سفارت بیایند و آمدند و صحبتهای زیادی داشتیم و همین طور ازدکتر شریف فایض که وزیر تحصیلات عالی در سالهای 1382و 1383 بود نیز در سفارت پذیرایی داشتیم و اما خانم فاطمه گیلانی رییس سره میاشت افغانستان چند بار سفر در لیبیا داشت که محرمانه بود و اما ما خبر می شدیم ولی به گونه ای بر نامه ریزی داشت که نمی خواست کسی را ببیند و خبر شود. دکتر احمد شریف به من گفت که ما به شفاخانه و سره میاشت افغانستان کمک می کنیم و خانم فاطمه گیلانی دختر پیر سید احمد گیلانی پیروی طریقت قادریه در افغانستان چند بار به لیبیا سفر کرده است. در تابستان 1386 بود که آقای عزیز نماینده افغانستان از یونیسکو به من تماس گرفت و گفت که یک کنفرانس در لیبیا شهر طرابلس در سطح وزرای اطلاعات و فرهنگ بر گزار می شود وی گفت از تمام کشورهای اسلامی دعوت شده که در این کنفرانس شرکت نمایند و از موسسه یونیسکو بخش اسیسکو دعوت شده که در نشست طرابلس شرکت نماید وی گفت من نماینده افغانستان در یونیسکو هستم و به لیبیا سفر می کنم. گفتم بیایید قدم شما روی چشم. کنفرانس را خبر دارم و از افغانستان وزیر اطلاعات و فرهنگ و هیات همراه شرکت می کند. آقای عبد الکریم خرم در راس یک هیات به لیبیا وارد می شود. من این موضوع را در خود لیبیا و از طریق سفرای کشورهای اسلامی به این صورت خبر شدم که نشست بین المللی و از 52 کشور به اضافه سازمانهای معتبر بین المللی شرکت می کند و متیقین شدم که خوب از افغانستان هم هیات داریم. به وزارت خارجه خبر دادم ولی اظهار بی اطلاعی کرد و فهمیدم که ما این مشکلات را داریم. دعوت وزارت فرهنگ لیبی عنوان وزارت فرهنگ افغانستان ارسال می شود و نماینده گی لیبی درکابل دعوتنامه را به وزارت فرهنگ برده وزارت خارجه افغانستان را در جریان نمی گذارد و زارت اطلاعات و فرهنگ هم وزارت خارجه را خبر نکرده و بدون هماهنگی آقای خرم و همراه هان شان طرف لیبیا حرکت می کند. بهرحال کمی ناراحت بودم ولی خوب گفتم من وظیفه خودرا انجام می دهم چون موضوع کنفرانس تعیین پایتخت فرهنگی جهان اسلام است. فکر می کنم در همین سال یک کار مهمی دیگری هم شد که مارا در پیشبرد اهداف مان در نشست وزرای فرهنگ کمک زیادی کرد. وزارت خارجه لیبیا از من خواسته بود که در سازمان ملل بحث رییس دوره ای آن مطرح است و لیبی می خواهد رییس این دوره باشد و کاندید دارد وزارت خارجه خواسته بود که افغانستان از نامزدی لیبیا حمایت کند. من صورت در خواست لیبی را به افغانستان فرستادم و بعد از مدتی از کابل به من خبر داد که ما به در خواست لیبیا پاسخ مثبت دادیم و از نامزدی شان برای ریاست دوره ای شورای امنیت حمایت کرده ایم و اتفاقا لیبیا رییس برای ابن دوره شد. این مساله در ذهن من بود و گفتم فرصت خوبی است که حالا من هم خواست خود را از کشور لیبی که میز بان نشست است را داشته باشم و مطرح نمایم. رای کشور میزبان و حمایت شان بی نهایت مهم بود. آقای عزیز نماینده افغانستان در یونیسکو وارد لیبیا شد و دو روز بعد آقای خرم همراه مشاور وزارت فرهنگ آقای منلی وارد طرابلس شد. رفتم میدان هوایی و بعد همراه هیات به هتل محل اقامت شان رفتم. من بسیار سعی کردم که از آقای خرم و هیات همراه شان احترام نمایم دو دلیل داشت یکی اینکه ایشان مورد سوى قصد و حمله انتحاری قرار گرفته بود و از یک حمله خطر ناک جان بسلامت برد و دیگر اینکه می خواستم با هم کار نماییم تا اگر ممکن باشد از میان چهل کاندید برای پایتخت فرهنگی جهان اسلام، کاندید خود یعنی شهر غزنی را به پیروزی برسانیم. کنفرانس شروع شد و بیش از چهل کشور و سازمان از تمام جهان اسلام در طرابلس جمع شدند. سه موضوع اساسی اجندای نشست اعلام شد یکی گزارش از عملکرد دوره قبلی و دیگری تحویل و انتقال ریاست کنفرانس از رییس قبلی به رییس فعلی و مسئله اساسی و استراتژیک هم انتخاب پایتخت فرهنگی برای جهان اسلام. چهل شهر در جهان اسلام کاندید بود و در یک رقابت با رای و فیصله اعضای کنفرانس ما موفق شدیم به فینال راه پیدا نماییم. اصفهان و نجف اشرف رقبای بزرگ غزنی بودند و حالا ازمیان سه شهر اصفهان هم کنار رفت و تنها غزنی و نجف اشرف به رقابت پرداخت و اما با حمایت لیبی که رییس و میزبان کنفرانس بود، غزنى پایتخت فرهنگی جهان اسلام در سال 2013 انتخاب شد با اعلام غزنی به عنوان پایتخت فرهنگی جهان اسلام بی نهایت خوشحال شدیم و آقای خرم به من تبریک گفت و منم پیروزی را به ایشان و آقای منلی و آقای عزیز تبریک گفتم واقعا روزی خوب و باور نکردنی داشتیم و این خیلی مهم بود که از میان چهل کاندید برنده شویم و خبرهای بعدی...
-------------------
پ.ن. غزنی کهن ترین شهر تاریخی افغانستان و پایتخت قدرت و سلطنت سلطان محمود غزنوی. نجف اشرف شهر تاریخی و مذهبی در عراق. اصفهان کهن ترین شهر تاریخی در ایران. بیش از 40 کشور و سازمان در سال 1386 برای انتخاب پایتخت فرهنگی برای جهان اسلام در طرابلس پایتخت لیبی جمع شدند.آقای عزیز نماینده افغانستان دریو نیسکو. آقای عبد الکریم خرم وزیر فرهنگ و اطلاعات زمان کرزی و رییس دفتر رییس کرزی. آقای نجیب منلی مشاور وزارت فرهنگ و مقیم فرانسه. ما از نامزدی لیبی در شورای امنیت حمایت کردیم و لیبی هم در انتخاب غزنی به حیث پایتخت فرهنگی جهان اسلام. درسالهای 1384 - 85-86 رهبران جهادی در لیبیا سفر داشتند و در کنفرانس بین المللی کلیه الدعوه شرکت می کردند. دختران زیاد پاکستانی و افغانی با عربهای لیبی عضو شبکه القاعده ازدواج کرده بودند.



4 mins

ارتش مونث - 145-

در لیبیا یک روز بی نهایت عظیم و تاریخی و بزرگ است و آن اول ماه سپتامبر است. در سال 1969 معمرالقذافی با چند تن از افسران انقلابی ارتش علیه ملک ادریس کودتا کرد و حکومت وی را ساقط. این کودتا در اول ماه سپتامبر صورت گرفت و از آن زمان تا زمان مرگ سر هنگ قذافی 2011 روز اول ماه سپتامبر بنام " سپتامبر العظیم" یاد می شد.حکومت قذافی از این روز بی نهایت تجلیل می کرد و گرامی می داشت. سفرا مقیم در در طرابلس در مراسم جشن پیروزی انقلاب شرکت می کردند و ساعتها باید می نشست و بر نامه های منظم و نا منظم سپتامبر بزرگ را نگاه می کردند و گاهی این بر نامه ها در شهر سرت مسقط الراس قذافی گرفته می شد و خود سرهنگ هم شرکت می کرد و می رفت در یک گوشه می نشست و گو اینکه مثل مردم عادی تماشاگر روز تاریخی لیبیا است. قذافی پیروی جمال عبد الناصر بود و به آن افتخار می کرد و از رهبران عرب تنها ناصر را قبول داشت و دیگر هیچ کسی را قبول نداشت. قذافی در روز سپتامبر بزرگ بشترین صحبتهایش حمله به جهان عرب و غرب بود گرچه سعی می کرد که بالغو تحریمها و بر قراری مناسبات زیاد اروپا و آمریکا را فحش و دشنام ندهد و لی نمی شد از پیشش خطا می شد اما سران کشورهای عربی را تاجای که می توانست دشنام می داد و می گفت رنگ عرب رنگ عار و ذلت و حقارت و بد بختی است و لیبی یک کشور آمریقایی است و نمی خواهم رنگ عربی داشته باشیم. بک روز به موتر وان خود حامد گفتم خدا به شما داده است رهبر لیبیا می خواهد رنگ عربی را پاک و بجای آن مردم لیبی رنگ آفریقایی داشته باشد. حامد به حدی سیاه بود که نظیرش را نداشتیم و گفتم بازارت گرم است تا جای که می توانی تولید سیاه کن و سیاه کاری داشته باش و دختران لیبی مجبور است که امر رهبرشان قذافی را عملی نمایند. وی می خندید و دیگر چیزی نمی گفت و نا امید بود که نمی گذارند و قبول نمی کنند. قذافی از کتابش زیاد گپ می زد و امین الحق احمدی که محصل در لیبی بود می گفت حالا سرهنگ معتدل و واقع بین شده است آن زمانها آن قدر مستی داشت که نپرس وی می گفت یک وقت گفته بود مردم تورات و انجیل و قرآن و کتاب سبز مرا هم بخوانند. عیسی موسی و محمد از صحرا ظهور کردند و منم فرزند صحرایم و از صحرابیرون شده ام. یک وقت یک نسخه از قر آن چاپ لیبی را نشان داد که کلمه" قل" را برداشته بود. امین توضیح داد که سرهنگ گفته است حالا زمان محمد نیست و قل در قر آن بی معنا است و گفته می شد که علت کشتن و به دریا انداختن امام موسی صدر رهبر شیعیان لبنان یکی همین اعتراضات دینی به قذافی و دیگری شکوه و شکایت فلسطینیها از موسی صدر بوده است. قصه این گونه روایت شده است که در سال 1978 امام موسی صدر به دعوت رهبر لیبی به لیببا می رود و در جلسه ملایی امام گل می کند و سخت به سخنان قذافی در باره دین و دیانت و قرآن و..اعتراض می کند و این گونه اظهارات را مخالف عقاید میلیونها مسلمان در دنیا می گوید و قذافی را نصیحت می کند و اما مسئله دوم که بی نهایت جدی و خطر ناک بوده است و آن مساله فلسطینیهای آواره در جنوب لبنان بود. در سالهای 1947 و 1948 موج عظیم از فلسطینیها آوره شدند و در جنوب لبنان جا بجا و سازمانهای ترسناک چریکی ایجاد کردند و قذافی در ایجاد و تاسیس و تمویل سازمانهای چریکی فلسطین علیه اسراییل نقش داشت. چریکهای فلسطینی در حق اهالی جنوب لبنان نیز ظلم می کردند و امام موسی صدر از شیعیان جنوب لبنان یک سازمان مسلح ایجاد کرد که بعد ها بنام جنبش امل یاد می شد. رهبران چریکهای فلسطین وابسته به قذافی این گونه شکایت داشتند که موسی صدر به دستور شاه ایران سازمان چریکی درست کرده که مخالف فلسطین و طرف دار اسراییل است. حکومت شاه در آن زمانها روابط دوستانه با اسراییل داشت و اتهامات علیه موسی صدر خوب چسپیده بود و قذافی مست را در حد نابودی موسی صدر وادار کردند و این شد که امام موسی صدر و همراه شان برای همیش در خاک لیبیا درسال 1978 ناپدید شد. قذافی بسیار متغیر و سیال در بیان مواضع خود بود اما اصول ثابتی هم داشت فکر می کنم در شعار تا آخر عمر سوسیالیست و ضد غرب ماند و کارهای زیادی علیه غرب انجام داد مسئله لاکربی و سقوط ترسناک هواپیما مسافربری و همین گونه سقوط ایر فرانس و دست داشتن در هواپیما ربایی توسط چریکهای فلسطین و حمایت از جنبش اسکاتلند و..از جمله اتهامات وی بود. در سال 1986 فکر می کنم باب العزیزیه کاخ و اقامتگاه قذافی بشدت بمباران شد و بلا استثنا در طی پنج سال اقامت در لیبیا مرتب مارا در سپتامبر بزرگ می برد و ویرانیهای باقی مانده از کاخ را نشان می داد و یک کتاب قطور گذاشته بود و صدها مهمان در کتاب امضا کرده بودند. آمریکا هدفش کشتن قذافی بود زیرا که خانه شخصی اش را هدف گرفته بود اما گفته می شد که استخبارات روسیه نیم ساعت پیش از حمله به وی خبر داده بود که محل اقامتش را ترک نماید. واقعا دنیای جاسوسی و استخباراتی دنیای عجیبی است. جاسوسان روس چه قدر دقیق از زمان حمله امریکا خبر داشته اند. نمی دانم شاید مبالغه باشد و یا هم واقعیت. لیبیا کشور بسیار بزرگ و صحراهاى حیرت انگیز دارد و جمعیت در حدود پنج میلیون و اما در این سالها که تحریمها لغو شد و لیبی مرزهایش را به روی اتباع آفریقایی باز گذاشت، چیزی در پنج میلیون خارجی نیز در لیبیا حضور داشتند گفته می شد تنها دو میلیون کارگر مصری در لیبیا کار می کرد. قذافی خود را معمار اتحادیه کلان آفریقا می دانست و مرزهایش ر برای اتباع افریقایی باز کرده و بدون ویزا وارد لیبیا می شدند و کار باز سازی رونق زیادی داشت و کشور متمول و پول دار از درامدهای بی پایان نفتی، تصویر بسیار بالای از زندگی و رفاه را نشان می داد. لیبی ظرفیتهای اقتصادی کلانی داشت اما از مدیریت بد و انحصار طلبانه و بسته بشدت رنج می برد و اما نسل نو و فرزندان خود قذافی مثل سیف الاسلام و عایشه دختر شان متعلق به نسل نو و تحصیل یافته واقعا به دنبال لیبیای مدرن بودند این شانس را داشتند اما روز گار نگذاشته و قذافی بد رقم به دنبال قیام های مردم و مداخله ناتو در سال 2011 اسیر و بی رحمانه کشته شد و به این صورت خاندان قذافی تارمار و در بدر شد و تنها 70 میلیارد پول شخصی وی در بانکهای خارجی بلوکه شد.
دراول ماه سپتامبر بزرگ در میدان طرابلس رسم گذشت بود و ما مهمان بودیم و با گذشت چهار ساعت مراسم بخش نیروهای زنانه ارتش برایم جالب و دیده نی بود. دسته های مسلح بانوان لیبی از جلو مهمانان و مردم رژه می رفتند و نشان می دادند که در ارتش لیبیا زنان نقش بنیادی دارند راستی در این مراسم دو بخش از رسم گذشت مربوط به زنان مسلح و ارتشی بود. قذافی هم تمام محافظانش زن بودند و این یک استثنا در دنیا . قذافی به شتر، خیمه و زن سخت علاقه داشت و می گفت همیشه شیر شتر می خورد و به زنان اعتماد بشتری نسبت به مردان داشت. صفیه فرکاش را در بیمارستان پیدا کرد و عاشق شد و ازدواج کرد. قذافی در بعد امنیت و حفاظت شخصی اش از مردان متنفر و به زنان اعتماد داشت. من وقتیکه رسم گذشت زنان ارتشی خلاص شد با دریوم دوم زهیر که اهل دار فور سودان بود، گفتم امروز مراسم رسم گذشت "ارتش مونث" را تماشاه کردیم. زهیر کمی خندید و بعد گفت دیگر ارتش مونث نگویید دیوال موش دارد و موش هم گوش. گفتم درست است ولی رهبر لیبی از ارتش زنانه خود بسبار تعریف و تمجید کرد. زهیر بلای خدا بود و بیست سال درلیبی زنده گی کرده بود و می گفت ارتش زنانه فلسفه اش این است که در مقابله با دشمن شاید لشکر دشمن با ارتش مونث جنگ نکند و ارتش مونث شکست ناپذیر باشد و ....
-----------------------------------
پ.ن. بخش کلان از ارتش را زنان تشکیل می داد. قذافی به زن و شتر و خیمه تعلق خاطر خاصی داشت و حتا مهمانخانه اش ، سیما و دیزان خیمه را داشت. خاندان قذافی در پی بهار عربی در سال 2011 در شهر سرت دستگیر و بسیار بیرحمانه توسط شورشیان مسلمان به قتل رسید. قذافی در سال 1969 با کودتا سفید ملک ادریس را بر کنار و 42 سال در لیبیا حکومت کرد. قذافی کتاب سبز نوشت و یک کتاب دیگر هم می گفت دارد بنام " اسراطین" در باره حل مشکل فلسطین و اسراییل. موسی صدر به دلیل اختلافات شدید عقیده تی و سیاسی توسط قذافی کشته شد. سپتامبر بزرگ همان روز پیروزی قذافی و روز ملی لیبیا است.




دو خبر مهم و گیج کننده - 146-

حالا غزنی را پایتخت فرهنگی جهان اسلام کرده ایم و این موفقیت بزرگ دیپلماسی ما بود. لیبیا با افغانستان بیش از دو هزار کیلومتر فاصله دارد. امکان تبادله کالاهای تجارتی وجود ندارد و در عرصه های دیگر هم کار با لیبیا سخت است اما در ساحت فرهنگی و اعزام محصل به لیبیا ارتباطات خوبی وجود داشته است. اسناد سفارت نشان می داد که هر سال ده ها محصل در لیبیا درس خوانده اند و به افغانستان بر گشته اند و یا حتا به دلیل مشکلات افغانستان ، مقیم لیبیا شده و یا هم بسوی اروپا رفته اند. به لحاظ سیاسی و امنیتی هم روابط با لیبیا و شمال آفریقا مهم است. افغانستان درنیم قرن یعنی از زمان کودتای داوود خان درسال 1352 تا زمان طالبان 1376 رابطه دیپلوماتیک و سیاسی با لیبیا داشته و از این جهت مناسبات دوستانه بوده است. گفتم که حکومت قذافی ماهیت سوسیالیستی و چپ داشت و طرف دار مسکو و جمهوری داوودخان و بعدش حکومت دموکراتیک خلق هم طرفدار روسه بود و پس از آن در دولت استاد ربانی هم مناسبات بین طرابلس و کابل دوستانه بوده است. اما در پنج سال حکومت طالبان در افغانستان و قطع مناسبات سیاسی و دیپلوماتیک سبب گردید که استخبارات حکومت قذافی موج بزرگ از تندروان شان را بسوی افغانستان اعزام نماید تا جهاد شان را در افغانستان داشته باشند و شر تندروان را از سر خود دور نماید. در زمان داکتر اسپنتا که وزیر خارجه بود چند سفارت افغانستان به دلیل بودجه بسته شد. سوریه سودان و قیر قیزستان و می خواست لیبیا را نیز بسته نماید و اما من تحلیل کردم و ضرورت داشتن سفارت در لیبیا را به سود منافع امنیتی و سیاسی افغانستان دانستم و این تحلیل در وزارت خارجه قبول شد و نگذاشتم که سفارت افغانستان در لیبیا بسته شود. 
گفتم که آقای خرم وزیر اطلاعات و فرهنگ در کنفرانس طرابلس شرکت کرد و سرانجام ماموریت غرنی پایتخت فرهنگی جهان اسلام بخوبی پایان یافت و آقای خرم به من گفت که لیبیا جاهای دیدنی زیادی دارد و من می خواهم آثار باستانی این کشورکه بسیار غنی است را ببینم. گفتم درست است باهم می رویم مصراته. فاصله مصراته با طرابلس 80 کیلومتر بشتر نبود و باهم در یک موتر عازم مصراته شدیم. و چیزی در حدود یک ساعت در راه بودیم . آقای خرم از سابقه خود با من صحبت کرد و گفت مدت کمی در حزب اسلامی بوده است اما بعد عضو اصلی محاذ ملی افغانستان به رهبری پیر سید احمد گیلانی شد و ازسوی محاذملى بورسیه فرانسه را گرفت و تحصیلات را در فرانسه به پایان رسانده است. آقای خرم آثار نویسندگان ایران مثل مطهری و شریعتی و بازرگان را بخوبی مطالعه کرده بود و بخوبی دیدگاههای آنهارا برایم شرح می داد و اما بشتر متاثر از آثار مطهری دیده می شد. آقای عبد الکریم خرم بسیار پر مطالعه و زیرک دیده می شد و روحیه موافق با غرب را نداشت و همان زمان با اشغال و حضور آمریکا وناتو موافق دیده نمی شد. من از وزرا پرسیدم وی در باره مصطفی کاظمی از من زیاد پرسید و می گفت کاظمی تحصیلات عالی ندارد ولی بسبار پر مطالعه دیده می شود و مطالعه و تحقیق روی موضوعات دارد گفت دانش وزیر عدلیه شخصیت آرام و کم حرف در کابینه است و در امور حقوقی آگاهی خوبی دارد و همینطور ار هر وزیری که در کابینه پرسیدم نظرش را می گفت و بعد از من پرسید که من چه سابقه داشته ام و من گفتم که در سال 1348 به عراق رفتم و تحصیلات را در عراق به پایان رساندم. فلسفه، فقه، اصول و منطق را خوانده ام و در کنار تحصیلات کارهای فرهنگی و سیاسی می کردم کتابخانه سیار در عراق تاسیس کردم و برای محصلین کتاب و آثار متفکران توزیع می کردیم آثار مطهری شریعتی بازرگان و جلال الدین فارسی را می خواندم و بعد درسال 1356 حکومت عراق مرا اخراج کرد و آمدم ایران و افغانستان و پس ازکودتا هفت ثور1357 گروه مستضعفین را باجمعی ایجاد کردیم و در سال 1358 دو گروه مستضعفین و گروه نصر یک جاشد و ساز مان نصر را تاسیس کردیم . اعضای رهبری نصر 10 نفر بود و بعد در سال 1368 حزب وحدت اسلامی افغانستان را بوجود آوردیم و رهبری حزب وحدت به دوش استاد مزاری بود. در حزب وحدت مسوول سیاسی و سخنگوی حزب درخارج بودم .در کنفرانس مشورتی راولپندی شرکت کردم و پس از شهادت استاد مزاری با دولت استاد ربانی یکجا شدیم و زیر تجارت در کابینه استاد ربانی بودم و در کنفرانس بن 2001 به حیث عضو اصلی شرکت داشتم و بعد کابل رفتم، سفیر درکوریا تعیین شدم اما نشد و سفیر درلیبیا تعیین شدم که حالا در خدمت هستم. این صحبتهای بود که در داخل موتر از طرابلس تا مصراته با هم داشتیم و در مصراته دو ساعت در میان آثار باقی مانده ار عصر فنیقیها و یونانیها راه رفتیم واقعا این آثار زیبا و حیرت انگیز و جذاب دلنشین بود. مجتمع بزرگ هزار سال پیش نشان می داد که فنیقیها چقدر متمدن بوده اند حمام های مدرن و کانالیزسیون داشتند و خلاصه دارای تمدن به تمام معنا انسانی و قوی و پخته و صالونهاى برای تاتر و نمایش و فیلم و مجسمه های زیبای زنان و مردان که قسما برهنه را دیدیم. آقای عبد الکریم خرم با اینکه وزن بالای داشت اما اصلا احساس خستگی نمی کرد و دقیق به آثار خیره می شد و از رهنما توضیحات می خواست.آقای خرم متحجر و خرافاتی و کهنه گرا نیست وی کتاب اولور رووا فرانسوی را اگر اشتباه نکنم ترجمه کرده است. اسلام سیاسی نام کتاب است من البته این کتاب را ندیده ام اما آقای علی امیری به من گفت و جالب اینکه خود آقای خرم در باره ترجمه کتاب چیزی به من نگفت. بهر صورت سفر و سیاحتی خوبی داشتیم.
در بن 2001 اداره افغانستان به سه مرحله موقت، انتقالی و منتخب تقسیم و دسته بندی شد. مرحله موقت با تدویر لویه جرگه عنعنوی پایان یافت و فاز دوم اداره انتقالی تشکیل شد. هجده ماه تمام شد و مسوده قانون اساسی با تشکیل کمیته تدوین و بعدش کمیه تدقیق به پایان رسید و حال نوبت لویه جرگه قانون اساسی بود. در ماده 110 قانون اساسی لویه جرگه تعریف شده است. ارکان اساسی لویه جرگه را شورای ولایتی و شوراهای ولسوالی و پارلمان تشکیل می دهد. اعضای حکومت در جلسات لویه جرگه اشتراک می توانند ولی حق رای رای ندارند. درلیبی هستم که خبر تشکیل لویه جرگه قانون اساسی را در یافت کردم و این لویه جرگه تشکیل و پس از بحث، قانون اساسی کشور را تایید کرد و حالا افغانستان دارای فانون اساسی شد. دربن 2001 فیصله ما این بود که تازمان تصویب و تایید قانون اساسی جدید به مندرجات قانون اساسی زمان سلطنت سال 1963 به استثنای بخش سلطنتی آن عمل شود و اما حالا دارای فانون اساسی هستیم و کم کم به فاز سوم که حکومت منتخب باشد نزدیک می شدیم. فیصله بن همین بود که قانون اساسی تصویب و انتخابات بر گزار شود. مطابق به احکام قانون در دوساله گی اداره انتقالی انتخابات باید بر گزار می شد. از کابل گاهگاهی استاد محقق و گاهی هم استاد خلیلی تماس می گرفت و در صحبت با استاد محقق دو خبر بسیار مهم و گیج کننده را در یافت کردم ....
------------------------------------------
پ.ن. گاه گاهی استاد خلیلی تماس می گرفت و یا هر وقت می شنیدم که بخاطرتداوی خود لندن آمده با ایشان تلفن می کردم. استاد خلیلی عملیات عروق قلبی داشت. استاد محقق هم تماس می گرفت و باهم گاه گاهی صحبت می کردیم. مرحله انتقالی به پایان می رسید لویه جرگه قانون اساسی تدویر و انتخابات 2004 برگزار می شد. دوساعت همراه خرم و زیر اطلاعات و فرهنگ از آثار فنیقیها دیدن کردیم. آقای خرم عضو محاذ ملی است وی مترجم کتاب اسلام سیاسی و آگاه به مسایل اسلامی. من در یک تحلیل مانع ازبسته شدن سفارت افغانستان در لیبیا شدم. روابط با لیبیا در عرصه های فرهنگی سیاسی و امنیتی برای ما مهم بود.



دلایل انشعاب و انتخاب -147-

خبرها حیرت انگیز و گیج کننده بود. اولین صحبت تلفنی استاد محقق این بود که دیگر امکان یک جا بودن و یک جا کردن با استاد خلیلی نیست. اختلافات و فاصله بسیار زیاد شده است بهتر این است که آبرو مندانه جدا شویم و هر کس کار خودرا پیش ببرد .خوب این مسئله برای من قابل درک بود زیرا می دانستم که استاد محقق در یک مناقشه درکابینه حامدکرزی به دلیل تداخل درکارها اعتراض داشت و بعد از کابیه بیرون شد و استعفا داد. استاد محقق پس از خروج از کابینه تبدیل به رهبر اپوزیسیون شد و تظاهرات عظیم و کم نظیر علیه حملات کوچی در هزاره جات را راه اندازی کرد و این تظاهرات در واقع علیه حکومت رییس کرزی بود. استاد خلیلی حالا معاون رییس کرزی شده است و دوست ، متحد و رفیق حامد کرزی. پس از اعتراض و ترک کابینه برنامه های استاد محقق را از فاصله دور خبر می شدم اولین پلانش این بود که جدای از استاد خلیلی کار نماید و این نمی شد مگر اینکه تشکیلات سیاسی خود را جدا می کرد و تلفنی که با من داشت یکی همین بود که دیگر امکان یک جا کار کردن نیست زیرا اختلاف و موضع گیری ما بسیار دور شده است و من می خواهم کارهای را انجام دهم که استاد خلیلی هرگز با آن موافق نیست. استاد محقق گفت جداگانه حزب و تشکیلات ایجاد می کند و کارهای که دارد با نام حزب خود بدون مناقشه و اختلاف با استاد خلیلی انجام می دهد و دیگر اینکه ثبت و راجستر حزب احتیاج به معرفی تشکیلات و احتیاج به معرفی اعضای شورای مرکزی دارد و ما می خواهیم مشخصات شمارا داشته باشیم و در فرم معرفی به وزارت عدلیه ارایه نمایم. این خبر در نوع خود براى من سنگین بود ولی از سوی هم باخود فکر کردم که اصطکاک قطعا پیش می آید و باعث اختلافات شدید می شود و در این فرض هر کدام علیه دیگری اقدام و تلاش می کند و موضع هم دیگر را خنثی و هیچ کدام نمی تواند کار کند و هرکدام تبدیل به ضد و مزاحم علیه هم دیگر می شود. نکته دیگر اینکه این موضوع تنها در سطح رهبری متوقف نمی ماند بل تمام لایه های تشکیلات را در کابل و در ولایات در بر می گیرد و این خصومتها در یک حزب بسیار خطر ناک که نیروها در داخل یک حزب به جان هم بافتند. خبردوم هم این بود که استاد محقق گفت نیت و قصد دارد که که در انتخابات 2004 پس از پایان لویه جرگه قانون اساسی و بر گذاری انتخابات، نامزد انتخابات ریاست جمهوری شود. تشکیل حزب وحدت مردم و ثبت راجستر در وزارت عدلیه و نامزد درانتخابات ریاست جمهوری در واقع راه جدا از استاد خلیلی بود و این اخبار را در لیبیا در یافت کردم و اما خبر دوم که کاندید ریاست جمهوری هست باز هم حیرت انگیز بود. کاندید براى انتخابات ریاست جمهوری افغانستان نو ترین و بی سابقه ترین خبر و اقدام از سوی استاد محقق بود که به من داده شد. من خیلی دور از افغانستان قرار گرفته بودم فاصله در حد سه هزار کیلومتر با افغانستان فاصله در حد کابل و شمال آفریقا و طرابلس. تجزیه و تحلیل از طریق تلفن امکان نداشت. شبکه های اجتماعی فیسبوک وایبر و.. هنوز در افغانستان و لیبیا که محل ماموریت من بود هرگز وجود نداشت لذا تحلیل عینی و دسته اول برایم غیر ممکن بود من فقط خبرها را می شنیدم و استاد محقق درحد یک خبر که حزب تشکیل می دهیم امکان کار با استاد خلیلی مشکل و یا اصلا وجود ندارد چون مسیر و راه ما جدا شده است . اپوزیسیون و حکومت دو مولفه و مقوله متفاوت ازهم است و اینکه به من خبر داد که در انتخابات شرکت می کند و می خواهد نامزد ریاست جمهوری افغانستان باشد. اما ماورای خبر چه بود من دیگر آن را نمی دانستم. پس از دریافت دو خبر" انشعاب و انتخابات "با خود فکر کردم و این گونه دلیل و منطق براى خود پیدا کردم. درلیبیا کسی دیگری نبود که با وی مشوره تحلیل وارزیابی داشته باشم و گاه گاهی با محمد الله حیدری سفیر افغانستان در سوریه تماس می گرفتم وی نیز مثل من در فقر خبر و اطلاعات و تحلیل گرفتار بود. درمورد انشعاب و جدایی حزب این گونه برداشت کردم که راستی امکان جمع کردن نیروهای حزب در دو جهت اپوزیسیون و ضد اپوزیسیون کار سختی است و این کار باعث در گیری و مناقشه درون حزبی و تشکیلاتی می شود. استاد محقق موضع بگیرد و سیاست حکومت را در باره انکشاف مناطق و یا مساله کوچیها و یا موضوعات دیگر نقد کند و فراخوانی مردمی علیه سیاستهای حکومت داشته باشد و اما استاد خلیلی موضع حمایت از دولت و مخالفت با فراخوانی مردمی و بیهوده دانستن آن موقف داشته باشد درست کاری که در تظاهرات علیه حملات کوچیها تجربه شد. استاد محقق محله به محله کابل مردم را دعوت به اعتراضات و تظاهرات می کرد و اما استاد خلیلی مانع و مخالف بر پایی تظاهرات بود. این کار در یک تشکیلات امکان نداشت. وقتی که درسال 1387 کابل آمدم بارها از من دلیلی انشعاب حزب وحدت پرسیده می شد و این پرسش حالا هم است که چرا اانشعاب شد؟ دلیل و منطق انشعاب ، حکومت و اپوزیسیون حکومت است. استاد خلیلی و استاد محقق خصومت و دعوای ایده لوژیک باهم نداشتند و ندارند. تنها مشکل که باهم دارند مسئله موافق و مخالف با سیاستهای حکومت است. مثال واضح تر آن این است که آیا این امکان برای یک حزب دارد که یکی از مسولینش نامزد و کاندید برای ریاست جمهوری شود و مقام دیگر به شدت با آن مخالف باشد و آن را بیهوده و عبث بداند. استاد خلیلی با نامزدی استاد محقق براى ریاست جمهوری واقعا مخالف بود. و اما در باره مساله دوم که انتخابات ریاست جمهوری باشد زیاد فکر کردم و اصولا پیروزی استاد محقق باور کردنش برایم مشکل بود. در همان ابتدا که سه نفر کاندید شاخص برای ریاست جمهوری شد کمی دل گرم بودم که ممکن جنرال دوستم سعه صدر نشان دهد و نگاه بلند استراتژیک داشته باشد و از استاد محقق در این مرحله حمایت کند و احتمال اینکه بالا ترین رای را بدست آورد وجود داشت. این ذهنیت را داشتم که در بن 2001 لخضر ابراهیمی به من گفت که اگر نیم قرن دیگر به هدف جدای از مسایل تباری و قومی برسید باز موفق هستید. جامعه افغانستان بشدت قومی و تباری است.با خود گفتم در این صورت رای دو قوم ازبیک و هزاره یکی می شود و احتمال برنده شدن استاد محقق نسبت به قانونی و حامد کرزی هست و اما شنیدم که جنرال دوستم این کار را نکرد و خود شان هم نامزد ریاست جمهوری شد. در انتخابات 2004 پس از تصویب قانون اساسی در انتخابات ریاست جمهوری با چنین وضعیتی رو برو شدیم. با چنین وضعیتی دیگر یقین داشتم که استاد محقق نامزد برنده نیست ولی بالاترین رای را دارد. فکر می کردم نفر دوم شود ولی نشد و استاد محقق در انتخابات 2004 نفر سوم انتخابات شد. دلیلش را وقتی بدست آوردم که مهاجرین مقیم ایران هشتاد در صد به حامد کرزی رای دادند در مسافرتی که بعد ها به ایران داشتم از کار شناسان دلیل این رویداد عجیب و غریب را پرسیدم به من چنین گفتند که مهاجرین در ایران به این عقیده بودند که استاد محقق برنده انتخابات نیست بخصوص وقتیکه جنرال دوستم مستقلانه نامزدی خود را اعلام کرد آنها گفتند چرا رای خود را ضایع کنند و لذا اکثریت قاطع به حامد کرزی رای دادند. منطق دیگر شان هم این بود که مهاجرین ایران فرا قومی فکر می کردند و این مسئله شاید متاثر از سطح سواد و یا فضای ایران بود. در ایرن مسئله اقوام ترک، فارس، بلوچ و عرب هیچ نقشی ندارند. بهر دلیل مهاجرین ایران که حق رای در انتخابات 2004 را داشتند به استاد محقق رای ندادند که اگر رای می داد ایشان نفر دوم در انتخابات می شد. این مساله به این دلیل اهمیت داشت که در افغانستان جامعه ما کتمان هویتی ، جمعیتی و اماری شده بود. استاد مزاری به نقل از مولوی خالص به من می گفت که مولوی صاحب به این باور است که جمعیت ما هشتصد هزار نفر در افغانستان است. اگر استاد محقق دوم می شد این مسئله برای اثبات جمعیت و آمار ارقام مفید تمام می شد و دیگر کسی این اجحاف را نمی کرد که آمار تان هشتصد هزار هست. تجربه تلخی که خودم داشتم. در شواری مشورتی راولپندی در سال 1367 به ما گفتند که شما یک هشتم باشید. هفت حزب در پشاور با 60 نماینده شرکت می کند و ایتلاف هشتگانه هم با 60 نماینده شرکت نماید. وقتی کابل آمدم از استاد محقق پرسیدم که براى پیروزی تان در انتخابات ریاست جمهوری 2004 اطمینان داشتید و یانه؟ و پرسش دوم من هم این بود که در صورت عدم اطمینان چرا نامزد شدید؟. استاد جوابش این بود که با چهار نامزد حامد کرزی، جنرال دوستم، آقای قانونی و خودم شانس پیروزی نداشتم و اما هدفم این بود که ثابت کنم که ما یک چنین جمعیت آماری را داریم که دوم می شویم. استاد محقق به من گفت شما در بن 2001 کار بزرگی کردید و تا بیست در صد حق و سهم مشارکت را گرفته اید و این قاعده خوبی شده است و اما اگر مهاجرین ایران به من رای می داد ما دوم بودیم ولی انها به قول خود شان رای شان را ضایع نکردند و به کرزی رای دادند. و بعد این سوال هم داشتم که اگر جنرال کاندید نمی شد و از شما در این دور حمایت و در دور بعدی شما ازوی حمایت می کردید اصولا چنین بحثی داشتید و یانه ؟ استاد محقق به این باور بود که اگر جنرال کاندید نمی شد و از نامزد ی من حمایت می کرد ایشان به حیث رییس جمهور برنده بود. بهر صورت حدس و تقدیر من در انتخابات 2004 در مورد نامزد شدن استاد محقق این بود که ایشان در صدد تثبیت هویت آماری و سیاسی بوده است و این موضوع برای من قابل درک بود زیرا که در بن 2001 اثبات هویت سیاسی و جمعیتی بزرگترین دغدغه من بود. و گفتم که اسناد من نشان می داد که بیست پنج در صد جمعیت هستیم اما بیست درصد مشارکت کردیم......
------------------------------
پ.ن. اثبات هویت سیاسی و آماری نفی شده ، بزرگترین دست آورد انتخابات 2004 . در انتخابات 2004 ازمیان چهار نامزد استاد محقق سوم شد و اگر دوستم از استاد محقق حمایت می کرد و یا مهاجرین ایران رای می داد امکان نامزد دوم و حتا برنده انتخابات نیز متصور بود. انشعاب در حزب وحدت تنها دلیل سیاسی داشت زیرا یک حزب نمی تواند رهبرانش هم دولتی و هم مخالف دولت باشند. دو خبر نامزد برای ریاست جمهوری و جدا شدن از استاد خلیلی را در لیبیا در یافت کردم.



پایان ماموریت -148-

در لیبیا خبرهای انشعاب حزب وحدت و خبر کاندیداتوری ریاست جمهوری استاد محقق را در یافت کردم. در بادی امر اخبار، حیرت انگیز و گیج کننده بود اما در عمق مسایل، هردو خبر قابل درک و قابل تامل بود. یک حزب سیاسی نمی توانیست در دو جهت متضاد حکومتی و ضد حکومتی کار نماید و یک حزب نمی تواند رهبرانش حامی نامزدی و ضد نامزدی ریاست جمهوری باشد و این موضوع برای حزب وحدت در سال 2004 میلادی پیش آمد. تماسهای استاد خلیلی و استاد محقق در لیبیا با من قطع نبود و این تماسها حتا پس از انشعاب دوستانه نیز جریان داشت. یادم هست وقتی استاد خلیلی در سال 1386 در لندن بخاطر چک و تداوی آمد و من یک خاطره و یک خبر خوب از یک دیپلمات اروپایی در باره عملیات عروق داشتم را به ایشا نقل کردم و گفتم که سفیر اروپایی می گوید پس از عملیات قلبی و پیوند رگهای نو در قلب وضعیتم بسیار خوب و وضع صحی من فو ق العاده شده است و استاد خلیلی که عملیات عروق قلبی و پیوند رگی داشت این قصه و این تجربه سفیر اروپایی را با ایشان در میان گذاشتم و احساس می کردم که کار فوق العاده خوبی کرده ام و از لحاظ روانی و روحی برای یک مریض اهمیت بسزای داشت. استاد محقق هم تماس داشت و برخی خبرهای مهم را صحبت می کرد ولی خوب با تلفن امکان طرح جزییات مسایل نبود. خوبی کار من این بود که کلیات و اصول حزب و دید گاه ها را می دانستم و زیاد احتیاج به توضیح هم نبود. و اما درباره کارهای دیپلماسی و سفارت جایگاه خوبی پیدا کرده بودم و با مقامات حکومت قذافی روابط من خیلی دوستانه بود و یادم هست که در باره رسانه های لیبی که علیه نیروهای آمریکایی و اشغال افغانستان و گاهی هم علیه حکومت ما مقالاتی را می نوشت و این موضوع را با مقامات حکومت لیبیا صحبت کردم و آنها را متقاعد کردم که تبلیغات علیه حکومت افغانستان درست نیست. در لیبیا همه رسانه ها دولتی بود و با بخشنامه ارکان حکومت کار می کرد و همین دیپلماسی سبب گردید که در مدت پنج سال ماموریت و سفارت در لیبیا کمتر نوشته های علیه حکومت ما منتشر می شد و این یک موفقیت بزرگ در ساحت تبلیغاتی بود. همکاری فوق العاده دیگر حکومت لیبیا با ما در مساله تصویب و تایید شهرغزنی پایتخت فرهنگی جهان اسلام بود و واقعاً حکومت لیبی در این خصوص همکاری فوق العاده و قابل تحسین را با ما داشت. لیبیا میزبان کنفرانس در سال 2006 بود و حمایت میزبان نقش اساسی داشت. در عرصه فرهنگی لیبیا هر سال تعداد محصل را از افغانستان بورسیه و پذیرش داشت و در لیبیا سفیر مقیم و اما چند کشور دیگر را تحت پوشش امور دیپلماتیک داشتم. الجزایر، موریتانی و تونس و خود لیبیا در حوزه کاری من قرار داشت و دیگر اینکه به دلیل طولانی شدن ماموریت من در لیبیا "دیم "تمام سفرای آسیایی شدم. ماموریت سفیر در قوانین و مقررات وزارت خارجه سه ساله است و اما من پنج سال سفیر در لیبیا بودم و تبدیل به دیم و یا شیخ السفرا شدم. هر پانزده روز سفرای آسیایی نشست داشتند و من رییس جلسات و نشست ها بودم. در زمان ماموریت سعی می کردم که روابط افغانستان نو را با مقامات کشورهای متحابه مثبت تفسیر نمایم و آنچه که در افغانستان روی داده یک ضرورت و یک نیاز بوده است و در این ساحه احساس می کردم که موفق عمل کردم و در اواخر سال چهارم از ماموریت در لیبیا یک رویداد سیاسی و دیپلماتیک و یک چرخش در سیاست خارجی لیبیا پیش آمد. وزارت خارجه یک فهرست برای من نشان داد که در 17 کشور آفریقایی و آسیایی و اروپایی روابط دیپلماتیک شان را تقلیل و یا دفاتر مردمی شان را بسته است. لیبیا به نمایندگیهای سیاسی خود سفارت نمی گفت و نام سفارت شان را دفتر مردمی لیبیا می گفت و از جمله مقام وزارت خارجه به من گفت که دفتر مردمی خود در افغانستان را نیز بسته است و امور افغانستان را ازطریق نمایندگی کشور هم جوار اداره می کند و باز به من گفت که جنرال قنسلی خود را در کراچی بسته است. من البته گفتم که پیش از تصمیم شما حکومت ما می خواست که نمایندگی و سفارت را در لیبی بسته نماید و اما من مانع شدم ولی حالا شما چنین کرده اید. گفت ما ممنون شما هستیم و خیلی خوشحالیم که سفارت افغانستان را در خاک خود داریم و ماهم روابط دوستانه مان را با کشور دوست و برادر کماکان حفظ می کنیم . منتها به این صورت که 17 نمایندگی را تقلیل و یا بسته کرده ایم. این موضوع را به وزارت خارجه گزارش دادم و بعد این خبر را دریافت کردم که دفتر لیبی در کابل بسته شده است. من البته انتظار داشتم که ممکن این اقدام در کابل و در وزارت خارجه خوش آیند نباشد و ممکن وزارت خارجه همان طرح قبلی را روی دست بگیرد وسفارت را در لیبیا ببندد ولی با استدلال که داشتم مانع از این کار شدم یعنی وزارت خارجه متقاعد شد که سفارت افغانستان در لیبی و سفیر غیر مقیم در چهار کشور پیرامونی لیبیا یک ضرورت اساسی و دیپلماتیک است و این دیدگاه در وزارت خارجه تازمان سقوط حکومت قذافی پا برجا ماند و ما در طرابلس حقیقتا نمایندگی فعالی داشتیم و آخرین سفیر ما در لیبی محمد الله حیدری بود. لیبیا جاذبه های زیادی برای من داشت و یکی از بهترین خاطرات و سر گذشت در لیبیا گشت گذار در عمق صحراها و آشنایی با مردم این کشور بود این گونه سفرها ها را درست در سالگرد انقلاب لیبیا و سپتامبر بزرگ داشتیم. یک مورد سفر صحرایی ما همان خورشید گرفتگی بی نظیر بود که روایتش گفتم و موارد دل انگیز دیگر بر پای رقص صوفیانه و معابد صوفیان و پیروان شیخ اکبر محی الدین ابن عربی است. مردم لیببا بلحاظ مذهبی، مالکی هستند و اما نفوذ تعلمیات صوفیانه و برپای مراسم ساز و آواز صوفیها در اکثر نقاط این کشور برایم خاطره انگیز دل نشین جذاب و حیرت انگیز بود. شیخ محی الدین ابن عربی عارف بزرگ و استاد و معلم مولانا جلال الدین در دیار شام از شمال افریقا و از همین نواحی بوده است و همین گونه ابن خلدون جامعه شناس کم نظیر زمان خود. من در قلعه بزرگ که بسبک کهن ساخته شده بود در نواحی بن غازی رفتم و مهمانان زیادی از سفرای خارجی همراه ما بود. مناسب آن سفر میلادالنبی بود و قتی وارد قلعه بزرگ در دل صحرا شدیم صدای ساز و آواز و رقص صوفیانه بلند بود. درمراسم زنان و مردان در کنار هم ولی جدا از هم هر کدام با ابزار و سایل مخصوص به سنت رقص و آواز صوفیانه صحنه ها و جلوه های دلنشینی را خلق و آفریده بودند. من واقعا جذب یک صحنه شدم و نا گهان در جمع رقاصان و دست افشانان صوفیان غلطیدم و نمی دانم چه مدتی با آنها حرکات موزون داشتم و این اولین تجربه زندگی من بود و هیچی هم از ادا و اطوار رقص و آواز را بلد نبودم و اما احساس می کردم که حالت هارمونی عجیبی را با جماعت پیدا کردم و نمی خواستم از جمع شان جدا شوم اما رهنما از دستم گرفت و مرا بیرون کشید و گفت که دوستان و همراهان رفتند و خلاصه کلام اینکه با چند نفر از سفرای به این صورت از جماعت صوفیان و عاشقان جدا شدیم و چه صحنه دل انگیز. و اما حالا می شنوم که گروهای تبهکار انصارالشریعه صدها معبد صوفبان را ویران کرده اند و خانقاه هارا با خاک یک سان کرده اند داعش ثابت کرد که دشمن شماره یک صوفیان و پیروان شیخ اکبر است. در عمق صحرای لیبیا با یک پدیده دیگری نیز برابر شدیم و آن نهر عظیم صنعتی انتقال آب شیرین است. قذافی بزر گترین افتخار خود همین ایجاد و احداث نهر عظیم آبی را می دانیست. عکسها نشان می داد که حجم لوله های آب، بالاتر از قد آدمی است. سر هنگ قذافی در داخل لوله ها استاده و گو اینکه با توب فوتبال بازی می کند. حالا به اندازه همان حجم لوله ها، آب شیرین را از عمق صحرا به شهر های بزرگ منتقل می کند. اینها مشاهدات همه ساله ما در مناسبتهای ملی و مذهبی بود. درلیبیا نشنیدم که پیروان مذهب شیعه وجود دارد. مذهب حاکم و مسلط گفته می شد که مالکی هست و البته پیروان مذاهب چهار گانه هم و جود داشت اما مذهب جعفری نه. در سالهای اخیر آقای قذافی در صدد احیای امپراطوری فاطمیون نیز بود و می گفت آیین وهابیت باطل و آیین حق و درست همان آیین فاطمی است قذافی می گفت این آیین را احیا می کند و اصلا پی روی اهل البیت و شیعه ما هستیم و آیبن اهل البیت را از ما پرسان کنید و نه ایران. قدافی در سالهای 1387 و 1388 تاکید روی شیعه گری و احیای امپراطور فاطمی داشت و درست درسال 1387 بود که ماموریت من در لیبیا تمام و من ختم وظیفه شدم و پایان ماموریت من با گذشت چهار سال یازده ماه، در ماه سرطان 1387 اعلام شد......
---------------------------------
پ.ن. چهارسال یازده ماه سفیر مقیم افغانستان در لیبیا و غیر مقیم در الجزایر، موریتانیا و تونس. نهر عظیم آبی یکی از شاهکارهای حکومت معمرالقذافی. آیین تصوف در لیبیا و معابد و خانقاه صوفیان و رقص و آواز صوفیانه و پیروان شیخ اکبر از زیباترین خاطرات من در این دوره است. داعش و انصار الشریعه صدها معبد و خانقاه صوفیان را ویران کرده اند. حکومت لیبی سفارت خود را درافغانستان و 17 کشور دیگر تقلیل و یا هم بست.




کابل 1387 شماره 149

ماموریت من تمام شد و وزارت خارجه طی یاد داشتی به سفارت نوشت که در ماه سرطان 1387 به کابل بر گردم و وظیفه دیگری را در وزادت خارجه اشغال نمایم. معمولا دوره سفارت سه ساله است و حالا من پنج سال است که سفیر کبیر افغانستان در لیبیا هستم. هیچ مشکلی خاصی نداشتم تنها این تاریخ همزمان شد با امتحانات فرزندانم زینب و محسن و حسین. درست لحظه های که باید طرف افغانستان پر واز می کردم بچه ها باید در میز امتحان می نشستند. فکر می کنم فرصتی برای تمدید وجود نداشت. گفتم که مسوول و "دیم" تمام سفرای آسیایی بودم و به همه شان زمان باز گشت به افغانستان را خبر دادم و آنها باید بعد از من" دیم "شان را پیدا می کردند که کردند. گروپ سفرای آسیایی ترتیبات و تشریفات ضیافت تودیعی را می گرفت و از سوی هم وزارت خارجه لیبیا نیز بر نامه داشت که مهمانی تودیعی و خدا حافظی برای من بگیرد. تاریخ نشان می داد که اول در بر نامه وزارت خارجه لیبیا شرکت نمایم و بعد در ضیافت گروپ آسیا. وزارت خارجه لیبیا در یک هتل مدرن و سنتی ضیافت گرفت به این معنا که صورت ظاهری هتل سنتی و کلاسیک بود یعنی اینکه شباهت به خیمه و خر گاه داشت و اصولا در کاخ قذافی در باب العزیزیه نیز شاهد چنین معماری مرکب بودم. صورت و سیمای کاخ و رستورانت خیمه ای ولی با مجهز ترین تکنولوژی زمان. هتل که وزارت خارجه رزیف کرده بود نیز چنین بود. در ضیافت، تشریفات را رعایت و عملی کردیم از سفرای آسیایی تعداد معدودی را وزارت خارجه لیبیا دعوت کرده بود. فکر می کنم سفرای چین، ژاپن و کره و پاکستان و ترکیه بود. نماینده وزارت خارجه و مسوول بخش آسیا و اقیانوسیه طی بیانیه مختصری به مهمانان و به من خیر مقدم گفت و از دوره ماموریت پنج ساله من یاد کرد و از اینکه در جهت بهبود روابط دو کشور کوشش کردم و از اینکه موفقیتهای بزرگ مثل غزنی پایتخت فرهنگی جهان اسلام اعلام شد یاد کرد و اشاراتی به توسعه فرهنگی و بورسها داشت و از حمایت افغانستان در شورای امنیت تشکر کرد. در یاد داشتهای قبلی گفتم که لیبی نامزد برای ریاست شورای امنیت بود و افغانستان حمایت کرد و پیشنهاد لیبی را من به وزارت خارجه منعکس کردم و بعد به صورت مختصر من از وزارت خارجه تشکر کردم و همین گونه از روابط دوستانه با سفرای کشورهای آسیایی یاد کردم. و من هم به مسئله شهر غزنی به امور فرهنگی و تبلیغاتی و همکاری افغانستان در شورای امنیت و حمایت از نامزدی لیببا اشاره کردم فضای نسبتا خوبی ضیافت داشت. در حین صرف غذا و بعد از صرف غذا و در هنگام نوشیدن قهوه و چای با هم صحبت می کردیم نمی دانم سال نو چین بود در باره سال چینی صحبت کردیم و سفیر چین گفت امسال در تقویم ما سال مرغ است در باره مرغ و اردک کمی بحث شد ولی نتیجه گرفتیم که یک سال بنام مرغ است. و من گفتم در افغانستان ما هم 12 سال را اختصاص به دوازده حبوان داده ایم و ما می گوییم این تقویم ترکی است و خلاصه اینکه ثابت شد چین و ترکیه و افغانستان چنین تقویمی را دارند که دوازده سال را به دوازده حیوان اختصاص داده است. و اما من که اطلاعات زیادی داشتم هر دوازده حیوان را به این ترتیب حساب کردم: موش ، بقر، پلنگ ، خرگوش، نهنگ ، مار، اسب، گوسفند، بوزینه، مرغ، سگ، و خوک. این 12 حیوان را شمردم که سخت برای شان جالب بود. البته نگفتم که من در سال "مار" به دنیا آمده ام. صحبتها به این صورت در باره سیاست و درباره فرهنگ و عادات و رسوم چرخید و به پایان رسید. و اما ضیافت سفرای آسیایی درشب و فکر می کنم در خانه سفیر مالیزی دایر شد و سفیر پاکستان جنرال اقبال چه شوری برپا داشت. بخش بزرگ را اختصاص داد به موسیقی دگر بحث گفتگو را کنار گذاشت جنرال اقبال که زمانی در لیبیا خلبان جت بود و جنرال در نیروی هوایی پاکستان، بسیار شخصیت خوبی داشت وی زیاد به اختلافات نمی چسپید و همه سر شار از شوخی و نشاط و شعر موسیقی بود. یادم هست که در یک زلزله مهیب فکرمی کنم در سال 2005 بود که ساختمان چند طبقه در اسلام آباد فرو ریخت و قربانیان زیادی گرفت و از جمله قربانیان برادر جنرال اقبال بود. وی در عروسی عایشه دختر قذافی دعوت بود و یک هنر مند آفریقایی آمریکایی برنامه موسیقی در کاخ قذافی بخاطر عروسی عایشه داشت این هنرمند به اندازه زیبا می خواند و می نواخت که همه را به وجد آورد و از جمله جنرال اقبال سفیر پاکستان از جایش حرکت و چنان به ساز هنر مند می رقصید و کف می زد و دست افشانی می کرد ک به حیرت افتادم. وی با چنبن روحیه زندگی می کرد و خانمش نیز چنین بود. زن پنجاه پنج ساله مثل بانوی 30 ساله دیده می شد و بسیار زیبا و مقبول. سفیر هم 60 ساله بود اما مثل یک انسان 40 تا 45 ساله. خلاصه در ضیافت تودیعی در خانه سفیر مالیزی تا پاس از شب را موسیقی می نواخت و سخت دلباخته سرآهنگ افغانستان بود وی همیشه با خودش و در همین شب این ترانه را با سبک زیبا خواند: ای ساره بان آهسته ران که آرام جانم می رود آن دل که با خود داشتم با دل ستانم می رود و بعد این آهنگ را می خوان: بیا بریم به مزار ملا ممد جان سیل گول لاله زار ملا ممد جان. خلاف اینکه آن شب واقعا کم آوردم نه موسیقی و نه شعر و نه هم آوازی. با خود گفتم محیط های تربیتی چه قدر فرق می کند و متفاوت است. در آخر سفیر میزبان چند جمله صحبت کرد و برای من و مردم افغانستان آروزوی توفیق کرد و منم چند جمله کوتاه داشتم تشکر از سفیر میزبان و تشکر از گروپ آسیایی کردم و گفتم از همه شما خاطرات بیاد ماندنی دارم و عکسهای تان را من و همسرم همانند خاطرات تان همیشه باخود خواهیم داشت و هر وقت خواستیم که شیرین ترین روزهای زندگی را به یاد بیاوریم بدون تردید به عکسهای شما و خاطرات از شما روی می آوریم و نگاه می کنیم و چه قدر از این صحبتهای من خوش شان آمدند و کف زدند. خانم من در میان با نوان سفیر جایگاه رفیع داشت. خانم سفیر ترکیه که زمانی بسیار دور درافغانستان خدمت می کرد ،هر وقت خانم مرا می دید و می گفت هر وقت مادام فاطمه را می بینم خنده هایش اوج از محبت و دوستی را به من منتقل می کند. درست که من عربی نمی دانم و فاطمه انگلیسی اما اشارات و خنده های فاطمه برایم همه چیز را می فهماند. شب با شکوهی داشتیم و تحفه ها در یافت کردیم و فکر می کنم ساعت یک نصف شب به خانه و اقامتگاه بر گشتیم دیگر کاری نداشتیم و بلیط های سفر را گرفته بودیم و پروسه تحوبل دهی سفارت را نیز تمام کرده بودم و به این صورت به کابل بر گشتم. چندین سال می شد که پدر مادرم را ندیده بودم و زیارت شان را وظیفه خود می دانستم و این شد که از راه مشهد به کابل آمدم. من البته زودتر به کابل آمدم چون مسئله جای و خانه برای خانواده مهم بود و من در کابل هیچی نداشتم و از طرفی هم خانه در کابل بشدت گران بود. امکان خریدن خانه را نداشتم و به دنبال کرایه بودم. ابتدا در کابل در خانه حسین ریحانی وارد شدم و بعد از مدتی یک خانه در مقابل دانشگاه کابل برایم کرایه کردم. در همان روزهای اول و رود در کابل درسال 1387 با استاد محقق و داکتر اسپنتا وزیر خارجه و با استاد خلیلی در صدارت روی این موضوعات صحبت داشتم .... 
--------------------------------------------
پ.ن. صحبت با داکتر اسپنتا بخاطر وظیفه ام در وزارت خارجه بود. و با استاد محقق رهبر حزب وحدت مردم صحبتهای زیادی داشتم زیرا ایشان با گذراندن تجربه های سخت نامزدی ریاست جمهوری و تظاهرات بزرگ علیه کوچیها کارهای مهمی را کرده بود. جنرال اقبال سفیر پاکستان و همسرش نمونه از نشاط و زندگی بود. دو ضیافت تودیعی در وزارت خارجه و در گروپ آسیایی داشتم. عایشه دختر قذافی در سن 40 سالگی فکر می کنم عروسی کرد. ساختمانهای کاخ عزیزیه قذافی و هتلهای لوکس ترکیبی از معماری سنتی و مدرن راداشت .



قلمرو های کاری در کابل -150-

کابل 1387 با کابل 1381 تفاوت بنیادی داشت. درسال 81 وقتیکه از بن 2001 وارد کابل شدم احساسم این بود که وارد یک مخروبه عظیم و بی سرو پا شده ام . همه جا ویرانی بزرگ ساختمانها و خانه ها بخصوص در غرب کابل نمایان بود. شهر و غرب کابل به دلیل جنگهای شدید 1371 تا 1376 تبدیل به ویرانه و تبدیل به سر زمین ارواح شده بود. افشار غیر قابل تماشا بود و معلم عزیز به نقل از مارشال فهیم می نویسد که مارشال می گفت که مرا از راه افشار به دشت برچی نبرید که تحمل ویرانی این منطقه برایم سخت است و اما حالا کابل 1387 تغییر بنیادی کرده است من وقتیکه وارد کابل شدم یک روز با تاکسی بخشهای زیادی از شهر را گشتم. آبادی فعلی با ویرانی و انهدام قبلی قابل مقایسه نبود. شهر تقریبا آباد و برسر پای خود ایستاده بود. تصویرکابل 1387 مرا به نشاط و امید به زندگی وادار ساخت و متیقین شدم که مردم زحمت کش افغانستان با داشتن امنیت می تواند خانه کاشانه و شهر شان را آباد نمایند. ویرانی کابل از ازمردم نیست اما آبادی کابل از مردم است. حکومت علیرغم عظیم ترین کمکها و مساعدتها کاری برای آبادی شهر نکرد. جاده ها و سرکها دلیل این تنبلی و فساد و بی توجهی حکومت بود و هست. حامد کرزی در باره شاروال حکومتش می گفت سرکها را پاره پاره کرده است اما جور نه. مردم با داشتن امنیت نسبی از داخل و خارج و با عشق و امید به زندگی، خانه های را آباد کردند و من در گشت گذار از شهر کابل و نواحی غربی بجای ترس و هراس و وحشت سالهای 1381-82 بشترامید وار شدم. موتروان تاکسی به من گفت که مردم خانه های شان را آباد کرده اند و در شهر زندگی راه افتاده است اما حکومت و شاروالی کار نمی کند سرکهای خراب را خرابتر کرده است. سرکهای ساخته که شش ماه بعد خراب شده است. در همان شبها گاه گاهی می شنیدم که حکومت مانورهای دیگری می دهد و اینجوهای خارجی و حتا کشورهای دونر منطق دیگری داشتند و آنها به رخ مردم می کشیدند که مکاتب فعال شده و ملیونها کودک به مکتب می روند و مراکز تحصیلی در کابل و ولایات رونق گرفته اند. خانم هیلاری وزیر خارجه آمریکا صحبت از دست آورد های بزرگ حکومت داشت و همین گونه رهبران ناتو مکرر می گفتند که ملیونها کودک به مکتب می روند. در حکومت کرزی جامعه مدنی فعال شده زنان در پارلمان نقش و حضور عمده دارد در یک مورد شنیدم که مقامات حکومت ادعا داشتند که حضور زنان در پارلمان به مراتب بشتر از حضور زنان درپارلمان بریتانیا است. حکومت ، عمده ترین دست آوردش را آزادی بیان و رسانه ها و مطبوعات می گفت. البته همه این حرفها درست بود ولی بدیها بشتراز خوبیها دیده می شد. امنیت واقعا شکننده بود و درست یک هفته از حضور من در کابل نگذشت که شاهد حملات انتحاری در کابل بودم. جنگ در ولایات متوقف نبود و هر روزخبر ازکشتارهای گسترده را می شنیدم در حالیکه در سال1381 همراه یک کاروان بزرگ به ولایت وردک رفتیم و مقامات سفارت آمریکا بدون پوشش حفاظتی از ولایت وردک به کابل بر گشتند. در عرصه تجارت، کار و زندگی مردم، حکومت کارهای اساسی نکرده است. از سر مایه گزاری و ایجاد کار خانه ها خبر چندان نبود و آمار سالیانه از کشورهای فاسد دنیا نشان می داد که در همین سال پس از صومالیا دومین کشور فاسد شناخته شدیم. پولهای هنگفتی به افغانستان سرازیر می شد اما معلوم نبود که چه می شود؟ و در کجا مصرف شده است؟. رییس کرزی خودش از همه بشتر فریاد می کشید که فساد است وی در یک مصاحبه خود شکایت از سه طایفه داشت مقامات حکومی ، اقارب و خویشاوندان مقامات دولتی و سوم هم از خارجیها. آدم حیران می ماند که پس کی مسوول است و کی باید پاسخ گو باشد؟. گرچه این موضوع متاخر است ولی در تسلسل و تداوم همان سالهای گذشته است. یک روز همراه مشاورین وزارت خارجه آقایان خیر خواه، آقای شاه جهان احمدی آقای شاه مردان قول و من، همه رفتیم که مارشال صاحب فهیم را ببینیم ما لستی از مشکلات وزارت خارجه را تهیه کرده بودیم زیرا مشاورین بودیم. وقتی آقای خیر خواه شروع کرد به شرح مشکلات هنوز پنج دقیقه صحبت نکرده بود که مارشال گفت بله بله درست و من یک جزوه کامل از مشکلات وزارت شمارا دارم و بعد یک جزوه صد صفحه ای را که روی میز ایشان بود در دست گرفت و گفت این جزوه یک صد صفحه ای تماما مربوط به مشکلات وزارت خارجه است نمی دانم چه کار کنیم و بعد مارشال شروع به شکایت از وضعیت اداره خود کرد وی در حدی گرفتاریها را طرح کرد و انتقاد و اعتراضات داشت که ما بیخی شکایت و انتقاد و اعتراض خود را فراموش کردیم. بیرون که شدیم و گفتیم مقام دوم کشور بشتر از ما مشکلات و گرفتاری دارد و حال مشکلات دومین مقام مسوول در افغانستان را کی حل کند؟ واقعا گرفتاری عجیبی در دستگاه حکومت وجود داشت و همه شاکی و هیچ کس مسوولیت را قبول نمی کرد. عین همان داستانی که در لیبی داشتم. یک وقت یک مفام سفارت اروپایی می گفت حکومت ما به این دلیل با دولت لیبی نمی تواند وارد معامله شود که در این کشور هیچ کس مسوولیت را قبول نمی کند با رهبرلیبی که صحبت کنیم می گوید من تنها برادر مردم لیبی هستم و امور حکومت اصلا به من ربطی ندارد و با دیگر مقامات که صحبت نماییم آنها هیچ مسوولیتی را قبول نمی کنند. افغانستان عین حالت و وضعیت را داشت. رییس کرزی از سه طایفه: مقامات دولتی، اقارب آنها و خارجیها شکایت داشت و مارشال فهیم به آن صورت که شرح دادم. اینها اولین مشاهدات من هنگام ورود در سال 1387 بود. و حال قرار است در همین تارهای عنکبوتی حکومت در کابل بمانم. همانگونه که اشاره کردم در سه بخش کارهایم را دسته بندی کردم. بخش اول امور شخصی بود و اولین گرفتاری که داشتم خانه بود. مدت چند روز هتل و بعد منزل آقای حسین ریحانی رفتم و یک روز به دیدن آقای عبد الکریم خرم و زیر اطلاعات و فرهنگ رفتم. آقای خرم به محض تلفن گفت منتظر شماهستم بیایید وی خاطره بسیار شیرین از سفرش به لیبیا داشت و با هم یک برنامه را با موفقیت غیر منتظره پیش بردیم. غزنی پایتخت فرهنگی جهان اسلام کاری بود که باهم به موفقیت رساندیم. آقای خرم خیلی به گرمی از من استقبال کرد و گفت که می دانم تازه وارد کابل شده اید و به من بگویید که مشکلات تان چیست؟ گفتم دنبال یک خانه هستم وی به دستیارش گفت که کدام خانه برای سفیر صاحب پیدا کن. دستیار وزیر گفت که یک خانه سه اطاقه در منطقه باغ بالا هست و در ماه 1200 دالر کرایه می گیرد و ارزانتر از آن ممکن نیست. گفتم خوب است مشوره می کنم و بعد خبر می دهم. من البته دنبال خانه پیش وزیر نرفته بودم وی خودش با روان شناسی که داشت قصه را به اینجا کشاند. آقای خرم گفت از سفر در لیبیا و از کاری که صورت گرفت و از آشنایی با شما واقعا خوشحالم. خرم صاحب درست می گفت و تعارف نمی کرد. سفر لیبیا و اعلام غزنی به مثابه پایتخت یکی از برجسته ترین کارهای مشترک ما بود و برای ایشان یک دست آورد. وقتی خدا حافظی آقای خرم گفت با من در تماس باشید و هر کاریکه داشته باشید من در خدمت حاضرم. خانه هزار دو صد دالری برایم سخت بود و بسیار فکر کردم که چه کنم مشوره با دوستان کردم و همه اتفاق نظر داشتند که کدام خانه رهن و یا همان گروی را پیدا کنم. رهن هم کمتر از 30 و 40 هزار دالر پیدا نمی شد در همه جا صحبت از دالر بود. خلاصه اینکه بخش از وقتم پیداکردن خانه شد. حسین ریحانی هم خانه شخصی نداشت و نمی شد بشتر از چند روزی در خانه ایشان بمانم. سرانجام موفق شدم یک واحد آپارتمانی را در مقابل دانشگاه پیدا نمایم و ماه سیصد دالر دو اطاقش راگرفتم و بعد اقدام کردم که خانواده کابل بیاید و خانه رهنی پیدا کنم و اما بخش دوم از بر نامه من کار حزبی و تشکیلاتی در حزب و حدت اسلامی مردم افغانستان بود. گفتم که در سال 2004 استاد محقق با من تماس گرفت و سه مساله مهم و نو را برای من گفت اول انشعاب از حزب و تشکیل حزب نو و دیگری در خواست اینکه عضو شورای مرکزی و رهبری حزب باشم و سوم هم خبر نامزدی برای ریاست جمهوری. حزب وحدت اسلامی مردم افغانستان همان حزبی است که در یک انشعاب دوستانه از حزب وحدت اسلامی افغانستان به رهبری استاد خلیلی در سال 2004 جدا شد و من حالا عضو شورای رهبری حزب وحدت مردم هستم.و.....
------------------------------------
پ.ن. حزب وحدت اسلامی مردم افغانستان حاصل انشعاب از حزب وحدت اسلامی افغانستان. کارهایم را پس از ورود به کابل به سه بخش شخصی، حزبی و دولتی دسته بندی کردم و در هر سه جهت تلاش می کردم. آقای عبد الکریم خرم وزیر فرهنگ و اطلاعات که در سفر لیبیا با هم برنامه غزنی پایتخت فرهنگی جهان اسلام را به ثمر رساندیم. همه از هم شکایت داشت رییس کرزی از سه طایفه: مقامات دولتی، اقارب آنها و خارجیها که دست در فساد دارند. آقای مارشال فهیم بشتر از ما شاکی بود. این شکایت و مسوولیت نا پذیری را در لیبیا، حکومت قذافی هم شاهد بودم که همه کاره ها خودرا هیچ کاره وانمود می کردند. تغییر کامل در سیمای کابل 1387 و کابل 1381.



اشک -151-

در تابستان 1387 وارد کابل شدم. کابل را باچهره متمایز، درخشان و فعال نسبت به سال 1381 دیدم. زندگی و امید جریان داشت و در گشت گذار با تاکسی در شهر بخوبی واضح بود که مردم خوش و راضی اند و علیرغم اشکالات و اعتراضات نسبت به نیروهای خارجی موافق بودند و می گفتند اگر اینها نباشند ما هم دیگر را تکه پاره می کنیم. رضایت دلیل داشت و دلیلش مصیبتهای جنگهای داخلی دهه هفتاد و کشتار وسیع و بیرحمانه و ویرانی شهر کابل و قتل عامهای مزار بامیان سرپل یکاولنگ و شمالی و صد جای دیگر. همراه آقای حسین ریحانی یک روز صبح تابستانی حوالی ساعت 10 بدون اطلاع قبلی رفتیم منزل استاد محقق در چهار راه پل سرخ. ایشان غافل گیر شد زیرا که اطلاع نداشت که من به کابل برگشته ام. باهم احوال پرسی و بغل کشی کردیم و کسی در سالن نسبتا بلند مهمان خانه نبود تنها داکتر عارفی دستیار استاد محقق رفت آمد داشت و فکر می کنم استاد برایش گفت کسی دیگری حالا نیاید. احوال ایشان را می پرسیدم و نگاه تند و بلند با چشمان درشتش به من کرد و حرف نمی زد و به این صورت گوشه لنگی را با دستانش گرفت و به صورت کشید و بعد های های و با صدای بلند لحظات گریه کرد و سخت متاثر شدم و بعد گفتم استاد گریه نکنید و به این ترتیب چشمان و صورتش را با دستمال و گوشه عمامه اش پاک کرد و بعد آهسته آهسته شروع به صحبت کرد و گفت کی آمدید؟ و گفتم دو روز پیش و گفت کجا هستید؟ گفتم یک اطاق در هتل گرفته ام و ولی گذران نمی شود با همکاری حسین ریحانی می خواهم جای پیدا کنم. پرسیدم شما چطور هستید؟ گفت خدا را شکر خوبم. و به این ترتیب آخرین وضعیت را پرسیدم ایشان از تظاهرات بزرگ و بی سابقه کابل صحبت کرد فکر کنم چند هفته از تظاهرات بی سابقه گذشته بود .کوچیها حملاتش را در فصل بهار و تابستان در بهسود آغاز کرده بود و جنگهای سختی بین ده نشینان و کوچیها در بهسود در دایمرداد در کجو و در نواحی هزاره نشین غزنی روی داد. استاد محقق این تظاهرات را با مسوولیت خود راه اندازی کرد و با این اعتراضات و تظاهرات استاد خلیلی بشدت مخالف بود. ایشان علاوه بر راه اندازی تظاهرات دست به اعتصاب غذای گسترده و نسبتا طولانی زد. هردو مسئله انعکاس و باز تاب داخلی و بین المللی داشت من در بیرون افغانستان شبکه الجزیره عربی را دیدم این شبکه بی نهایت بزرگ و معتبر عربی در گزارشی از کابل نوشت که جمعیت دو صد هزار نفری را یک رهبر قوم هزاره و حزب وحدت در غرب کابل راه انداخته است که در نوع خود بی سابقه است و در همین شبکه مسئله اعتصاب غذای استاد محقق و تظاهرات و اعتراضات به حمله کوچیها در مناطق ده نشین و هزاره نشین را بخوبی گزارش داد. من با ایشان گفتم که جریان تظاهرات و اعتراضات مردم و اعتصاب غذای شما را از طریق رسانه ها پی گیری می کردم. ایشان گفت الجزیره عدد متظاهرین را کم گفته است نزدیک با پانصدهزار جمعیت به خیابانها ریخته بودند. به هر صورت گفتم رسانه ها و گزارشهای زیادی را دنبال کردم به نظر من الجزیره که خبر نگارش بصورت زنده از صحنه گزارش می داد، قوی ترین گزارش را داد. استاد محقق از مخالفت یک عده و از جمله استاد خلیلی و مقامات حکومتی به صورت کلی صحبت کرد و تمام جزییات مخالفت را محله به محله و حوزه به حوزه دیگران بخصوص حاجی خلیل دره صوفی زیاد صحبت می کرد. فکر می کنم این نوع اعتراضات را جامعه مدنی خارجیها و رسانه ها بشدت پسندیده بودند و تایید می کردند و با چند خبر نگار که صحبت کردم از تظاهرات کابل بسیار ستایش کرد و گفت این اعتراضات برای دموکراسی و حکومت مردم سالاری و حق خواهی بی نهایت مهم است زیرا در این تظاهرات به هیچ کس آسیبی نرسید و در آن برای دست فروشان دوره گرد واقعا روز بابرکتی بوده است و همه امتعه شان را به فروش رسانده بودند. من به استاد محقق گفتم که در شمال آفریقا و در دار فور سودان شبیه چنین جریان را داریم در سودان با حمایت دولت مرکزی و حکومت عمر البشیر کوچیهای عرب روز گار مردم دار فور را سیاه کرده و آنها را، کوچیهای عرب با حمایت حکومت مرکزی بخاک مذلت نشانده اند. کوچیهای عرب نامش است "رحال العرب" یعنی کوچی عرب " رحال ترجمه اش همان کوچی است. گفتم در حال حاضر جمعیتی چیزی در حدود سه میلیون دارفوریها توسط کوچیهای عرب آواره شده اند و در دارفور سودان یک جنایت ضد بشری جریان دارد و و داد گاه لاهه بر اساس گزارشهای گزارش گران یک دوسیه ضد بشری برای عمر البشیر رییس جمهور سودان در خرطوم باز کرده است و اسناد و مدارک زیادی تهیه کرده که عمر البشیر در دار فور مرتکب نسل کشی و جنایت ضد بشری شده است و یکی از گزارشگران خانم سیما سمر رییس کمیسیون مستقل حقوق بشر است. استاد محقق به دقت گوش می داد زیرا تشابه دو رویدا مناطق دارفور در شمال غرب سودان با مناطق مرکزی هزارجات یکی است و اصولا غیر قابل تفکیک زیرا در هردو منطقه ظلم کوچیها تاریخی و طولانی است و در هردو منطقه کوچی توسط حکومت مرکزی حمایت شده است. یعقوب خان از کابل براى کوچیها فرمان چپاول و غارت صادر کرد و استاد اکبری یک روز ازمتن فرمان یعقوب خان والی کابل، صحبت مفصلی داشت. اقوام ساکن در مناطق مرکزی افغانستان و در مناطق دارفور با حاکمان خرطوم و کابل متفاوت هستند و در دار فور حمایت عمر البشیر از کوچیهای عرب جنبه ها و ریشه های تباری و قومی دارد. استاد اکبری که بسیار در گیر با مسئله کوچیها است همین عقیده را دارد که فرمانهای غصب و غارت زمینهای مردم دلایلی قومی و تباری دارد. اهالی دارفور سودان همه مسلمان هستند و حافظان قرآن بسیار خوبی این مردم دارند. تفنگ داران رحال العرب به رهبری جنجوی به دختران و زنانی تجاوز کرده اند که نامهای شان فاطمه ، خدیجه و کبرا و صدیقه بوده اند. به استاد محقق گفتم که گوشه های از گزارش تکان دهنده کوچیهای عرب را دیده ام و این تشابهات را یافته ام. ایشان پررسید که دار فوریها مگر عرب نستند؟ گفتم نه آنها عرب نستند آنها از قبایل و مردمان آفریقا هستند و مسلمان. اولین بحث و گفتگو ی من پس از برگشت از لیبیا به کابل روی مسئله کوچیهای عرب و افغان بود. استاد محقق گفت عجب چه داستان های مشابه در دو سرزمین روی داده و می دهند. و بحث و گفتگوی دیگر ما روی مسئله انتخابات 2004 بود. ایشان به این عقیده بود که با اعلام چهار کاندید از چهار قوم، واضح بود که برنده ریاست جمهوری نشوم. گفتم اگر جنرال دوستم با شما یک جا می شد که نشد احتمال پیروزی بود؟ و یانه؟ ایشان گفت حمایت دوستم و رای مهاجرین ایران می توانست که ما را نسبت به کرزی پیروز نماید. گفتم که هردو نشد و مهاجرین ایران با دیدگاه ملی که رای شان را ضایع نمی کنند و رفتند به حامد کرزی رای دادند و جنرال دوستم هم مستقلا بعد از شما خود را کاندید کرد. استاد محقق دلایل مخالفت استاد خلیلی و دیگر دوستان را این گونه بیان می کرد که آنها به من می گفتند که کار بی ثمر و بی فاییده و ضایع کردن رای مردم است و رییس جمهور نمی شود.و اما برداشت شخصی خودم از نامزدی ایشان این بود که هدف ایشان تنها و تنها اثبات هویت سیاسی و آماری جمعیت است. زیرا نسبت به آمار کل مردم افغانستان ابهامات و اشکالات وجود دارد و اما نسبت به آمار مردم هزاره نیز چنین است. سر شماری و آمارگیری در کشور صورت نگرفته است و واقعا کسی نمی داند که جمعیت افغانستان چند و جمعیت هر قوم چه قدر است؟ در انتخابات 2004 ریاست جمهوری، نامزدی استاد محقق ثابت کرد که در جایگاه سوم جمعیتی قرار داریم. بهر صورت در فاز سوم از تطبیق موافقتنامه بن 2001 حزب وحدت خوب ظاهر شد و نامزدی استاد محقق گام مهمی در جهت اثبات هویت آماری و جمعیتی بود. در فاز اول از سند بن 2001 ما کوشش زیادی کردیم که ثابت نماییم که بیست در صد مشارکت سیاسی را در ساختار نظام سیاسی داشته باشیم و اما فاز دوم که ایجاد دوره انتقالی با تشکیل لویه جرگه عنعنوی بود، جرگه حامد کرزی را رییس اداره انتقالی انتخاب کرد و خانم مسعوده جلال شکست خورد و در مرحله سوم از تطبیق توافقنامه بن 2001 دوره منتخب را داشتیم که استاد محقق خودرا نامزد کرد که در جایگاه سوم قرار گرفت. در اولین گفتگو و ملاقات در ماه اسد 1387 با استاد محقق روی این موضوعات صحبت شد. و اما صحبت در باره حزب وحدت مردم افغانستان و ساختار تشکیلاتی و اساسنامه و مرامنامه آن در جلسات بعدی ماند . وقتیکه همراه حسین ریحانی از خانه استاد محقق بیرون شدیم. حسین از من پرسید چرا استاد محقق گریه کرد؟ و دلیلش چه بود؟ گفتم نمی دانم و برای من هم بسیار تازه بود و تا هنوز ندیده و نشنیده بودم که استاد محقق گریه کرده باشد اما استاد خلیلی را می دانم که بار ها گریه کرده و در مراسم تدفین استاد مزاری در مزار شریف در بهار 1374 استاد خلیلی از همه ما بشتر گریه می کرد........
--------------------------
پ.ن. دو بحث در اولین ملاقات با استاد محقق در آخر ماه اسد 1387 در کابل داشتم. یکی کوچیهای افغان و دیگری کوچیهای عرب در مناطق مرکزی و در مناطق دار فور. تظاهرات علیه کوچیها در اول اسد سال 1387 در کابل صورت گرفت. تطبیق موافقتنامه بن 2001 در سه مرحله موقت ،انتقالی، و منتخب تطبیق شد. انگیزه اصلی از نامزدی استاد محقق برای انتخابات ریاست جمهوری، اثبات هویت سیاسی و جمعیتی شد.



راه دشوار -152-

گفتم که در کابل متفاوت از هر جهت هستم. همان گونه که سیمای شهر تغییر کرده بود، سیمای سیاست و سیمای حزب هم تغییر کرد. حالا حزب وحدت دو تا شده یکی حزب وحدت اسلامی افغانستان به رهبری استاد خلیلی و دیگری حزب وحدت اسلامی مردم افغانستان به رهبری استاد محقق و یک روز استاد عرفانی را دیدم ایشان هم گفت که دوستان صادقانه رفتار نکردند و ابتدا با من قول قرار گذاشتند که حزب وحدت اسلامی ملت افغانستان تشکیل دهیم و در این خصوص توافقنامه هم داریم ولی نمی دانم پس از امضای موافقتنامه و نام حزب جدید چطور شد که دوستان و جناب استاد محقق منصرف شدند و همین شد که بر مبنای همان سند منم حزب وحدت اسلامی ملت افغانستان را تاسیس کردم و من گفتم داستان شما شبیه داستان اتحاد هفتگانه شد آنها در مکه در خانه خدا جمع شدند و حزب واحدی بنام اتحاد اسلامی افغانستان را تاسیس کردند اما وقتیکه بر گشتن کل شی یرجع الی اصله شدند و استاد سیاف همان اتحاد اسلامی را مثل شما برای خود حزب درست کرد. اتحاد اسلامی افغانستان به رهبری استاد سیاف. و بعد پرسیدم شما در خانه و در کدام مسجد توافقنامه امضا نکردید استاد عرفانی گفت نه در مسجد خو نبود ولی موافقتنامه امضا کردیم و بر اساس آن من این حزب را تاسیس کردم. حزب وحدت اسلامی ملت افغانستان. یک وقت دای فولاد عبدالعدل مقاله چهل صفحه ای نوشت و به طعنه می گفت حزب وحدت چهار پاره، چهار تکه چهار توته و.. و حالا چنین شده بود. حزب وحدت به عدد نفوس رهبران تقسیم شد و قسمت و سهم ما هم همین حزب وحدت مردم شد. آقای اکبری حزبش دو پاره شد و یک بخشش را آقای کاظمی با خود برد. با این حساب سر انگشتی حزب وحدت اسلامی به عدد رهبر ها به پنج بخش تقسیم شد. این سرنوشت را حرکت اسلامی آیه الله محسنی هم پیدا کرد و به عدد رهبرانش تقسیم شد. آقای انوری از حزب حرکت اسلامی جدا و یک حزب دیگر بنام حزب حرکت اسلامی مردم افغانستان برایش تاسیس کرد و حزب حرکت اسلامی مادر و اصلی ماند در اختیار آقای غنی کاظمی. آقای کاظمی و مختاری مدعی اند که آیه الل محسنی ه از حزب ایشان حمایت می کنند و آقای سید هادی هم رفت و یک تشکیلات دیگر برایش درست کرد و نمی دانم سید علی جاوید یکی از رهبران پر مدعا و اصلی حرکت نمی دانم چه کلاهی از این نمد برای خود درست کرد. خلاصه کلام اینکه عدد احزاب شیعی به عدد رهبرانش تقسیم شد. حزب وحدت اسلامی مردم افغانستان به رهبری استاد محقق اپوزیسیون حکومت بود و اما حزب وحدت استاد خلیلی در داخل حکومت و عمدتا همه مسولین شناخته شده اش مثل استاد دانش که سمت معاونت حزب را داشت در حکومت حامد کرزی وزیر عدلیه و بعد تحصیلات عالی شد و اما حزب وحدت مردم مخالف و منتقد سر سخت و جدی حکومت شد. استاد محقق در پارلمان با بالاترین رای وکیل مجلس در دور شانزدهم شد. گفته می شد بالای چهل و پنجاه هزار رای از مردم کابل داشت. در یک ساختار سیاسی و پار لمان این رای چندین وکیل برای یک حزب می شد ولی در افغانستان به دلیل اینکه در قوانین انتخابات برای احزاب جاه و مکان مشخصی وجود ندارد و سیستم اس.ان.تی.وی است. ارا به کسی دیگری منتقل نمی شود پنجاه هزار تنها از آن شخص استاد محقق بود و کسی دیگری از اعضای حزبش نمی توانست از آن بهره مند و کیل شود. رای واحد غیر قابل انتقال. استاد محقق مثل دیگر رهبران سیاسی عضو پارلمان بود. چنانچه استاد سیاف آقای قانونی و آقای منصور نادری و آقای اکبری و ... عضو پارلمان و مجلس نمایندگان بودند. پارلمان در افغانستان دارای موقعیت ممتاز است و اعضای آن از آزادیهای بی نظیر برخور دار اند. استاد محقق عضو مجلس نمایندگان ولی منتقد سرسخت و اپوزیسیون شناخته شده و شاخص بود. من البته به دلیل حضور در رسانه ها و مصاحبه های انتقادی تبدیل به تحلیلگر منتقد حکومت کرزی شدم. آقای اسپنتا بارها به من می گفت من با شما مشکل دارم هم منتقد حکومت و هم مامور شناخته شده و مشاور وزارت امور خارجه. من به ایشان می گفتم بله من همین حالت و وضعیت را دارم و نمی توانم خودم را مخفی و پنهام کنم. من مسوول سیاسی حزب وحدت هستم و منتقد حکومت اما این انتقاد سیاسی و سازنده است و از سوی هم در قانون اساسی کدام منعی وجود ندارد که مامورین ملکی نمی توانند کاری سیاسی داشته باشند. اما استدلال داکتر اسپنتا وزیر خارجه این بود که بله می توانند اپوزیسیون باشند اما در نشستهای عمومی و رسانه ای نباید شرکت و منتقد حکومت باشند ولی شما هر روز با رسانها بحث و گفتگوی انتفادی دارید و از طرفی هم مشاور وزارت امور خارجه و داکتر اسپنتا در دفترش مرا خواست و گفت: واقعا ما دو نفر باهم مشکل داریم. نمی دانم حق با کی بود با من و یا داکتر اسپنتا وزیر خارجه اما هر کدام استدلال خود را داشتیم. من البته هر گز کارها و مصاحبه هایم را متوقف نکردم و خیلی پر زور هم شد. در آوایل ورود به کابل و حضورم در وزارت خارجه، داکتر اسپنتا احترام خاصی به من داشت و در اولین ملاقات پس از برگشت از لیبیا خیلی سریع جای برایم در نظر گرفت و از بابت اینکه نتوانست ماموریتم را تا پایان امتحانات بچه هایم تمدید نماید جدا معذرت خواهی کرد و گفت کمی دیر مطلع شدم و کارها در پرسوجر اداری افتاده بود و نمی شد بر گردان و دیگر اینکه شما هم درخواست جدی نداشتید و بعد داکتر اسپنتا به مامورین گفت که دفتر کار برایم در نظر بگیرد و ظیفه مرا در بورد مشاورین وزارت خارجه مشخص کرد و خیلی زود رییس اداری وزارت خارجه طی مراسمی مرا به همکارانم در وزارت خارجه معرفی کرد. یک وقت داکتر اسپنتا دستور داد بود که نوشته سه صفحه ای مرا در دفاع از وزارت خارجه به تمام 64 نمایندگی ارسال نماید. قصه از این قرار بود که تلویزیون آریانا یک بحث داشت و موضوع بحثش انتقاد شدید علیه سیاست وزارت خارجه و من این بحث را گوش کرده بودم و نماینده وزارت در بحث خوب نتوانسته از سیاست وزارت خارجه دفاع نماید من در واکنش به بحث یک دفاعیه قوی به حمایت از سیاست وزارت خارجه نوشتم و به تلویزیون آریانا و یک نسخه آن را به وزارت خارجه فرستادم . داکتر اسپنتا آن را خوانده و بعد هدایت داده بود که به تمام 64 نمایندگى ارسال شود از جمله برای سفارت در لیبیا یعنی برای ما هم فرستاده بود دلیلش هم اینکه متحد المال بود و در فهرست همه سفارتخانه ها. وقتی که با داکتر ملاقات داشتم ایشان گفت من تمام نوشته ها و گزارشهاى شما را می خوانم و به مراجع مربوطه گفته ام که به سایر نمایندگیها بفرستد که فرستاده اند.آقای محمد الله حبدری سفیر ما در سوریه به من گفت که نوشته های شما از طریق وزارت خارجه به همه نمایندگیها ارسال شده است. داکتر اسپنتا وزیرخارجه این همکاریها و خوبیها را با من داشت که واقعا ممنون شان هم هستم اما می دانید که من مسوول سیاسی حزبی بودم که اپوزیسیون حکومت کرزی شد و من نمی توانستم بی تفاوت باشم. تحلیل که خود داشتم این بود که تر جیحات من سیاستهای حزب وحدت مردم است اما تا جای که امکان داشته باشد می توانم ملاحظه وزارت و ماموریتم را داشته باشم. یک وقت در طلوع بحث داغی داشتم و انتقادات شدید علیه حکومت کرزی وقتی که بیرون شدم خبر نگار طلوع گفت برای من بسیار جالب است که شما مشاور وزارت خارجه هستید ولی بازهم این همه انتقادات هم دارید. گفتم بله من یگانه ماموری هستم که دو خر بوزه در یک دست گرفته ام هم مامور و هم منتقد و اپوزیسیون واقعا راه دشواری را طی می کردم. البته در یک جمع بندی که حالا دارم کمی خودم را ملامت می کنم. مامور باید مامور باشد و تابع قوانین و مقررات. من البته قوانین اداره را رعایت می کردم و مرتب سر کار حاضر می شدم و کتاب حاضری را امضا می کردم و وظایف خود در وزارتخانه را بخوبی انجام می دادم و در همه بر نامه ها و نشست ها حضور داشتم و یادم هست که همراه با دیگر همکارانم یک جزوه از لست همه نمایندگیها را تهیه و کشورها را به دلیل اهمیت و اولویت برای داشتن سفارت مقیم و غیر مقیم دسته بندی کردیم و من نقش مهمی در تهیه سند درباره کشورهای عربی و شمال آفریقا داشتم و اما مشکل من موقف گیریهای سیاسی بود. برداشت من این بود که ماموران ملکی می توانند موضع سیاسی داشته باشند اما منطق وزارت ما این بود که بله اما نه در رسانه ها و نشستهای مخالف حکومت. من در واقع درست در نقش یک وکیل پارلمان عمل می کردم .....
-----------------------------------------

پ.ن. من مشاور وزارت امور خارجه و تابع مقررات وزارت ولی در موضع گیریها مثل یک وکیل پارلمان عمل می کردم. داکتر اسپنتا می گفت ما دو نفر مشکل داریم این نمی شود که شما مشاور وزارت خارجه باشید و هم منتقد در نشستها و رسانه ها. مشکل و راه دشوار این بود که حزب ما اپوزیسیون حکومت و من مامور حکومت بودم. حزب وحدت به عدد رهبرانش تجزیه شد و عین همین وضعیت را سایر احزاب پیدا کرد و حرکت اسلامی نیز چنبن شد و آقای غنی کاظمی حزب مادر را گرفت و انوری و هادی منشعب شدند.Boost Post



بخش 7


رویا ها -140-

هرکی رویا دارد. رویا ها به دو بخش تقسیم می شود شخصی و جمعی. رویا ها به تناسب عدد آدمها کوچک و بزرگ می شود. برخی رویا های شان بسیار بزرگ، تاریخی و حتا ابدی است و اما برخی کو چولو و زود گذر و مقطعی. دوکتور لوترکینگ رویای عدالت و برابری سیاه و سفید را در جامعه آمریکا داشت. ماندیلا همین طور 27 سال در زندان بخاطر تحقق رویاهایش افتاد. زندانی کردن ماندیلا در واقع به زندان کشاندن رویاهای وی بود. نهرو و گاندی هم رویا داشتند. در کشور، ما هم شخصیتهای داریم که رویا دارند. بلخی رویا داشت و همینطور سایر رهبران سیاسی چپ و راست و میانه هر کدام رویای داشتند. مزاری رویای عدالت داشت و برای احیا عدالت و هویت جامعه مظلوم مبارزه کرد و شهید شد. سخن اصلی مزاری در امر ملی و بومی عدالت بود و مبارزه با تبعیض در جامعه، انگیزه اصلی تحقق و رویای عدالت شان. مزاری شهید شد و نسل بعد از مزاری متعهد است که راه وی را دنبال نمایند. آرمان سیاسی و ادامه راه مزاری همین است که عدالت و مشارکت ملی در ساختار سیاسی ایجاد شود. در بن 2001 اصلی ترین گپ مشارکت اقوام در ساختار قدرت بود و من در بن 2001 این رویا را داشتیم که میزان مشارکت ما باید مشخص باشد. 20 در صد مشارکت سیاسی و ملی را در بن تبدیل به واقعیت کردیم و این رویا بود و هنوز هم رویا باقی مانده است. زیرا در ساختار مشارکت بیست در صدی نداریم و در کابل همیشه این موضوع را با دوستان در سالهای 1381 و 1382 بحث می کردیم. وقتی که دایکندی ولایت شد از همه ما استاد محقق خرسند بود و می گفت این هدف اصلی ما است که ساختار و تشکیلات اساسی دولتی تغییر نماید. در مبارزات انتخاباتی ریاست جمهوری در سال 2004 که خود ایشان کاندید و نامزد بود روی تحقق رویای سرک کابل- هرات و شمال جنوب و ولایت شدن جاغوری تاکید داشت و حالا در فهرست خود بهسود و پنجاب را هم اضافه کرده است. برخی به من گفته است که شما خواب می بینید و من گفتم که درست است و این خواب را می بینیم و این رویای ما هست و چنین رویای اصولا بد نیست و باید داشته باشیم. در حال حاضر همه پیمانها در انتخابات ریاست جمهوری به این گونه است که هرکی در هر تیمی که شرکت کرده و می کند، مشارکت 20 در صدی را در پیمانها و اسناد گنجانده است و من خودم در انتخابات دور دوم ریاست جمهوری حامد کرزی در سال 2008 سند مشارکت بیست در صدی را با تیم مذاکره کننده شان آقایان داوودزی رییس دفتر حامدکرزی و صادق مدبر رییس اداره امور همراه داکتر یاسا امضا کرده ایم و همینطور در انتخابات 2014 با تیم اصلاحات و همگرایی مشارکت بیست در صدی را تبدیل به سند کرده ایم و امضا. استاد محقق در همین اسناد ماده های دیگری را اضافه کرده است. ولایت جاغوری. سرک کابل - هرات و سرک شمال و جنوب. مجموعه و منظومه مطالبات ما در افغانستان نو، یکی مشارکت بیست در صدی در ساختار قدرت است که پایه و اساس آن را دربن 2001 گذاشتیم و این موفقیت در تحقق رویا بود. تغییر در تشکیلات اساسی دولت و احداث شاهراه شرق و غرب مشخصا جاده کابل- هرات از مناطق مرکزی از جمله اهداف و رویا های سیاسی ماست. این مولفه ها معطوف به اصل تحقق" عدالت" است که رویای مزاری بود. استاد محقق در این عرصه پیشگام است. البته ما به آرمانهای همه احترام داریم و معتقدیم که در چارچوب قوانین آرمانهای همه تحقق می یابد و جنگ راه حل نیست. و اما این خواست مرکزی و محوری ما است که به خواسته ها و مطالبات ما توجه شود و ما متعهد هستیم برای تحقق عدالت، حقوق شهر وندی، نفی تبعیض در کادر قوانین کشور تلاش نماییم. ما این بحثها را درسالهای 81 و 82 در کابل داشتیم و حالا هم همین بحثها نو است دلیلش این است که تحقق نیافته است دلیلش این است که هنوز یک رویا است. یک روز رفته بودم سفارت آمریکا و با خلیلزاد سفیر کبیر وقت ملاقات گرفته بودم. در بن 2001 هم دیگر را خوب می شناختیم و حالا که سفیر تام الاختیار آمریکا در کابل است لازم بود که ایشان را ببینم. با خلیلزاد صحبت کردم و اشاراتی داشتیم به کنفرانس بن 2001 وی گفت چطور شد؟ به نظر تان کنفرانس بن نتایجش خوب بود گفتم بله و گفتم شما می دانید که من حامی بسیار جدی نشست بن، بودم و چند بار با ابرهیمی به تنهایی صحبت کردم و گفتم که ما نمی خواهیم کنفرانس شکست بخورد و این افتضاح بزرگ سیاسی می شود. در صحبت با خلیلزاد تا کید داشتم که موافقتنامه بن باید تطبیق و عملی شود ایشان گفت فاز اول عملی شد و حالا در مرحله دوم قرار داریم. دوره انتقالی و تدوین پیش نویس قانون اساسی فاز دوم موافقتنامه بن 2001 بود. البته هدف من از تطبیق تنها صورت بندی مراحل نبود. هدف من مشارکت ملی و سهم بیست در صدی بود که در موافقتنامه بن عملا تسجیل شده است. هر کی از سند دغدغه خاص خود را دارد و دغدغه و نگرانی ما این بود که بخش مشارکت در حدی شعار باقی نماند و این نگرانی بر جا بود و می بینیم که در ساختار حکومت مشارکت ما از بیست در صد حتا در مواردی پنج در صد هم تحقق نیافته است و هنوز مشارکت عادلانه یک رویا است. با آقای قانونی ملاقات داشتم ایشان در این زمان وزیر معارف بود. آقای قانونی خیلی سرد و بد بر خورد داشت گو اینکه من به دنبال کدام نیاز پیش ایشان رفته باشم وقتی با ایشان صحبت کردم دیدم پشت سرم سه چهار نفر دیگر صف گرفته اند و فقط به ایشان گفتم که این سند که شما برای تحقق آن خیلی زحمت کشیدید سعی کنید عملی شود و برای پی گیری آن یک کمیسیون ایجاد و آن را پی گیری نماید. آقای قانونی گفت این کار از طریق رسانه ها و ازطریق فرهنگی دنبال شود دیدم ایشان آروزوهای خود را تحقق یافته می بیند و در فکر موافقتنامه هم نیست و چند جمله کلی را به من صحبت کرد. به وزارت خارجه رفتم و به من گفت که اگریمان لیبیای تان هم رسید. مسوول بخش گفت جناب ناطقی صاحب عجب شانس داری از شرق و غرب عالم برای تان اگریمان می رسد. گفتم درست و تشکر و حالا شما همین اگریمان دوم را زیر کار بگیرید که بخیر بروم گفت کاری نیست یک فرم پر کنید برای گرفتن پاسپورت و بعد تشریفات شما را می برد پیش رییس جمهور و خیلی سریع کارها درست شد و یک روز همراه با عبدالستار مراد رفتیم پیش رییس اداره انتقالی جناب حامد کرزی و ایشان بما چنین گفت .......
----------------------------------
پ.ن. عبدالستار مراد سفیر در بنگلادش و من سفیر در لیبیا تعیین شدم. آقای قانونی رییس هیات اتحادیه شمال درکنفرانس بن 2001. خلیلزاد سفیر تام الاختیار آمریکا در کابل. هرکی رویا دارد و رویای ما تحقق عدالت ، مشارکت ملی و تطبیق موافقتنامه بود. استاد محقق به دنبال تحقق رویاهای شان تلاش می کرد.



غبار روبی اسناد - 141-

وزارت خارجه به تشریفات گفت که مارا پیش رییس اداره انتقالی حامد کرزی ببرد . سفیر در واقع نماینده تام الاختیار رییس دولت و یا سلطان در یک کشور دیگر است و باید مطابق اصول دیپلماسی هنگام عزیمت و ماموریت در یک کشور دیگر اوامر و هدایات رییس و یا سلطان را گرفته باشد و ما رفتیم ارگ و با رییس کرزی ملاقات داشتیم. رییس کرزی خیلی گرم و صمیمانه بر خورد داشت و هنگام وارد شدن در اطاق جلسه با تعارفات وارد شد و از تکیه کلام همیشگی شان خوش آمدید خدا بیاری تان، بهره گرفت. جلسه در طبقه دوم ساختمان ارگ و اطاق مخصوص و یا همان دفتر کار شان بر گزار شد. رییس کسی دیگر را اجازه نداد و فقط گفت هله چای برای سفرای ما بیارید. چای روی میز گذاشته شد و رییس کرزی از عبد الستار مراد پرسید آقای مراد ریش را کجا کردید؟. آقای مراد کمی غافل گیر شد که رییس به ریشش چسپیده است و مراد گفت هست اما کمی کوتاه کرده ام. گفت کوتاه نه بلکه بیخی خلاصش کرده ای. این ریش برای من عجب داستانی بود. گفتم یک وقت یک تاجر بی ریش و ریش تراشیده را در طالقان و لایت تخار بردم پیش استاد سیاف نزدیک بود که حاجی ریش تراش ما بیاب شود و همه مشکلات حاجی فدای ریش شد و حالا هم ستار مراد باید جواب ریش را به رییس کرزی بدهد و بهر صورت رییس از بحث ریش زود گذشت و بعد رفت روی کشور بنگلادش و گفت مردم زحمت کش و در خط کار و تلاش قرار گرفته اند و رو به پیش رفت است و گفت امید وارم روابط توسعه داشته باشد و بعد از من پرسید ناطقی صاحب شما بخیر کجا سفیر شده اید ؟ گفتم لیبیا. گفت بسیار خوب آقای قذافی حاکم مادام العمر شده است و کشور لیبیا بسیار ثروت مند است و اما مردمانش فقیر مانده است و گفت شبیه افغانستان و بعد گفت لیبیا بهترین آب و هوای را دارد و در کنار در یای مدیترانه واقع شده است و هوای لیبی مثل آب و هوای شرم الشیخ است و من گفتم بیست سال پیش کتاب سبز قذافی را خوانده ام رییس گفت بسیار خوب بسیار خوب و قتی قذافی را دیدید حتما برایش بگو که کتاب سبز را خوانده ای. قذافی خیلی خوشحال می شود او کتاب سبزش را خیلی دوست دارد و بعد چیزی دیگری در باره لیبی گفته نشد و تنها گفت که قبلا سفارت داشتیم و حالا بسته است و بخیر بروید سفارت را باز کنید و همین. از ارگ بیرون شدیم و حالا احساس می کردم که در دنیای دیگر و عالم دیگری پرتاب می شوم و از افغانستان فاصله می گیرم. رفتم وزارت خارجه که آخرین اقدامات را بپرسم. سفارت بسته است پول نداریم و امین احمدی سکرتر اول سفارت در لیبیا رفته و چه کرده است؟ احمدی تحصیل کرده لیبیا بود و مشکلی درباب زبان نداشت و رفته بود که صحبت کند و سفارت را باز کند. پیش معین اداری آقای داکتر حیدر رضا رفتم و دیدم یک خانم که بعد معلوم شد که همشیره آقای ... روحانی معروف است، پیش از من با داکتر حیدر صحبت داشت .داکتر گفت خانم این مکتوب چیست؟ خانم رفت مقابل میز معین صاحب و خود را خم کرد وضع حجاب بی نهایت خراب داکتر حیدر ظاهرا با دیدن بعض جاها احساس گناه می کند و گفت خانم من نگفتم بیا نامه را بخوان من فقط پرسیدم. داکتر حیدر مسلمان سخت گیر و انعطاف ناپذیر بود و همین شد که حکم داکتر عبدالله وزیر خارجه را رد و اجازه نداد که خانم در سفارت آلمان وظیفه داشته باشد. فردا وزارت پلان رفتم که خانم ماتم کنان پیش استاد محقق آمد و عرض حال کرد و بعد استاد به داکتر حیدر رضا زنگ زد و داکتر حیدرگفت این خانم مقیم آلمان در وزارت مرا به گناه داخل کرد وقتی از طرف ما مامور در آلمان شود دیگر چه خواهد کرد؟ و بعد استاد محقق گفت ایشان حکم از وزیر خارجه دارد داکتر گفت استاد اصرار در مورد ایشان نداشته باشید و جواب داکتر عبدالله با من. استاد کمی خانم را ملامت کرد و گفت نزاکتها را مراعات نمی کنید معین قبول نکرد و حتا گفت حکم وزیر را هم قبول ندارد. من گفتم که فردا پیش معین می روم و وساطت می کنم. استاد گفت خوب است ولی بی فایده است. تمام کارها آماده بود تنها مسئله انتقال پول بود که چه کنیم؟ در لیبیای تحریم شده انتقال پول از طریق بانکها غیر ممکن بود و داکتر حیدر رضا گفت مبلغ پنجاه هزار دالر در مشهد داریم و شما عجالتا آن را بگیرید و بروید لیبیا و بعد حساب بانکی و خلاصه یک کاری بکنید کا تا من هزینه سفارت را منتقل نمایم و همین شد که با دوستان در کابل خدا حافظی کردم و تابستان 1381 و در ماه سرطان از کابل عازم مشهد و از مشهد مبلغ را از نزد جنرال قنسل آقای انجنیر غیاثی گرفتم و رفتم طرف تهران و بدون اینکه کسی را در جریان ماموریت جدید بگذارم عازم امارات و بعد طرف لیبیا پرواز کردم. اتفاق خاصی نداشتم تنها داکتر عبدالله را در میدان هوایی دبی دیدم که با لباس کاملا عادی همراه چند نفر عازم کابل بود و رفتم احوال پرسی کردم ایشان گفت بخیر طرف ماموریت می روید گفتم بله گفت خدا حافظ و من رفتم که پرواز خیلی نزدیک شده است. طرف لیبیا همراه محسن فرزندم با طیاره الامارات پرواز داشتیم و چه هواپیمای با شکوه و مجهزی. طیاره امارات در شمال آفریقا از چند کشور مسافر داشت و یکی هم کشور گم شده اروپایی " مالتا" در عمق در یایی مدیترانه بود. مالتا شهر و کشور بسیار زیبا را دیدیم و بعد با نیم ساعت پرواز در طرابلس پایتخت لیبیا رسیدیم. هیچ آدرسی از سفارت نداشتم تنها رفتم به فندق الفاتح چون شنیده بودم داکتر عبدالله وزیر خارجه همانجا اقامت داشته است و گفتم از طریق رسیپشن ممکن آدرس نمایندگی را بگیرم ولی دفتر هتل هیچ اطلاعی نداشت و بعد دنبال یک بانگاه معاملات رفتم و آدرس این رهنمای معاملات را داکتر حیدر رضا معین وزارت خارجه به من داده بود. بنگاه هم غلط بود و خلاصه موفق نشدم سفارت را پیدا کنم. شب در هتل ماندیم و از فردا رفتم دانشگاه الناصر چون شنیده بودم که تعداد محصلان افغانی در آنجا درست می خواند و درست بود. مارا راهنمایی کرد به اطاق یک محصل تاجیکستانی وی فارسی را بسبک تاجیکی صحبت می کرد و دوره دوکترا را می خواند. این داشنجو مارا به یک دانشگاه دیگری برد که همان کلیته الدعوه بود و در کلیه الدعوه همه طلاب افغانی را پیدا کردیم و بعد با یکی از دانشجویان رفتیم سفارت. امین احمدی سکرتر سفارت گرفتار کوچ کشی و در میان گرد خاک گم بود. امین را در کابل دیده بودم جوان مودب و دیپلمات با نزاکتی بود ایشان خیلی خوشحال شد و گفت حالا بخیر مشکلات حل می شود ایشان یک گزارش عمومی از وضعیت سفارت داد و گفت شش سال سفارت بسته بود و در سفارت پرنده ها آمده روی انواریهای اسناد تخم گذاشته و جوجه کشی کرده و رفته است و همین طور گربه ها برای خود لانه و کاشانه درست کرده اند و تمامی اسناد بیش از نیم قرن رابطه دیپلماتبک با چنین سر نوشتی گرفتار شده است و بعد رفتم انواریهای اسناد را دیدم ده ها انواری زیر گرد و غبار گم بود و این شد که غبار رو بی ما از اسناد سفارت آغاز شد....
----------------------------------------
پ.ن. سفارت افغانستان کرایه و واقع در خیابان اصلی شهر بنام گرگارش موقعیت داشت. رابطه دیپلما تیک از سال 1352 پس از کودتای داوودخان با لیبیا بر قرار شد و داوود احترام زیادی به معمر القذافی داشت. شش سال سفارت افغانستان یعنی در زمان طالبان بسته شد. رییس کرزی در ملاقات با ما گفت که در توسعه روابط تلاش نمایید. داکتر حیدر رضا معین وزارت خارجه و مدیر قاطع. انجنیر غیاثی جنرال قنسل افغانستان در مشهد. نیم قرن رابطه دیپلماتیک با لیبیا. طرابلس پایتخت لیبی. مالتا کشور بسیار کوچک اروپایی در عمق دریا مثل مالدیف.



ما همسران القاعده هستیم - 142-

گرد غبار روی اسناد بسیار سنگین و پاک کردن آن شبیه یک معجزه بود. گفتم نیم قرن مدارک و اسناد و مکاتبات حالا زیر گرد و خاک و زباله های حیوانات گم شده بود. بر نامه ریزی کردیم که به هر قیمت که ممکن باشد باید غبارزدایی نماییم و ازسوی دیگر نمی توانستم کاغذها و اسناد را در اختیار کار گران بگذاریم دو دلیل داشت یکی اینکه کار گران نمی دانستند که اسناد و کاغذ هارا دسته بندی نمایند و دیگر اینکه می ترسیدم که اسناد مربوط به نمایندگی سیاسی ما می شود و اسناد سفارت است. شاید برخی کاغذها داشته باشیم که بیرون کردنش و یا به دست کسی قرار بگیرد خود مصیبتی شود. این نگرانیها سبب گردید که من همراه احمدی سکرتر سفارت به تنهایی روی اسناد و غبار زدایی کار نماییم روزها تا شب همین کار را می کردیم احتمالا یک ماه طول کشید تا وضعیت را مرتب کردیم اما کار های زیادی داشتیم که باید انجام می شد. ازسوی دیگر کارهای بسیاری داشتیم که باید پی گیری می کردیم. مثلا تقدیم استوار نامه به آقای سرهنگ قذافی و یا صدر اعظم لیبیا این موضوع کار و پی گیری لازم داشت و یک متن هم نوشته بودم که ممکن زمانی را معین کرد و ما بدون نوشته باشیم و دیگر اینکه نامه رییس کرزی احتیاج داشت به ترجمه و این کارها را آماده کرده بودم که غافل گیر نشوم و همین طور سفرای را پیدا کردم و اعلامیه به رادیو و تلویزیون ملی دادیم و همه را خبر کردیم که افغانستان سفارت شان در لیبیا افتتاح شده است. سفرای خارجی مقیم لیبیا خیلی سریع مارا پیدا کردند و برای شان مسئله افغانستان نو و خیلی اهمیت داشتند. تمام کشورهای اروپایی و کشورهای عربی و آسیایی و آفریقایی در لیبی سفارت داشتند. من وقتی در لیبیا سفیر شدم که تحریمها لغو شد و این کشور به دلیل ما جرای لاکربی و ایرفرانس 13 سال مطلقا تحریم شد و اما حالا تحریمها بر داشته می شد و سیف الاسلام پدرش را متقاعد کرد که اگر می خواهد به سر نوشت صدام گرفتار نشود و اگر می خواهد فر زندانش عدی و قصی نشود و اگر می خواهد عایشه ، رغده دختر صدام حسین نشود باید مسئله سلاح و پروژه اتمی را با آمریکا و غرب حل نماییم. قذافی و خانواده اش واقعا از سر نوشت صدام ترسیده بود و قذافی خیلی سریع پس از سقوط صدام تسلیم خواسته های غرب شد. دو مساله را باید حل می کرد یکی پروژه های اتمی و دیگری پرداخت غرامت به قربانیان لاکربی که نزدیک به سیصد تبعه آمریکایی و ارو پایی در سال 1988 درفضای اسکاتلند طیاره شان منهدم و همه کشته شدند و بعدش انفجار طیاره ایرفرانس. در هردو سانحه هوایی رژیم قذافی متهم شد که دست دارد و خلاصه حکومت معمر قذافی پرداخت غرامت را قبول کرد و دو میلیارد هفتصد میلیون دالر قرار شد به خانواده قربانیان به پردازد و بعد همه تجهیزات اتمی را تحویل آمریکا داد وقتیکه ناوگانهای آمریکایی محموله های عظیم تجهیزات اتمی لیبیا را بار می زد آدم از حیرت دهانش باز می ماند. لیبی در ساخت سلاح هسته ای خیلی پیشرفت کرده بود و اما حالا باید همه را تحویل دهد که داد با این تحولات فضا در لیبیا بکلی تغییرکرد و تحریمها لغو شد. در سال 2005 فکر می کنم تونی بلیر با صدها تاجر و کمپانی نفت وارد لیبیا شد و بعد شنیدم قرار دادهای بسیار عظیم نفتی با شرکت شیل بسته شد و قراردادها طویل المدت تا چهل سال زمان را در بر داشت. کمپانیهای چینایی ایتالیایی فرانسوی آلمانی ژاپنی و.. هرروز وارد لیبیا و قرارداد در عرصه استخراج نفت را داشتند. نفت لیبیا با کیفیت بالا و نزدیک به اروپا مشتریان زیادی بسوی خود جذب کرده بود و من در چنین شرایطی سفیر در لیبیا شده ام زمان طلای برای لیبیا و از یک نظر زمان تمکین مطلق یک متمرد به غرب. از این مسایل که بگذریم، در جامعه دیپلماتیک آن زمان افغانستان هم بسیار جاذبه داشت. چپن کرزی و کولاه ایشان در تیتر رسانه های غرب جاه باز کرده بود. سفرای زیادی با من تماس گرفتند و خیلی زود مرا پیداکردند و در ضیافت شان مرا خبر می کردند و اکثر وقت ملاقات می گرفتند و در محل سفارت ما می آمدند. سفرای آسیایی مثل چین ، ژاپن، کره، پاکستان و هند با من تماس گرفتند و گفتند که خیلی خوشحال است که افغانستان در لیبیا سفارت باز کرده و ما هم دیگر را می بینیم افغانستان برای ما بسیار جاذبه دارد زیرا کشورهای ما به یک نحوی در گیر مسئله افغانستان شده است. کشورهای عربی تماما در لیبیا سفارت بازکردند و سفرای شان با من رفیق شدند. خانم من از من بشتر در قلمرو بانوان کشورهای عربی جا باز کرد چون هم زبان شان را می فهمید و هم رویه های زندگی عربی را خوب یاد داشت. خانم قذافی صفیه فرکاش مخلص همسر ما شد و همینطور عایشه دختر قذافی به خانم من احترام داشت و به همین دلیل خانم قذافی دو بار دعوتنامه به خانم رییس جمهور کرزی فرستاد و لی دعوت شان را قبول نکرد. خلاصه در دنیای دیپلماتیک من و همسرم جای خوبی پیدا کردیم. یک روز از وزارت خارجه لیبی تماس گرفته شد که فردا ساعت ده صبح برای چندین سفیر مراسم تقدیم استوار نامه بر گزار می شود و تشریفات وزارت خارجه آماده مراسم است و گفت اولین سفیر من هستم که استوار نامه خود را به صدر اعظم تحویل می دهم و بعد سایر سفرا. همراه امین احمدی رفتم به محل وزارت خارجه آنها توضیحات لازم را ارایه کرد و بعد طرف مراسم حرکت کردیم. مراسم تشریفات با سرود ملی و موزیک بر گزار شد و رفتیم پیش صدر اعظم آقای البغدادی. در پنج قدمی استادم و متنی که نوشته بودم به زبان عربی خواندم و بعد استوار نامه را تحویل دادم. همه استاده بودیم ابتدا عکاس ویژه، عکسهایش را گرفت و بعد نشستیم و چند دقیقه با صدر اعظم و وزیر خارجه آقای عبد الرحمان شلقم صحبت کردم و بعد خدا حافظی و بیرون که شدم شاهد انجام مراسم تشریفات برای سفرا بعدی بودم و به این ترتیب رسما سفیر افغانستان در لیبیا شدم. گرچه این تشریفات در دنیای دیپلماسی الزامی است و لی از همان روزهای اول کار خودرا شروع کرده بودم یک روز سکرتر محلی به من خبر داد که چند خانم آفغانی آمده و می خواهند پاسپورت بگیرند. تعجب کردم که خانم های افغانی بدون پاسپورت یعنی چه؟ گفتم امین الحق احمدی سکرتر با آنها صحبت کند. امین آنهارا خواست و صحبت مفصلی با آنها داشت. قصه پر غصه داشتند و خلاصه به امین الحق سکر سفارت ما گفتند که ما همسران القاعده هستیم و به این صورت داستان های شان را شرح دادند .........
---------------------------------------------
پ.ن. تعداد زیادی از دخترا افغان در زمان حضور طالبان و القاعده در کابل با عربهای القاعده ازدواج می کنند. وقتی طالبان شکست می خورند عربهای لیبی را سیف الاسلام با زنان شان توسط طیاره از پاکستان به لیبیا منتقل می کند. من و همسرم خیلی زود با سفرا و همسران شان انس گرفتیم دلیلش یکی آشنایی بازبان و دیگری حساسیت و توجه روی قضیه افغانستان. صفیه فرکاش خانم قذافی و عایشه دختر قذافی ازدوستان صمیمی همسر من شدند و خانم قذافی چند دعوت نامه به زینت کرزی فرستاد که قبول نکرد. حد اقل چهار ماه روی غبار روبی اسناد کار کردیم. ماجرای لاکربی و ایرفرانس دلیل اصلی تحریمها علبه لیبی بود. قذافی از سقوط صدام ترسید و همه تجهیزات اتمی را تحوبل آمریکا داد.




وقتیکه خورشید ناپدید شد -143-

سالهای 1382 و 1383 است و من حالا یک سفیر فعال شناخته شده در جامعه دیپلماتیک هستم بلا استثنا در مراسم و محافل روزهای ملی دعوت می شوم و همینطور در ضیافتهای مهم معمر القذافی رهبر لیبیا دعوت می شدم و در استقبال از مهمانان رهبر لیبیا در میدانهای طرابلس و بو معتیقه می رفتم تا از مهمانان سرهنگ قذافی استقبال و بعد با سفرا می رفتیم به کاخ العزیزیه اقامتگاه قذافی و در ضیافتهای ویژه شرکت می کردیم. یک روز به ما خبر داد که پریزدنت لولا رییس جمهور بریزیل وارد الجماهیریه لیبیا می شود. و ما ساعت سه بعد از ظهر باید به میدان حاضر می شدیم و حاضر شدیم اما تا ساعت 5 بعد از ظهر در میدان هوایی منتظر ماندیم ولی خبری نشد از علی که مسوول در امور دیپلماتها در وزارت خارجه لیبی بود پرسیدیم که دو ساعت انتظار کشیدیم و لی از رییس جمهور برازیل خبری نشد تا کی منتظر بمانیم ده ها سفیر در میدان منتظر هستیم. یک سفیر اروپایی که بی نهایت ناراحت بود و به من گفت این بی نظمی قابل تحمل نیست و ما هم در سفارت کار داریم. وی گفت جناب ناطقی من در خاطرات خود دقیقا این بی نظمی و بی حرمتی را می نویسم ما باهم صحبت می کردیم که علی مسوول امور دیپلماتیک در وزارت خارجه لیبیا به ما گفت پریزدنت لولا تازه از میدان هوایی مصر پرواز کرده است و به طرف لیبیا می یاید و نمی دانستیم که چند ساعت در آسمان هست و بعد معلوم شد که بشتر از یک ساعت در آسمان می باشد. همه ناراحت بودیم و به علی که مارا خبر کرده بود بشدت اعتراض شد وی گفت به دست من نیست و به من چنین گفتند که ساعت سه در میدان باشید. علی راست می گفت وی مسوول امور دیپلماتبک بود ولی از دنیا بی خبر همه این گونه مسایل مربوط می شد به استخبارات این کشور. آن شب تا ساعت یازده شب در میدان و بعد رفتیم در اقامتگاه قذافی و مراسم رسمی تشریفات در باب العزیزیه بر گزار می شد و آقای قذافی تماما مهمانان خود را در باب العزیزیه پذیرایی می کرد و سفرا معمولا یا در العزیزیه و یا در سرت مسقط الراس قذافی با وی ملاقات داشت و من در مدت چهارسال و یازده ماه، ماموریت در لیبیا نه بار معمر القذافی را در همین دو شهر همراه دیگر سفرا ملاقات کردم. قذافی معمولا با سفرا تنهایی ملاقات نمی کرد و می گفت که سفرا امور دولت و کشور شان را مطرح می کنند و به من مربوط نمی شود آنها باید با دولت لیبیا صحبت کنند و من کاری به امور دولت ندارم و من برادر مردم جماهیریه هستم و نه مقام دولتی. وقتی که تونی بلیر صدر اعظم بریتانیا به لیبی سفر داشت باز با همین مشکل بی نظمی رو برو شدیم ولی نه در حد انتظار لولا رییس جمهور بریزیل. قذافی همراه بلیر پیاده قدم می زد و با هم شوخی هم داشت و قذافی به بلیر گفته بود صدر اعظم جوان و مقبول نمی دانم بلیر چالاک چه جوابش داد. بهر حال بلیر موفق ترین سفر را در لیبیا داشت و آن قراردادهای سنگین تا سقف چهل میلیارد دالر و برای زمانهای طولانی و بلند مدت را بست. آمریکا هم بشترین سود را برد و لیبی را به صورت وحشتناکی خلع سلاح اتمی کرد. کار شناسان می گفتند که لیبی در آستانه تولید سلاح اتمی بود که موضوع حمله به عراق و سر نگونی صدام حسین پیش آمد و گفتم که معمر قذافی ازترس تکرار تجربه عراق این کار را کرد. یک روز با ما خبر داد که هوگو شاوز رییس جمهور وینیزویلا وارد لیبیا می شود و رفتیم به میدان هوایی و هنگام دست دادن هر سفیر خودش را معرفی می کرد و شاوز سعی داشت یکی دو کلمه سوال نماید با من دست داد و من خود را معرفی کردم وی دستم را گرفت و گفت رییس کرزی خوب است و سلام مرا به رییس کرزی برسانید. یک روز بما گفت که مهاتر محمد رییس جمهور پیشین مالزیا آمده و سخنرانی دارد و رفتیم مهاتر محمد سخنرانی تندی علیه غرب داشت و کرزی را عامل آمریکا در افغانستان معرفی کرد و همینطور چند کشور دیگر را مورد نقد قرار داد و متهم به وابستگی به غرب و آمریکا کرد مهاتر محمد واژه ها و کلمات مثل حقوق بشر ، حقوق زن، دموکراسی و.. را دروغهای غرب و ساخته و پرداخته اسراییل و یهود اعلام کرد. سخنرانی خیلی تند بود با چند سفیر ازکشورهای خلیج مشوره کردیم که علیه مهاتر محمد احتجاج و سخنانش را رد کنیم و لی گفتیم که این کار شاید بی فایده باشد مهاتر مقام رسمی نیست و موضع و نظر شخصی اش هست. تقریبا در همه مناسبتها شرکت می کردم و در همه محافل روزهای ملی کشور لیبی و سایر کشورها می رفتم. یک روز سکرتر سفارت تلفن را آورد و گفت سفیر کوبا است و نامش ویلیام و می خواهد با شما صحبت نماید ولی وی مثل افغانها گپ می زند نمی دانم مشکل است که خارجی باشد. گوشی را گرفتم وی گفت من ویلیام هستم سفیر کوبا و شما را شخصا در مراسم روز استقلال کشور کوبا دوست پیشین حکومت تان دعوت می کنم و بعد گفت: جان بیادر چطور هستی. در کابل جان چه خبر بود. ویلیام به گونه ای حرف می زد که من اصلا و ابدا باور نکردم که خارجی و کوبایی باشد و گفتم قند بیادر قتی مه شوخی نکن.گفت به قران خدا من ویلیام سفیر کوبا هستم لاحول ولا حالا چطور ثابت کنم که من سفیر کوبا هستم و بعد گفت جان بیادر سبا من می یایم سفارت تان خوب است و آن وقت خواهی قبول کرد که مزاق نمی کنم. گفتم بیخی درست است جان بیادر سبا بیا سفارت و بعد خدا حافظی کرد و فردا ساعت ده صبح سفارت آمد و رفتم به استقبالش و شوخی کنان و خنده کنان وارد سفارت شدیم. نشستیم وی به تمام معنی سیمای شرقی و افغانی داشت و دری را به گونه ای گپ می زد که گویا عینه یک کابلی و بچه کابل باشد. ویلیام گفت حالا من سند دارم که کوبایی هستم اما در اروپا با یک افغان وقتی که صحبت کردم آنها قبول نکرد که من از کشور کوبا هستم و منم پاسپورتم در جیبم نبود و شما هم دچار این برداشت شدید تا سفارت نمی آمدم شما حرف مرا از پشت تلفن قبول نمی کردید و بعد گفت از آغاز انقلاب کمونیستی تا روزهای آخر که حکومت به حضرت مجددی منتقل شد من کابل بودم و بعد رهبران خلق پرچم را با تمام جزییات می شناخت حتا از مسایل خانوادگی شان صحبت می کرد و همینطور رهبران جهادی را می شناخت ولی شناختش از رهبران خلق و پرچم فو ق العاده و پرسیدم که چطور شد که حکومت نجیب سه سال مقاومت کرد و بعد چطور شد که سقوط کرد وی گفت اردوی افغانستان بسیار قوی بود و مجاهدین نمی توانستند شکست دهند اما همی گوشاد ایلسینگ خراب کرد و به حکومت پشت کرد و کمکهایش را قطع و این شد که حکومت نجیب سقوط کند. خلاصه ویلیام بلای روز گار و یک لمپن دیپلمات زیرک با استعداد بود. ویلیام گفت شما رفیق امریکا شده اید و منم دوست حکومت قبلی تان خو خیر است بعد از این ما هم می توانیم رفیق باشیم و بخیر پنج شنبه در مراسم روز ملی کوبا شرکت کنید گفتم تشکر و حتما شرکت می کنم و شما احترام خاصی برای من دارید دلیلش این است که زبان مردم مارا به این خوبی یاد گرفته اید و این دلیل است که شما به فرهنگ و مردم ما علاقمند بودید. گفت بله ما فکر می کردیم که افغانستان این طوری نمی شود ولی حالا شد و من چهار سال زبان دری یاد گرفتم و بعد رفقای زیادی افغانی پبدا کردم.
یک روز به ما گفته شد که بزرگترین خورشید گرفته گی تاریخ در صحرای لیبیا رخ می دهد و از تمام دنیا دانشمندان زیادی دعوت شده است که در این رویداد کم نظیر طبیعت شرکت نمایند. با سفیر کوریا و ژاپن تماس گرفتم آنها گفتند که دوربینها را آماده کرده اند و چند سفیر اروپایی و سفیر چین همه گفتند که فردا به صحرا می رویم. طیاره آماده شد و ده ها سفیر سوار بر هواپیما عازم صحرا در قلب لیبیا رفتیم. شب در هتلها ماندیم وصبح ماشینها آماده و به نقطه مورد نظر حرکت کردیم خورشید از ساعت ده صبح شروع به گرفتگی کرد و در ساعت دوازده به صورت کامل و تمام عیار شب شد و ستاره ها در آسمان برق می زد و هوابه یک باره خنک و منظره عجیب و باور نکردنی پیش آمد. در عمرم چنین خورشید گرفتگی را ندیده بودم و به یاد داستان عکاس دانشمند انگلیسی افتادم که در یک خورشید گرفتگی عکسهای را گرفت که تیوری انیستین ثابت کرد. انیشتین جهان را به دلیل اجرام عظیم آسمانی منحی تعریف کرده است و اما نیوتون جهان را مسطح. در یک خورشید گرفتگی عکاس از ستاره گان عکس می گیرد که در پشت خورشید قرارداشت و نور ساطع از ستاره به طرف زمین به صورت منحی دیده می شد و این عکسها ثابت می کرد که آفرینش و فضا منحی است و نه مسطح. دلیل انحنا فضا اجرام سنگین است که فضا را کج و منحی کرده است و این هم دلیل که نور ستاره نه مستقیم بل به صورت منحنی بسوی زمین کشیده شده است. در قلب صحرای لیبی به یاد تصاویر این دانشمند در سالهای 1918 و 1920 افتادم. واقعا به گفته عربها" ظاهره "حیرت انگیز یعنی رویداد نادر و بی نظیر بود و خورشید در دل آسمان در ساعت 12 ظهر ناپدید شد....
---------------------------------
پ.ن. جهان انشتین منحی و جهان نیوتون مسطح و این انحا در یک خورشید گرفتگی به اثبات رسید. خورشید گرفتگی بی نظیر که در عمرم ندیده بودم. امور تشریفات در لیبیا بسیار ضعیف و نا منظم بود. قذافی با نمایندگان خارجی ملاقات خصوصی نداشت و می گفت من تنها برادر مردم لیبیا هستم. " الاخ معمر القذافی" قذافی منسوب به قبیله قذاف است و مسقط الراس وی شهر سرت. ویلیام سفیر کوبا عین تبعه افغانستان بود. مهاتر محمد رهبر پیشین مالیزیا سخنرانی تندی علیه غرب و اسراییل داشت. تونی بلیر صدر اعظم انگلیس سفر بسیار موفقی در لیبیا داشت. لولا رییس جمهور برزیل و شاوز رییس جمهور ونزوئلا از مهمانان ویژه قذافی رهبر لیبیا بودند.

در یک ضیافت و بعد در همین سفر خورشید گرفتگی بزرگ در صحرای لیبیا با یک سفیراروپایی در باره اسرار آفرینش صحبت کردم. وی فیزیک دان و دانش و معلومات بسیار گسترده در دانش کیهانی داشت و همین گفتگو سبب گردید که در این باره مطالعات بشتری داشته باشم و هر وقت هم دیگررا می دیدیم می رفتیم بسوی بحثهای آفرینش و یک روز وی در باره آزمایشگاه عظیم " سرن " در مرزهای مشترک فرانسه و سوید صحبت کرد و گفت دانشمندان به دنبال پیداکردن ذرات هیگز و یا ذرات خدایی است و می خواهند در آزمایشگاه " سرن" به این حقیقت دست پیدا کند که آفرینش چه گونه آغاز شده است؟ و من هم صحبت در باره تماشاخانه ای صحبت کردم و گفتم که در آلمان و در این تماشاخانه، آفرینش را با ابر کامپیوتر ها باز سازی کرده بود. 
درسفرسال 1989 یک روزهمراه چند نفربه یک تماشا خانه رفتیم که سیرآفرینش و پیدایش زمین را نشان می داد بمن گفتند که سالن بگونه عیارشده وقتیکه درصندلی نشسته ای و چراغها خاموش می شود و به سیرعلمی آفرینش نگاه می کنی احساس داری که درزمین نیستی درعمق کهکشانها با ستاره ها درحرکت هستی و این انسان را ازاین عالم خارج می کند دیگر تو احساس بودن درزمین خاکی را نداری این خیلی عالی و بی نظیربود من رفتم و نشستم و چراغها خاموش و فیلم آفرینش شروع شد واه که صحنه های عجیبی را ساخته بود من احساس کردم ابتدا هستی و پیدایش آنرا می بینم و می دانم که "بیگ بنگ" چه گونه بوده است و حوادث پس از"بیگ بنگ" دوره های تراکم پس از"بیگ بنگ" و تاریکی مطلق چه گونه روی داده است تراکم و فشرده گی درحدی که یک پیاله ماده ای این دوره مساوی است با کلیت کهکشان راه شیری این مساله درکائنا است که ستاره های نترونی چنان متراکم است که یک قاشق ماده متراکم آن باندازه ای کل زمین حجم و وزن دارد این صحنه هارا، با کمک تکنولوژی ساخته و بنمایش می گذاشت و من می دیدم و لذت می بردم درنمایش علمی کیهانی انفجارات بزرگی کیهانی را نشان می داد که چه گونه یک ستاره حجیم که یک ملیون برابرخورشید وزن دارد درآستانه ای مرگ قرار می گیرد و منفجر می شود و هسته ای آن، تبدیل به سیاه چاله درآفرینش می شود و گردغباربرخواسته ازآن با گذشت میلیارد ها سال منظومه ای های دیگری را شکل می دهد درفیلم نشان داده می شد که منظومه ای ما، نسل دوم ستارگان است که ازخاکستر یک انفجارستاره بزرگ ساخته شده است و این حادثه ای کیهانی، ده ملیارد سال پیش درکیهان روی داد و پس ازپنج میلیارد سال منظومه ای شمسی شکل می گیرد این همه را شما درفیلم درنمایش کیهانی درشهر منشن می دیدید. دراین نمایشنامه علمی نشان داده شد که یک انفجاردرکیهان ده میلیارد سال پیش روی داده و تازه نورآن با گذشت ده میلیارد سال به مارسیده است شما وقتی به آسمان نگاه می کنید این نگاه به گذشته است و نه حال شما اصلا درکیهان زمان حال ندارید شما همیشه با گذشته نگاه می کنید حال را حالا نمی توانی ببینی یک ستاره نورانی را درشب شما می بینید این ستاره محصول یک انفجاراست که مثلا درهفت ملیارد سال پیش روی داده ستاره ای حجیم با انفجار، مرگ خود را اعلام داشته اما نورآن انفجار با گذشت هفت میلیارد سال نوری و یا ده میلیارد سال و یا هم دوازده میلیارد سال نوری، تازه به شما رسیده و شمارآن را درآسمان شب بصورت یک ستاره می بینید این فاصله زمان با سفرنور طی شده منظور ازده میلیارد سال ،همان سال نوری است.
نوردرثانیه سیصد هزارکیلومتر حرکت می کند هیچ سرعت بالاترازسرعت نور تاکنون شناسایی نشده است اما گفته شده است که دانشمندان سرعت بالاترازنور را که سرعت نترونها است ، شناسایی کرده اند.من این همه عظمت را درفیلم علمی منشن درتماشاخانه دیدم این مربوط می شد به روزهای اول مسافرت من درآلمان. من این نظریه را که کائنات باانفجاریک ذره ای بی نهایت کوچک بنام "بیگ بنگ" آغازشد و این انفجار در سیزده ملیارد و هفصد ملیون سال پیش روی داد و با انفجاربزرگ، کائنات رو به انبساط گسترده ای توام با شتاب گذاشت. جهان باشتاب بسیارزیادی درحال انبساط است و کائنات درحال گسترش و شتابان .درمتن هرکهکشان یک "سیاه چاله" خوابیده است که تمام کهکشان با میلیاردها،ستاره و سیاره خود به دور آن "سیاه چاله" می چرخد این حرف درستی است که درمرکزکهکشان راه شیرین که خورشید ما با نه سیاره اش، درمنطقه ای بنام "جبار" درتقسیم بندی فضایی درراه شیری قراردارد و این کهکشان،یک "سیاه چاله" ای دارد که تمامی کهکشان راه شیری دراطراف آن حفره سیاه می چرخد. دانشمندان به این نتیجه دست یافته اند که کهکشان راه شیری با میلیاردها ستاره و سیاره با گذشت سه میلیارد سال با کهکشان دیگری بنام "اندرومیدا" تصادم می کند حاصل این تصادف اجتماع میلیارد ها و ملیاردها ستاره با سیاره های خود است.جهان با گذشت میلیاردها سال دیگر به انهدام بزرگ روبرو است زیرا که گرانش برسرعت سنگینی می کند و تمامی کائنات به طرف یک انهدام بزرگ که ازآن بنام "بیگ گرانچ" یاد می شود، روان است تیوری "بیگ بنگ" و بیگ کرانچ" آغاز و پایان آفرینش ازجذاب ترین مسایل کیهانی دراسرارکائنات است.من البته مطالعات زیادی دراین مورد کرده ام و مطالبی درحد یک کتاب ،گرد آورده ام بحث "انرژی تاریک وماده ای تاریک" با طرح مساله ای "سیاه چاله" ها، از زیباترین و هیجان انگیزترین موضوعا فضایی است.من دراین باره یک کتاب چهارصد صفحه ای نوشته ام اما اقدام به چاپ آن بدلیل بی بضاعتی نه کرده ام من دراین کتاب درمورد منظومه ای شمسی که نسل دوم ازستاره ها درکهکشان راهی شیری است و ازانفجار و خاک خاکستر یک ستاره بی نهایت بزرگ ساخته شده است و منظومه ای شمسی نسل دوم ازستاره ها، شمرده می شود و من درکتاب "اسرارآفرینش" خودم به سه نظریه علمی انیشتین اشاره کرده ام و مساله ای بسیارزیبای تبدیل ماده به انرژی و انرژی به ماده را ، بررسی کرده ام .
مساله ای سیاچاله ها و نظریه ای نابغه ای مفلوج، دانشمند زمان آقای استفین های کینگ را به بحث گرفته ام درکتاب خود، اشارات مبسوطی به ماده تاریک و انرژی تاریک دارم و اینکه هفتاد پنج درصد ازکائنات را انرژی تاریک تشکیل می دهد و بیست درصد ازکائنات را ماده ای تاریک می سازد که دو عنصر ناشناخته شده ای آفرینش است دانشمندان فقط به آثارآن پی برده اند و نه خود انرژی و ماده ای تاریک و فقط این همه کهکشانها که عدد آنها ازتمام دانه های ماسه های کنار دریای عالم بشتر است یعنی ماسه های کناراقیانوسهارا اگربشماریم عدد کهکشانها ازآنها بشتراست .این همه بازهم تنها پنج درصد ازآفرینش را تشکیل می دهد بقیه عالم ماده و انرژی تاریک است که خاصیت ماده تاریک جاذبه و خاصیت انرژی تاریک دافعه است. گرانش و انبساط ازعلایم این دو عنصر مرموز آفرینش است. من دراثرکیهانی خود گفته ام که پایان آفرینش همان انهدام بزرگ است و آغازکائنات از یک ذره ای بی نهایت کوچک با انفجار"بیگ بنگ" شروع شد ه است. دراین کتاب سرنوشت ستاره های که ملیونها برابرخورشید ما، حجم دارد را بیان کرده ام و گفته ام که ستاره های با این حجم بزرگ عمر کوتاهی دارند و با انفجارات هول انگیزی، رو برو می شود. خاکسترآنها با گذشت میلیاردها سال، تبدیل به شکل گیری منظومه های تازه می شوند خورشید و منظومه پیرامون آن، نسل دوم است با انفجار یک ستاره بزرگ درکائنات در ده میلیارد سال پیش با گذشت پنج میلیارد سال تبدیل به این منظومه شده است. خورشید ما براساس دانش فیزیک پنج میلیارد سال دیگر زنده است سپس با تمام شدن سوخت "هیدروژنی" خورشید نوبت سوخت "هلیوم" می رسد آن وقت است که وضعیت کلی منظومه ای ما دیگرگون می شود ابتدا خورشید بی نهایت بزرگ و کشیده می شو بگونه ای که هرسه سیاره ای درون خورشیدی عطارد ،زهره و زمین را می بلعد و سپس خورشید ما به تدریج کوچک تر و کوچک ترمی شود و سرانجان منفجر نمی شود چون که دارای حجم کوچک است ولی تبدیل به کوتوله سفید و سپس قرمز می شود و
همه سیاره های پیرامونیش را ازدست می دهد. درمورد"سیاه چاله ها" درکائنات صحبتهای بسیار مبسوطی کرده ام و نظریات استفن های کنگ را که متخصص علوم فضایی و امور شناسای گودالهای سیاه درکائنات است را مورد مطالعه قرارداده ام. ازسرعت نور نیز صحبتهای شده که سرعت نور درثانیه سیصد هزارکیلومتراست و فاصله های خورشید با نه سیاره ای پیرامونیش مورد بحث قرارگرفته است.درکتاب ازنحوه ای شناسایی سیاره های فرا منظومه ای، سخن گفته شده است و به شیوه کشف سیاره های فراخورشیدی، پرداخته شده است و نحوه ای پیداکردن یک سیاره درماورای منظومه شمسی چه گونه است؟ هدف این است که آیا سیاره های است که شباهت به زمین داشته باشد و شرایط حیات درش وجود داشته با شد و هدف پاسخ دادن به این مساله است که آیا ما تنها موجودات زنده درزمین هستیم؟ و یا به عبارت بهتر آیا ما درکائنات تنها هستیم؟. من درمورد سفینه ها وارابه های که درمریخ نشسته اند. زیاد گفتگو کرده ام سه ارابه و کاوشگر فرصت، اسپیریتی و یاروح و همینطور قوقنوس که درنقطه ای شمالی مریخ نشسته است و برای پیداکردن آب و سپس آثار حیات کارمی کند، حرف سخن زیاد گفته ام فرصت ، و روح درمرکز مریخ نشسته است اما قوقنوس درشمال هرسه سخت درتلاش اند که پیش ازمرگ خود بما پیام وجود آب و حیات را درمریخ بدهد .آب وجودش تایید شده اما ازحیات خبری نیست از قمرهای که ممکن است اقیانوس داشته با شد مثل قمر "یوروپا" مربوط به سیاره ای زحل ، نیز مطالبی را آورده ام من دراین کتاب آغازپیدایش زمین که چهارنیم ملیارد سال ازعمر آن می گذرد، مطالبی را نوشته ام ازانقراض دایناسورها و پیدایش کره ماه که دراثرتصادم یک شهاب سنگ باندازه مریخ که به زمین اصابت می کند و ازگرد غبار آن با گذشت پنجاه میلیون سال ،کره ای ماه پدید می آید.این مساله را بصورت مستند با آزمایشات خاک قمر که آقای آرم استرانگ ازکره ای ماه به زمین آورده، معلوم شد که ماه پنجا ملیون سال جوانتراززمین است را نوشته ام.
کتاب من بنام" اسرارآفرینش" بنا بگفته ای کارشناس، یکی ازخوب ترین کتابها می شود باید وقت گذاشت و خرج کرد این کتاب احتیاج به ویراستاری دارد و هزینه ای زیاد."
-----------------------------------------
پ.ن. این بخش از نوشته مربوط چهار سال پیش است. دلیل آمدن این متن در حدیث خاطرات این است که در لیبیا با یک سفیر اروپای که فیزیک دان و آشنایی گسترده با علوم کیهانی داشت بحث کردم و این انگیزه شد که در فرصتهای مناسب در باره علوم کیهانی مطالعه کنم که کرده ام و حاصل آن یک کتاب شده است که امید وادم چاپ نمایم. استفین هاوکینگ نابغه مفلوج انگلیسی و متخصص امور کیهانی و آفرینش. بینگ بنگ و بیگ کرانچ آخرین نظریه در باره اغاز و پایان آفرینش. سیاه چاله حفره های حیرت انگیز در کهکشانها.

بخش - 6


عجب دسته گلی را به آب داده اید -126-

دو موضوع اساسی باقی مانده بود یکی ترکیب کابینه و دیگری رییس اداره موقت. در مورد کابینه به این جمع بندی دست یافتیم که جمعا فکر کنم 35 چوکی با 30 نفر را آماده کردیم. چرا 35 چوکی و چرا 30 نفر دلیلش این بود که مجموع کرسیهای توزیع شده 35 شد و اما افرادی که پیدا کردیم 30 نفر شد. برخی اعضای کابینه دو چوکی داشت مثلا استاد محقق مثلا فهیم خان مثلا سیما سمرو.. اینها هم چوکی کابینه را داشتند و هم معاون رییس جمهور بودند. من با استاد خلیلی هر روز تماس تلفنی داشتم و تمامی جریانات را با ایشان در میان می گذاشتم و همین طور با استاد عرفانی و اما با استاد محقق تماس نداشتم یعنی امکان تماس با تلفن نبود. یک روز صحبت یک خانم شد که من باید معرفی می کردم این مسئله را با استادخلیلی در میان گذاشتم ایشان گفت کمی صبر کنید تا فکری کنم و گفت شما هم در فکرش باشید پس از قطع تلفن یک باره در ذهنم خورد که ما خانمی بنام سیماسمر داریم. شنیده بودم که وی برای مجاهدین حزب وحدت البسه کمک کرد و استاد مزاری هم دوستش داشت و می گفت "عمه " که بعد ها بین مجاهدین بنام عمه حزب وحدت معروف شد. بعد شنیدم که عضویت حزب وحدت را هم گرفته است و خلاصه این اطلاعات در ذهنم چرخید و در تماس بعدی با استاد خلیلی گفتم سیماسمر چطور است؟ ایشان گفت منم در ذهنم ایشان هست و توافق کردیم که بانو سمر را معرفی کنم که کردم. خانم سمر هم وزیر امورزنان و هم بفکرم معاون رییس جمهورشد . استاد محقق هم وزیر پلان و هم معاون رییس جمهور معرفی شد. آقای انوری وزیر زراعت و آقای کاظمی وزیر تجارت و یک نفر بنام سلطانی وزیر ترانسپورت معرفی شد و به این ترتیب از 25 کرسی کابینه 6 کرسی بما تعلق گرفت و این در واقع هما بیست در صد می شد اختلاف در مورد وزیر داخله میان من و آقای قانونی پیش آمد و اما ایشان قسم خورد که در بن اختلاف نکنیم و در افغانستان من قناعت استاد محقق را می گیرم و فعلا همین ترکیب که بیست در صد سهم مردم شما شده خوب است. تقریبا ترکیب کابینه با چانه زنیهای زیادی بسته شد و یک نوع توافق جمعی صورت گرفت. و اما صحبت حامد کرزی چه گونه پییش آمد؟ یک روز گفته شد که امروز اجندای جلسه بحث رییس اداره موقت است. عبدالستار سیرت کاندید بود که هم خودش و رفقایش وی را خراب کرد و سیرت از دور خارج شد. برخی دوستان مدعی است که بین سیرت و کرزی رای گیری شد و سیرت بالا ترین رای را گرفت ولی من از چنین رای گیری مطلقا خبر نستم و اگر کاری صورت گرفته است درنشست های عمومی و رسمی ما نبود. بهر ترتیب جلسه حوالی ساعت ده صبح دایرشد و اعلام شد که بحث روی رییس اداره موقت است. یک کاغذ یاد داشت دربین هیات یازده نفره ما توزیع شد که گویا نامزدی حامدکرزی را تایید کنیم و ایشان سابقه جهادی دارد و یک مجاهد است این کاغذ از سوی آقای قانونی برای ما توزیع اما خودش در نشست شرکت نکرد و بعد ها دلیلش را بدست آوردم که معرفی حامدکرزی یعنی برطرفی استاد ربانی و قانونی نمی خواست در جلسه ای شرکت نماید که استاد ربانی برطرف می شود ولی نامزدی و تایید حامد کرزی را به ما توصیه کرد و این هم جالب است. اما با این نمی شد ثابت کند که طرفدار برکناری استادربانى نبوده است بل از همان جلسه به کابل تماس گرفته می شد که آقای قانونی نامزدی حامدکرزی را بجای استاد ربانی تایید کرد. نشست دقیقا روی نامزدی حامد کرزی متمرکز شد و پس از بحثهای نه چندان طولانی اکثریت توافق کردند که حامدکرزی رییس اداره موقت باشد و بعد لخضر ابراهیمی اعلام کرد که هماهنگی شود تا ایشان را که درافغانستان رفته است را پبدا کند و این کار کمی وقت لازم داشت و خیلیها هم وی را نمی شناخت و من البته می شناختم زیرا که در نشست شورای مشورتی راولپندی در سال 1367 کرزی مترجم ما در یک کنفرانس مطبوعاتی بود که داکتر ولایتی وزیر خارجه ایران در آن کنفرانس شرکت داشت. شب همان روز دو نفر در باره حامدکرزی اظهار نظر کردند یکی مصطفی کاظمی و دیگری استاد خلیلی . کاظمی صد در صد تایید کرد و اما استاد خلیلی گفت من ایشان را می شناسم شخصیت خوبی است و لی شناخته شده نیست. بحث حامدکرزی قطعی شد وحالا ابراهیمی وظیف داشت که وی را پیدا و معرفی کند.
این داستان هم جالب است. شب حوالی 4 بعد از نصف شب است که دراطاقم زنگ زد و بسیار خسته ازبابت جلسات پشت سر هم و غرق در خواب گفتم اگر باز جلسه گذاشته باشد نمی توانم بروم ابراهیمی این کارها را به کرات داشت شبها ساعتهای دو و سه و یک بجه پس از نصف شب جلسه می گذاشت. در را باز کردم که مامور هتل و گفت لطفا کارت تان را بدهبد که تغییر داده شود و بکلی از دنیا بی خبر که دربیرون هتل و در صالونهای هتل چه جر بحثها جریان داشته است فردا چای خوردن رفتم که قانونی با من گفت استاد ناطقی عجب دسته گلی به آب دادید و بعد رفت و کمی متحیر شدم که یعنی چه و چرا آقای قانونی رییس هیات چنین حرف بی ربطی را به من گفته است؟ و بعد معلوم شد که اوه شب چه داستان حیرت انگیزی در هتل جریان داشته است و واقعا جناب بهادری که خودرا مشاور من جا زده بود که چه دسته گلی را به آب داده بود و این هم حکایت بهادری و دسته گلی که به آب داده بود....
-----------------------------------
پ.ن. بهادری از جاغوری و مقیم دانمارک و همراه من در نشست بن 2001. یونس قانونی رییس هیات اتحادیه شمال که گفت خوب دسته گلی را به آب دادید. حامدکرزی را داکتر صاحب عبدالله در سفری که با جیمز دابن داشت تایید کرده بود. قانونی هم حامدکرزی را به ما معرفی و لی درجلسه آن روز حاضر نشد. ترکیب کابینه 30 برای 35 کرسی زیرا بعضی دو چوکی داشت. خانم سیما سمر را من به استاد خلیلی پبشنهاد و ایشان گفت نامزد من هم خانم سمر است.



حامد کرزی پیدا شد -127-

قصه دسته گل کم کم توسط خارجیها و همکاران افغانستان و اعضای اصلی و ناظر در صالون کنفرانسها زمزمه می شد و کمی کنجکاو شدم که قانونی این حرف را چرا به من گفت کمی رفتارم با قانونی سرد بود اما خودم هم دلیلش را نمی دانم شاید زنگارهای گذشته و جنگهای کابل بود و یا هر چیز دیگر و حرف ایشان بدانم و ندانم به من برخورد که من چکار کرده ام که به من گفت عجب دسته گلی را به آب دادید. در همین لحظه بود که کارت جدید و با مدل کاملا متفاوت را به من آورد و گفتم دلیل تعویض کارت برای چه بود؟ و همه کارتهایش تغییر کردند. یکی دو نفر از اعضای هیات پهلویم نشست و گفت استاد نباید این کار را می کردید ؟ گفتم چه می گویید؟ کدام کار را کرده ام که نباید می کردم. گفت شما قصه دیشب و غوغای عمومی که برپاشد و مشاور شما انجام داد را مگر خبر ندارید گفتم نه، بگو یید چه بوده آنها گفتند از خود مشاور تان پرسان کنید و کلی داستان همین است که همه مهمانان و مسولین آلمان پریشان اوضاع عمومی امنیتی کنفرانس هتل پترس بورک بودند و شما می دانید که پس از یازده سپتامبر 2001 چه قدر اوضاع امنیتی خراب شده است و کار مشاور تان مرتبط به همین قضیه می شود. آنها دلیل تغییر کارتها را که همین لحظه گرفتم مرتبط به کار مشاور من دانست و گفتند دیشب کارتهای همه مارا در ساعت چهار بعد از نصف شب جمع کردند. بسیار ناراحت شدم و به اشاره و کنایه آقای قانونی پی بردم که مشاور صاحب بهادری واقعا کدام دسته گل را به آب داده است. بهادری مشاور نبود و لی خودش را جا زده بود که مشاور است و منم چیزی نمی گفتم. رفتم که وی را پیدا کنم دیدم خودش پیدا شد و کشیدم در گوشه و گفتم چه کار کردی و این همه پریشانی برای همه ایجاد کردی و بخاطر کار تو دیوانه احمق تمام سیستم کارتهای مهمانان داخلی و خارجی تغییر کرده است. وی گفت دیشب با ماشین تشریفات بیرون رفتم و بعد بچه ها همه در بیرون هتل جمع بودند و گفتم که پیاده می شوم مرا پیاده کرد و چند نفر از بچه ها به محض دیدن گفتند هله بگیرید و نمانید که قوچاقی داخل هتل شده و خودش را به دروغ مهمان، مشاور جا زده ما از این ... چه کمی داریم و چرا ما داخل هتل نباشیم که بهادری باشد و حمله کردند و می خواست مرا بزنند اما گریختم و یکی شان دست انداخت و کارتم را گرفت و پولیسها بلافاصله دورم را حلقه زدند و مرا بسرعت داخل موتر انداخت و می گفتند که قصد حمله به مهمان کنفرانس داشتند و مرا به سرعت به هتل بر گردان و گزارش رویداد و حمله به بخش امنیتی کنفرانس داده شد و مرا نیز خواست که قضیه از چه قرار بود؟ و منم گفتم که بله آنهارا می شناسم و از من جاه، مکان آدرس و خیلی چیزهای دیگر پرسیدند و بعد گفتند که مواظب خود تان باشید که تروریستها شمارا اختطاف نکنند و مسوولیت ما بسیار سنگین است. بخش امنیتی و سیاسی و تشریفاتی جلسه فو ق العاده تشکیل می دهند و اولین فیصله و تصمیم شان این می شود که کارت مهمان را تروریستها بردند و از روی آن کارت درست می کنند و ممکن داخل هتل شوند و فاجعه خلق کنند و لذا تصمیم گرفتند که تمامی کارتهای مهمانان و کار مندان را تعویض و تغییر دهند گفته شد که آنها تا به صبح کارت برای مهمانان چاپ کرده و نوشته اند خوب قانونی راست گفته بود که عجب دسته گلی را به آب داده بودم. همه فکر می کردند که من از دسته گل مشاور خود خبر دارم درحالیکه همه در شب خبر شدند و تنها من بی خبر بودم. این بهادری داستانهای عجیب و غریب دیگر هم دارد که در بخشهای دیگر براى تان نقل می کنم.
و به همه گفته شد که امروز نامزد و کاندید اداره موقت معرفی می شود. ساعت 2 بعد از ظهر در محل تالار همه ما جمع شدیم که کاندید اداره موقت را معرفی نماید. قبلا گفتم که حامد کرزی را به اکثریت آرا تایید کردیم اما نمی دانستیم که ایشان در کجای افغانستان است؟. حامد کرزی پاکستان را به مقصد داخل کشور ترک کرده بود و به کوه های ارزگان رفته و با پدرکشته گان خود یعنی طالبان گو اینکه جنگ را شروع کرده است. پدر آقای کرزی را طالبان کشتند و حالا کرزی رفته در سنگر. لخضر ابراهیمی جلسه را شروع کرد و گفت خوشبختانه نامزد ریاست اداره موقت آقای حامدکرز را پیدا کردیم و حالا ازعمق کوه های ولایت ارزگان باشما صحبت می کند. ابراهیمی به بخش تخنیکی کنفرانس هدایت داد که هر چه سریعتر ارتباط را بر قرار نماید. جاوید لودین مترجم تمام کنفرانس با سه زبان دری انگلیسی و پشتو بود. ارتباط با تلفنهای ستلایت ثریا بر قرار می شد . حامدکرزی با سه زبان صحبت کرد دری پشتو و انگلیسی. ایشان در ابتدای صحبتش از همه اعضای جلسه تشکر کرد که به وی اعتماد کرده اند و آن را مایه سر بلندی خود می داند و بعد از دولت و ملت آلمان و همینطور از سازمان ملل و شخص ابراهیمی بی نهایت قدر دانی و تشکر کرد و گفت هر آنچه کنفرانس بن تصمیم گرفته است را قبول دارد و در پایان برای مردم افغانستان و موفقیت نشست بن آرزوی امید واری کرد و به این ترتیب حامد کرزی پیدا و رسما مسئولیت اداره موقت را قبول و به عهده گرفت و حالا چند مساله تا پایان قطعی و نهایی کنفرانس مانده است. اولین گپ این بود که در چه روزی مراسم اختتامیه گرفته شود زیرا ابراهیمی نماینده ملل متحد اعلام کرد که نشست پایانی و در اختتامیه کنفرانس بن، گیر هارد شورودر صدر اعظم آلمان و یوشکا فیشیر و زیر خارجه هردوی شان شرکت می کنند. لخضرابراهیمی پس از سخنرانی حامدکرزی آن قدر خوشحال بود گو اینکه دو باره متولد شده است و این بزرگترین افتخار برایش شد که توانست پیچیده ترین بحران را حل نماید و این موضوع ساده و پیش افتاده نبود. همکاری قبلی شان آقای بنین سوان به من گفت که برای حل بحران افغانستان هزاران کیلو متر راه رفته است و هیچی به دست نیاورد. و اما مراسم پایانی کنفرانس با چه شکوهی بر گزار شد.... 
--------------------------------
پ.ن. مراسم اختتامیه بی نهایت عظیم و با شکوه بر گزار شد. حامد کرزی برای ما جاه و مکانش نا معلوم بود و ابرهیمی هم گفت که ایشان را پیدا کنیم. حامدکرزی با سه زبان از طریق ماهواره با ما در نشست بن 2001 صحبت کرد. بهادری مقیم دانمارک در چسپاندن بی نظیر بود و با این کارش، حسادت رفقایش را بر انگیخت اما بخش امنیتی و سیاسی کنفرانس بی نهابت جدی گرفت. بهادری به تمام معنا گنگوش و عضو ارشد این حزب می تواند شود.


دزد خو هستم اما قلم دزدی نمی کنم- 128-

نشست های اساسی ما تمام شد موافقتنامه بن 2001 نهایی. حالا مانده بود که طی مراسم با شکوهی این سند ازسوی اشتراک کنندگان و اعضای اصلی در حضور هزاران خبرنگار امضا شود و دیگر اینکه مراسم اختتامیه با مشارکت صدر اعظم و وزیر خارجه بر گزار می شود. مراسم افتتاحیه هم قرار بود که توسط هردو مقام بر گزار شود اما گیر هارد شورودر نیامد و تنها یوشکا فیشیر در مراسم افتتاحیه شرکت و سخنرانی کرد. سند به دقت نوشته شد و بسیارتلاش صورت گرفت که دیدگاه همه در سند گنجانده شود. و اما روز مراسم و تا امضای موافقتنامه بن فرصتی داشتم که با هیاتهای خارجی دید و باز دید داشته باشیم. یک مورد ملاقات با هیات ایران بود که با رییس هیات آقای داکترجواد ظریف صحبت کردم و گفتم که نظر ایشان حمایت از کنفرانس بن بود و یک صحبت با آقای کابلف نماینده روسیه داشتم و نظر وی این بود که نشست بن خوب است و ما تایید می کنیم. طالبان قابل قبول براى هیچ کسی نیست و باز گفت که از دولت و اداره برآمده ازبن پشتیبانی می کنیم و اما وی در باره اشغال افغانستان توسط نیروهای بین المللی و نیروهای آمریکا چندان نظر مساعد نداشت اما سعی می کرد که زیاد تخریبش نکند. نمی دانم در همین جلسه و یا در جای دیگر این مسئله مطرح شد که روسها از مساله اشغال افغانستان خیلی متاثر است چون مثل کسی هست که در تنور انگشتانش سوخته باشد و روسها واقعا انگشتانش در تنور جنگ افغانستان سوخت و حالا جراات ندارد که بحث اشغال را داشته باشد بهر صورت برداشت من ازصحبتهای کابلف این شد. کابلف دیپلمات کهنه کار و سفیرروسیه در افغانستان بود و تسلط کامل به زبان دری دارد. با فرانسویها صحبت کردم حرف آنها حمایت قاطع از مصوبه ها و فیصله های سازمان ملل بود و حمایت بدون چون و چرا از فیصله های ملل متحد هم در باب تشکیل اداره موقت و هم در مورد حضور نظامی جامعه جهانی در افغانستان. با آمریکاییها صحبت داشتیم. آقای خلیلزاد را همیشه می دیدیم گاهی تنهایی و گاهی هم دسته جمعی با آقای کاظمی و انوری می دیدم. آقای خلیلزاد را هروقت که می دیدم می گفت سلام مرا به استاد خلیلی و استاد محقق می رسانید و یانه گفتم بله می رسانم و شما خودتان هم می توانید با استاد خلیلی صحبت کنید گفت خوب درست است و فراموش نکنید سلام مرا برسانید. اما از خلیلزاد کرده یک جنرال و نظامی لنگ آمریکا داشت که تمام کارها دست وی بود و خلیلزاد با حضور وی چندان گپ نمی زد. انگلیسیها و آمریکاییها زیاد با من تماس داشتند و نمی دانم چه منظور داشتند. در اول فکر می کرد که ما با پروسه بن و کنفرانس شاید موافق نباشیم ولی با گذشت چند روز بیخی تعجب می کرد که این قدر جدی از بن حمایت می کنم و فکر می کنم ابراهیمی گفته بود که در حمایت حزب وحدت از نشست بن هیچ شکی ندارد و در همان جلسه اول که ابراهیمی گفت که من شکست کنفرانس را اعلام می کنم و من گفتم هر گز این کار را نکنید وی پرسید این حرف خود شما است و یا حرف مرکز حزب تان گفتم حرف حزب و مرکزیت ما همین است. خلیلزاد یک روز از من و کاظمی و انوری پرسید ایرانیها نظرشان چیست؟ وی گفت این سوال من به این خاطر است که در آنجا هم یک قدرت نست. من گفتم خلیلزاد صاحب شما حرف آقای ظریف را معیار قرار دهید داکتر جواد ظریف که در همین طبقه پایین است خودش بما گفت که ایران از نشست بن حمایت می کند. یک روز کاظمی به من گفت که نماینده انگلستان می خواهد با ما و شما یک نشست جداگانه داشته باشد. گفتم خوب است باهم می نشینیم. در یک اطاق مشغول گفتگو بودیم که در باز شد آقای بهادری وارد شد. تعجب کردم که این بلای خدا چطور آمد. صحبتهای ما تقریبا تمام شده بود و موضوع صحبت ما با وی روی حقوق اقلیتها و بخصوص سهم و مشارکت جامعه هزاره و شیعه بود و ما گفتیم که نتیجه گیری و جمع بندی نشست بن را قبول داریم و بهتر از این امکان نداشت. آقای بهادری گفت اجازه است که منم صحبت کنم نماینده انگلستان گفت بفرمایید. بهادری گاهی فارسی و گاهی انگلیسی گفت که جامعه هزاره مردم جدا است و این آقایان انوری و کاظمی هیچ ربطی به جامعه هزاره ندارند و اینها نماینده ما نیست ما به ایشان احترام داریم اینها سید هستند و عرب. خلاصه کلام بهادری همین شد و جلسه را ترک کردیم و پس از صحبت بهادری دیگر کسی حرف نزد.از اطاق که بیرون شدم آقای انوری را آتش گرفت و چنان ناراحتی و غال ماغال سر من راه انداخت که نپرس حرفش این بود که این لامذهب را از کجا پیدا کردی و این بی شرف را چطور مشاور گرفته ای ؟ چند روز پیش چه بد بختی راه انداخت و حالا حرف زدنش را سی کو که چه می گوید. آقای کاظمی گفت انوری صاحب من خبر دارم این آدم هیچ ربطی به ناطقی ندارد و همین طوری آمده و خودرا نماینده استاد محقق و حالا مشاور معرفی کرده است اما انوری قانع نشد و دیدم که خیلی شلوغ می کند منم صریح گفتم از قدیم گفته است خور بد پیر را لامذهب می دهد. سزای تان همان بهادری است. انگلیسیها هم مدل مدل آدم معرفی کرده بود. در صالون بعد ازصرف شام نشسته ایم که یک نفر آمد پهلوی من نشست و گفت که نماینده خاص تونی بلیر صدر اعظم انگلیس هستم وی فارسی را بگونه ای حرف می زد که اصلا باور نمی کردی که وی انگلیسی باشد و صورت و پست تیره گندمی داشت. وی شروع کرد به صحبت کردن و موضوعات عام را بحث می کردیم و البته گاه گاهی سوالات جالبی هم داشت. بهادری هم در کنار من نشسته بود یک مرتبه بهادری شروع کرد به پالیدن جیبش پالید و پالید و بعد گفت قلمم نست شما نگرفته اید نماینده انگلیس گفت نه من نگرفته ام و بعد ار چند دقیقه باز گفت قلم من گم شده شما نگرفته اید. نماینده تونی بلیر گفت بیادر جان من دزد هستم اما قلم دزدی نمی کنم و...
------------------------------------------
پ.ن. نماینده ویژه تونی بلیر صدر اعظم انگلیس در کنفرانس بن 2001. بهادری گفت کاظمی و انوری نماینده جامعه هزاره نستند و اینها سید و عرب می باشند. به انوری گفتم خور بد پیر را لامذهب می دهد. کابلف نماینده روسیه در کنفرانس بن با اشغال افغانستان مخالف و با دیگر فیصله های بن موافق بود. آمریکا گرداننده اصلی نشست بن و نقش اول را داشت. داکترجواد ظریف از فیصله های بن حمایت می کرد.




زنگ پایانی کنفرانس -129-

گشت گذار در صالونهای کنفرانس و دید و بازدیدها پیش از زنگ پایانی کنفرانس بن خیلی خیلی زیاد شد. یک قسم شادی و شعف در همه جا دیده می شد. تنها دو هیات قبرس و پاکستان که غمگین ماتم زده بودند، بقیه همه قبراق و سر حال. گفتم که بهادری خان چه کارهای که نکرد و به قول قانونی صاحب دسته گلهای را به آب داد و در یک مورد تمام سیستمهای امنیتی کنفرانس را بهم زد و بی خیال. و در مورد دیگر انوری و کاظمی را به نرخ شاروالی بیاب کرد و در جای هم مرد مردانه نماینده تونی بلیر را دزد قلمش گرفت تا جای که اعتراف کرد که دزد است ولی قلم را دزدی نمی کند و از دید بازدید های زیادی با شما گپ زدم و همینطور از بحثهای محتوای کنفرانس نیز صحبت کردم که پایه و اساس نشست مشارکت اقوام در ساختار سیاسی گرفته شد و نه احزاب و برای ساختار نو همان سه مرحله موقت، انتقالی و منتخب در نظر گرفته شد و فیصله نامه بن را هم شرح دادم و متن فارسی آن را ضمیمه کردم و گفتم که بالای دو هزار خبر از سراسر دنیا در نشست بن 2001 جمع شدند و از ترکیب چهار جهته هیات های کابل ، روم و قبرس و پاکستان هم گپ زدم و اشاراتی مبسوطی از تدابیر امنیتی داشتم که در نوع خود بی سابقه بود چون رویداد بن 2001 پس از دو ماه از رویداد 11 سپتامبر برگزار شد و از مراسم افتتاح نشست هم صحبت کردم و از هجوم بی پایان خبر نگاران در شب اول ورودم در کنفرانس و محاصره شدید در میان نور و دوربین هم گپ زدم و مصاحبه جانانه با بی بی سی. خلاصه اینکه بالای بیست پنج صفحه درباره نشست بن نوشته ام و بشتر از این مضمون در باره این رویداد کم نظیر و یا بی نظیر تاریخ افغانستان را ندارم و حالا کم کم خارج می شویم یعنی اینکه به پایان این واقعه می رسیم. پیش از مراسم بر گزاری اختتامیه باید بگویم که از داکتر غنی احمدزی هیچ صحبت نکردم. داکتر که حالا نامش را به داکتر محمد اشرف غنی تغییر داد که در یک مورد این تغییر نام نزدیک بود کام و زبان استادخلیلی را در مراسم سالگرد رهبر شهید بسوزاند. داکتر غنی احمد زی ملازم و همراه لخضر ابراهیمی نماینده کوفی عنان بود و در جلسات مرتب شرکت می کرد و در پیش نویس موافقتنامه همراه خلیلزاد به زبان انگلیسی نقش محوری داشت. داکتر غنی می گفت نمی دانم چه دلیل دارد که اول کلیه مفاهم در ذهنم به زبان انگلیسی جمع می شود و بعد باید بروم تبدیل به پشتو و دری کنم و این طبیعی است وقتیکه تمامی کارها و نوشته ها و تحقیقات مطالعه داکتر به زبان انگلیسی باشد و همین گونه می شود. داکتر غنی اصلا و ابدا در جلسات عمومی حرف نمی زد و دیگر اینکه مرتب بیسکویت نشخوار می کرد و یک روز در صالن با داکتر بر خوردم وی در حالیکه جاکتش را روی شانه اش انداخته بود و گاهی هم می دیدم که کرتینش را روی شانه اش می انداخت و این رسم و عادت اکثر اروپاییها هم است. بیرون هتل سرد و درون هتل گرم و طبعا باید این کارها می شد. گفتم داکتر صاحب شما همراه آقای لخضر ابراهیمی هستید و مشاور ایشان اما در جلسات هیچ حرف نمی زنید و چرا؟ داکتر غنی گفت زبانم را بسته است یعنی اجازه صحبت با بود ابراهیمی در جلسات را ندارم و یک سوال دیگر هم کردم که شما با علوم اسلامی و زبان عربی هم آشنایی دارید؟ و تحصیلات تان در لبنان بوده است. داکتر غنی گفت بله من صحاح سته را خوانده ام و گفت در یک مورد فتوا هم صادر کرده ام خوب یادم نیست که در چه مورد فتوا صادر کرده بود و بعد از یک مسافرتی که در ایران داشت صحبت کرد و گفت که من مهاجرین ایران را موفق یافته ام و از شرایط هجرت خوب استفاده کرده اند و بچه های شان در س خوانده اند. تمام صحبتهای من با داکتر غنی در راه رو و در صالن همین بود و اما سوال بعدی را که چرا همیشه بیسکویت نشخوار می کنید را نه پرسیدم و اتفاقا درسال گذشته که برای صلح با طالبان به پاکستان می رفتیم همین گپ شورخورد یعنی اینکه خود رییس جمهور گفت علماء سهمیه شان را خواسته که ما هم در خوردن بیسکویت شریک هستیم و یک چنین مضمونی. در همان بن مطلع شدم که داکترغنی عملیات روی معده شان صورت گرفته و این سفارش داکتر است که مرتب بخاطر معده شان بیسکویت بخورد. در آغاز ورودم در هتل دو نفر ملازم مونث و بانو داشتم یکی وظیفه اش مرتب کردن و تنظیم اطاق من بود که البته گاه گاهی کسانی دیگری همان کار را می کرد و یک روز یخچال کو چک در گوشه اطاق را باز کرد و گفت که اینها مشروب حلالیات هست و اینها هم حرامیات و بعد گفت هردو بخش شان مفت کالذی نیست برای تان چارج می شود و بعد بخش قهوه، چای بیسکویت میوه و آبهای معدنی را نشان داد که مفت مجانی است و هیچ حساب و کتاب ندارداما تلفن هتل حساب دارد ولی تلفنهای ملل متحد که در غرفه بیرون ازاطاق تان نصب است مفت مجانی است و دیگر تعلیمات را مطابق پرسشهای من می داد و من مطلب را گرفتم و دیگر سوالی نداشتم. و اما بانوی دوم اهل سریلانکاه و مامور ساز مان ملل کارش تنظیم اوراق جلسات و اسکیجول برنامه ها و اطلاع رسانی برای من بود که از لیست بر نامه ها خطا نخورم آن قدر برنامه برای ما ریخته بود که فرصت سر خارش کردن را نداشتم. این بانو دستیار بی نهایت مرتب و فو ق العاده زیبا هم بود. در همان روز اول و دوم، صبحها مرا تا محل رستوران رهنمایی می کرد و با خود می برد. یک روز یک عضو مهم جلسه را که رفیقم هم بود را گیج و مات کرد و گفت استاد این فرشته را از کجا پیدا کرده ای و گفتم هدیه ملل متحد است و خندید و گفت این ملل متحد کارش بجای نمی رسد و این تبعیض است در اطاق و مامور کارهای من یک سیاه برزنگی را تعیین کرده و ببین مامور شمارا چه گذاشته است؟ گفتم آنها شناخته مامورین شان را موظف کرده اند و از این شوخیها. مهارت و دقت و چالاکی این بانو فو ق العاده بود و اگر وی را نمی داشتم والله اگر راه خود را در بین آن همه شلوغی پیدا می کردم. بانو به من خبر داد که مراسم اختتامیه با مشارکت صدر اعظم و و زیر خارجه آلمان ساعت ده صبح رسما آغاز می شود و شما در این مراسم اسناد بن را امضاء می کنید. ساعت ده رفتم در محل مراسم و چه مراسم با شکوهی که در رویا و یا در فیلمهای هالیودی باید دیده باشم. هزاران خبر نگار فرصت را غنیمت دیده و برای گرفتن تصویر و خبر از مراسم پایانی هجوم آورده اند. مراسم آغاز شد گیرهارد و فیشیر و ابرهیمی و از جانب ما آقای قانونی صحبت کرد. صحبتها تماما تشکر سپاس و قدر دانی از هم دیگر بود و من احساس کردم که آلمان موفق ترین دیپلماسی خود را در دنیا نشان می داد و لخضر ابراهیمی هم موفق ترین نماینده ملل متحد را و ما هم خیلی خوشحال بودیم گرچه در مواردی ملاحظات داشتیم که چندان مهم نبود. اسناد آماده برای امضاء و ما این اسناد را در حضور میلیونها و میلیونها بیننده و هزاران خبر نگار امضاء کردیم. امضا کنندگان 22 نفر عضو اصلی نشست بن بودند و مرحله عکس گیری دسته جمعی و انفرادی فرا رسید و فکر کنم بهادری رفیقم ده ها عکس همرا شورودر و فیشیر گرفت من در خدا خدا بودم که دسته گلی به آب ندهد می دیدم هردو را در هرگوشه ایستاد و فرمان عکس را می داد. گاهی بسمت غرب و گاهی به طرف شرق و گاهی به سوی شمال جنوب هتل. بهادری دو مقام اول آلمانی را به چهار طرف می چرخاند و عکس می گرفت و جالب اینکه هر چه بهادری می گفت شورودر و فیشر اطاعت می کردند. بله داداش ما این بودیم.......
------------------------------
پ.ن. گیرد هارد و فیشر هردو باهم درمراسم اختتامیه کنفرانس بن 2001 شرکت کردند. در مراسم اصل سند و موافقتنامه بن و ضماییم را امضاء کردیم. داکترغنی حضور فعال درکنفرانس بن داشت اما در جلسات عمومی حرف نمی زد. بانوان همراه و دستیار بسیار کمکم می کرد.



پس از بن 2001 شماره 130

نشست بن در فضای پر از موفقیت به پایان رسید. همه با نتیجه برد بیرون شدند و تنها دو گروه از ماجرا بن ناراحت و ناراضی بودند که شنیدم هیات پاکستان هم به یک نحوی قناعت شان گرفته شد اما یگانه هیات ناراضی کنفرانس هیات قبرس بود که به شدت نسبت به دست آوردهای آن اعتراض داشت. هیات اتحادیه شمال و یا دولت استاد ربانی به کابل بر گشت. لخضر ابراهیمی که فاتح نشست بن و نمایده موفق کوفی عنان بود نیز به کابل بر می گشت. من در تماس به بامیان جزییات توافقات و جمع بندی نهایی را با استاد خلیلی در میان گذاشتم و گفتم که مشارکت بیست در صدی ما در نشست بن 2001 تثببت شده است گرچه اسناد و مدارک که تهیه کرده بودم بیست پنج درصد را نشان می داد. اسنادی از مراکز تحقیقاتی آلمان و از بررسیهای سازمان سیا آمریکا را گرد آوری کرده بودم که نشان می داد جمعیت جامعه هزاره و شیعه بیست پنج در صد را نشان می داد. به استاد خلیلی گفتم که امکان چانه زنی بشتر از این را نداشتیم و این برای اولین بار در تاریخ است که چنین اتفاقی افتاده است و از این موافقتنامه حمایت شود. استاد خلیلی در کل از دست آوردها راضی به نظر می رسید ولی یک نوع اعتراض پنهان و ناگفته را در صدای شان احساس می کردم. پس ازنشست بن یک سفر رفتم به درزدن و در خانه عباس شعوری اهل هرات که سخت با آنها در زمان پناهندگی انس گرفته بودم و آنها سخت علاقه مند بود که در خانه شان به درزدن بروم و رفتم و برای سه و چهار روز در درزدن ماندم و رفقای دوران پناهندگی را دیدم. خانواده شعوری وضعیت پناهنده گی شان مشخص نبود و بسیار ناراحت بودم زیرا می دانستم که این خانواده مظلوم نماد از هزاران خانواده مهاجر افغان بود که با هزاران زحمت و با هزینه هزاران دالری خود را به دیار غرب انداخته بود و اما حالا با سر نوشت مبهم و نا معلوم. انجنیر نظام معاون وزارت مخابرات دولت استاد ربانی را پیداکردم وی وضعیت پناهندگی اش کمی بهتر بود و یک ویزه موقت را گرفته بود. افغانها در این سالها 1995- 2001 بسیار به ندرت پناهندگی شان قبول می شد. از درزدن طرف اسنابروک محل اقامت خود حرکت کردم و شب در خانه علی شریفی رفتم و چه قدر با هم دوست و رفیق بودیم. شریفی از موفقیت کنفرانس خیلی راضی بود و منم گفتم که به افغانستان بر می گردم. شریفی می گفت درست شما می توانید به افغانستان بر گردید اما سعی کنید پناهندگی تان را خراب نکنید و این یک چانس و یک پیروزی در زندگی شخصی تان هست. وی نظرش این بود که بروم افغانستان اما به آلمان بر گردم و تمام امکانات، خانه و امتیازات خود را حفظ کنید و از دست ندهید. قوانین این گونه است که پس از ششماه در خارج از آلمان ، باید پناهند به آلمان بر گردد و به اداره مهاجرت اعلام حضور داشته باشد. تا پاسی از شب را با شریفی صحبت کردم و گفتم بهادری دوست مشترک ما در کنفرانس این کارها را کرد. سیستم امنیتی را بهم زد نماینده تونی بلیر را دزد قلمش گرفت کاظمی و انوری را بیاب کرد. شریفی از خنده خود را می کشت و تعجب می کرد و می گفت وی از مرحله گنگوشی هم گذشته بود. تقریبا 15 روز درکلاس درس زبان نبودم و غیبت داشتم. معلم زبان برای یک هفته برایم مرخصی داده بود و گفتم که در بن می روم اما نگفته بودم برای چه کاری. فردا اول صبح ساعت 7 به کلاس رفتم و قتی وارد کلاس شدم همه با صدای بلند اوه کشیدند و با همه دست دادم و معلم گفت شاگرد سیاسی کلاس هم بر گشت و گفت خوش آمدید. وی درسش را مختل نگرد اما در فاصله ها می پرسید خوب ناطکی یعنی ناطقی بگو در بن چه کردی؟ گفتم کنفرانس برای افغانستان بر گزار شد و کنفرانس نتیجه بخش بود و گفت یعنی اینکه دیگر افغانها با یک دیگر جنگ نمی کنند گفتم بله اما وی با یک نوع نا باوری اوکی اوکی می گفت و در یک مورد گفت: شاگرد سیاسی به درد کلاس نمی خورد. پانزده روز گم بودی و درس نخواندی و این به درسهایت صدمه می زند امید وارم دیگه غیبت ازکلاس تکرار نشود وی در غم درس و شاگردانش بود و این واقعا یک نوع حس مسولیت پذیری را نشان می داد. خانم معلم می خواست همه شاگردانش موفق باشند و زبان آلمانی را یاد بگیرد و اما من در فکر افغانستان و بحثهای بن و کنفرانس و آینده کشور. معلم من از بابت اینکه باز درکدام جای بروم نگران بود و کمی پیشش بی اعتبار شده بودم. یک روز یک کتاب انگلیسی را با خود در کلاس بردم و نمی دانستم که معلم من از انگلیسی جماعت بدش می آید و دیگر اینکه می خواست به ما زبان آلمانی درس دهد و ما زبان آلمانی را باید یاد بگیریم. معلم گاهی به شاگردان کلاس نزدیک می شود و حتا دست روی کیف و بکس شاگرد می برد. پهلویم آمد و کتاب را گرفت و به سرعت ورق زد و بعد گفت" شاده" یعنی متاسفم. گفتم خانم معلم چرا متاسف هستید نگاهی معنی داری کرد و گفت می دانی تو زبان آلمانی درس می خوانی. این جمله به نظرم، جمله عظیم و درس به یاد ماندنی بود یعنی اینکه وظیفه ات را بشناس و کارت را درست انجام بده و به هرکاری دست نزن. راز موفقیت واقعا همین است که هر کس باید وظیفه و مسوولیت خودرا درک کند من آلمانی درس می خوانم خواندن کتاب انگلیسی یعنی چه؟ معلم آلمانی گپای بسیار جالبی داشت خصوصا خاطراتش از سفرهای که داشت. یک وقت آسیای میانه رفته بود و از یک هتل کنار خیابان صحبت می کرد و شاگردان روس بخوبی گوش می دادند وی گفت رفتم که نان ازبکی و محلی بخورم. آشپز ظرف غذا را پر کرد و قابلی پلو و بعد چنگ انداخت که خورشت روی برنج بیاندازد که انداخت و روغن طرف آرنجش کشیده شد و بعد خلیفه آشپز با زبانش روغن کشیده شده را لیسید. خانم عین خلیفه آشپز را در می آورد و چه خنده ها. خانم معلم گاهی از ما می خواست که پای تخته برویم و چیزی بنویسیم و گاهی از ما می خواست که به زبان آلمانی لیکچر دهیم. من یک روز در باره کریستیف کلومب و کشف آمریکا صحبت کردم و خوب صحبت کردم چون خوانده بودم. وقتی کشف آمریکا را شرح دادم و تمام شد. خانم معلم گفت " شاده" یعنی ای کاش کشف نمی کرد و قصه های بعدی ....
--------------------------------------
پ.ن. "شاده" یعنی متاسفم. خانم معلم نمونه از یک انسان متعهد بود و حدیث خاطراتش برایم جالب .بادیدن کتاب انگلیسی گفت متاسفم یعنی اینکه تو باید بفهمی که زبان آلمانی می خوانی. خانواده عباس شعوری نمونه از مظلومیت عام مهاجرین عازم اروپا بود. ازسالهای 1995 تا 2001 افغانها کمتر در آلمان قبول می شد. شریفی نظرش این بود که افغانستان بروم اما پناهندگی خود را خراب نکنم.


 


گرفتاری در ام القرای -131-

خانم معلم ما نمونه بود و من خیلی دوستش داشتم و او همه مارا دوست داشت. عمرش 52 ولی به اندازه زحمت کش بود که گاهی حیران می ماندم. مثلا از ساعت 7 تا 5 بعد از ظهر به ما درس زبان می داد می دانید در این ده ساعت تدریس تماما سر پا استاده و درپای تخته درس می گفت راه می رفت و علاوه بر درس پس از تمام شدن کلاس می رفت دفاتر ما را تنظیم می کرد حضور غیاب داشت نامه های اداری برای ما می نوشت و اگر مریضی و گرفتاری پیش می آمد شاگردانش را به شفاخانه و ادارات مربوطه می برد و خلاصه اینکه نمونه یک انسان متعهد و مخلص درکارش. خوب تمامی معلمین همینگونه در آلمان بودند و اما من به معلم خود اعتقاد راسخ داشتم و وی محرم راز و اسرار همه هم شده بود. شاگردان کلاس مشکلات زندگی شان را باوی در میان می گذاشتند و وی رهنمای و عمل می کرد. پس از پایان کنفرانس خبرهای دریافت می کردم که انتقال قدرت در همین ماه دسامبر 2001 در کابل صورت می گیرد و این ده همین بر نامه انتقال قدر درافغانستان در طی چهاردهه می شد و واقعا چنین انتقال قدرت درتاریخ هر کشوری بی سابقه است و اما در افغانستان داشتیم. تقریبا برای من محرز شد که در نیمه سوم ماه دسامبر 2001 قدرت از استاد ربانی به حامد کرزی رییس اداره موقت منتقل می شود.و این دهمین انتقال قدرت می شد. مثلا اولین انتقال در سال 1352 صورت گرفت داوودخان بجای شاه نشست. دومین انتقال قدرت توسط ترکی در 7 ثور سال 1357 و سومین انتقال قدرت توسط امین و چهارمین انتقال قدرت بوسیله ببرک کارمل و پنجمین هم توسط نجیب الله و ششمین انتقال قدرت توسط چمکینی و هفتمین انتقال قدرت توسط آقای مجددی و هشتمین انتقال قدرت توسط استادربانی و نهمین انتقال قدرت توسط طالبان و ده همین آن توسط حامد کرزی .جزییات آن را  تاریخ وار در پی نوشت این بخش می خوانید. من به خانم معلم خود گفتم که من افغانستان می روم و در افغانستان انتقال قدرت صورت می گیرد یعنی فیصله های بن در کشور عملی می شود و من از شما اجازه می خواهم. خانم معلم گفت خیر است به افغانستان می روی اما می دانی تو پنج ماه در این آموزشگاه زبان آلمانی درس خوانده ای تنها یک ماه دیگر مانده است. دوره زبان هما ششماهه بود و گفت یک ماه دیگر هم در کلاس درس شرکت کن و بعد برایت سرتیفکت و یا مدرک گواهی می دهم که شش ماه درس خوانده ای و این برایت خوب است شش ماه زمان زیادی است و بعد با همین مدرک می توانی در آلمان کار برایت پیدا کنی و خلاصه اینکه خانم معلم قبول نکرد یعنی اجازه نداد که به افغانستان بر گردم. با شریفی صحبت کردم وی گفت حرف معلم تان درست است یک ماه دیگر صبر کن مدرک تحصیلی زبان را بگیر و بعد برو افغانستان. همین شد که یک ماه دیگر باید درس بخوانم و دوره ششماهه زبان آلمانی را به پایان ببرم. درسهای زبان تمام و یک روز طی مراسمی برنامه فراغت براى ما گرفت و از خیلی ادارات مرتبط به امو مهاجرت و وزارت معارف در مراسم فراغت زبان ما شرکت کردند و بعد دانه دانه مدارک ما را به ما دادند و کف می زدند و این شد که با همه و با خانم معلم خود خدا حافظی کردم. حالا دیگر عزم من جزم شد که باید به افغانستان بر گردم و به اداره مهاجرت رفتم و از خانم فراو تیپه مسوول دوسیه من در اداره مهاجرت اجازه گرفتم که من می خواهم بیرون از آلمان سفر نمایم. با فراو تیپه نگفتم که افغانستان می روم زیرا زنی بی چشم رو و بسیار متعصب و سختگیر و بدانم و ندانم از مهاجرین خوشش نمی آمد. شریفی هم گفت که با این خانم در مورد سفر به افغانستان حرف نزن که پا پوش برایت درست می کند و خیلیها از خانم تیپه شکایت داشتند که بسیار سخت گیر، متعصب و بیرحم است. گفتم که مسافرت می روم و گفت شش ما بعد همین جا باشی گفتم درست است. تقریبا تمامی کارهایم را مرتب کردم و آماده باز گشت به افغانستان. برای رفتن به افغانستان ویزه ایران را گرفتم براى ویزه هبچ مشکلی و حتا سوالی نشد و به این ترتیب باشریفی و خانواده شان خدا حافظی کردم. شریفی همراه من تا ایستگاه قطار آمد و من ترن هلند را گرفتم چون با محسن فرزندم و پسر عمویم باقر باید خدا حافظی می کردم. در آمستردام در خانه پسر عمویم سه و چهار روز ماندم و اتفاقا در خانه شان فرزندی به دنیا آمد و نامش را در شفاخانه رضا گذاشت و می گفت این از میمنت قدوم من بوده است. منم خیلی خوشحال که آنها خوشحال هستند. بلیط تهران راگرفتم و فکر می کنم پنج ساعت تا تهران پرواز داشتم. شب در میدان هوایی تهران و فرودگاه مهر آباد پایین شدم. درصف ایستاده تا اینکه نوبت چک کردن پاس من رسید. پولیس در پشت کامپیوتر بسیار مرا معطل کرد به گونه ای که مسافرین در لین همه غال ماغال شان بلند که این چه وضع است اگر این بنده خدا مشکل دارد خوب گوشه کنید و بگذارید که ما برویم و بعد شما با ایشان تصفیه حساب کنید. پولیس بی اعتنا به اعتراضات مسافران مرا هم چنان سر پا ایستاد کرد و خلاصه اینکه گفت با گذر نامه افغانی رفتی و باپاس آلمانی برگشتی. گفتم خوب این طوری شده است روزگار است. قلم گرفت و یک یاد داشت نوشت و به من داد و گفت شنبه برو اداره اتباع و پاست را بگیر. گفتم چرا پاسپورتم را نمی دهید گفت همان که گفتم پاست را ازاداره اتباع بگیر و به این صورت تراول دکمن را پولیس گرفت و با خود گفتم اینم از گرفتاری در ام القرا ....
----------------------------------
پ.ن. در فرودگاه مهرآباد پاس آلمانی مرا گرفت. از اسنابروک خارج شدم و باشریفی خدا حافظی و به آمستردام آمدم. خانم معلم گفت مدرک زبان آلمانی را بگیر بعد برو مسافرت. خانم تبپه در اداره مهاجرت بسیار سخت گیر بود. پس از نشست بن انتقال قدرت درکابل صورت و می خواستم در مراسم شرکت نمایم و اما نشد و این دهمین انتقال قدرت در چهار دهه بود.
"
افغانستان با ثبت ۱۰ مورد انتقال قدرت در چهار دهه گذشته، حالا در یازدهمین مورد قرار است نخستین انتقال مسالمت آمیز قدرت از یک رئیس جمهوری منتخب به یک رئیس جمهوری منتخب دیگر را تجربه کند. بیشتر این رویدادها با خونریزی یا خشونت همراه بوده است.
۲۶ سرطان ۱۳۵۲: انتقال قدرت به وسیله کودتای سفید از محمد ظاهر پادشاه سابق به پسر عمویش سردار محمد داوود و تغییر نظام از سلطنتی به جمهوری.
۷ ثور ۱۳۵۷: انتقال قدرت به وسیله کودتای سرخ با قتل محمد داوود و اعضای خانواده‌اش، از او به نورمحمد تره‌کی دبیر کل حزب دموکراتیک خلق و برقراری نخستین دولت حزبی با گرایش چپی.
۲۵ سنبله سال ۱۳۵۸: انتقال قدرت از نورمحمد تره‌کی به حفیظ‌الله امین با قتل تره‌کی.
۶ جدی ۱۳۵۸: انتقال قدرت از حفیظ‌الله امین به ببرک کارمل با قتل حفیظ‌الله امین در قصر تپه تاج بیگ در غرب کابل.
۸ میزان – ۳ قوس ۱۳۶۵: انتقال قدرت از ببرک کارمل به نجیب‌الله. پس از آن که کارمل در ۱۳ ثور ۱۳۶۵ از دبیرکلی حزب دموکراتیک کنار رفت، نجیب‌الله فردای آن از سوی کمیته مرکزی حزب به جانشینی او برگزیده شد. به دنبال کنار رفتن کارمل از ریاست جمهوری، نجیب‌الله، محمد چمکنی از سران قبایل جنوبی را به سرپرستی دولت تعیین کرد و در ۳ قوس همین سال خود از سوی لویه جرگه به ریاست جمهوری برگزیده شد.
۸ ثور ۱۳۷۱: انتقال قدرت از حزب دموکراتیک خلق به دولت مجاهدین. به دنبال قطع کمک‌های روسیه به دولت نجیب‌الله، نیروهای هوایی و زمینی دولت کابل، زمین گیر شد. او در ماه حمل این سال پذیرفت که قدرت را به مجاهدین واگذار کند، اما در ۲۵ حمل از سوی کمیته مرکزی حزب دموکراتیک خلق مجبور به کناری گیری شد و حزب عبدالرحیم هاتف را به سرپرستی دولت تعیین کرد. با ورود مجاهدین به کابل، در هشتم ثور قدرت از عبدالرحیم هاتف به صبغت‌الله مجددی رئیس دولت موقت مجاهدین انتقال داده شد.
۷ سرطان ۱۳۷۱: انتقال قدرت از صبغت‌الله مجددی به برهان‌الدین ربانی. براساس توافقنامه گروه‌های هفتگانه مجاهدین مستقر در پیشاور، آقای مجددی قدرت به آقای ربانی واگذار کرد.
مراسم انتقال قدرت از آقای ربانی به آقای کرزی
۵ میزان ۱۳۷۵، انتقال قدرت از دولت مجاهدین به گروه طالبان. در پی سقوط دولت برهان‌الدین ربانی توسط نیروهای طالبان، مقامهای دولت مجاهدین به سوی شمال فرار کردند و طالبان قدرت را در کابل به دست گرفتند.
۲۲ عقرب ۱۳۸۰ انتقال قدرت از طالبان به مجاهدین. به دنبال حملات یازدهم سپتامبر ۲۰۰۱، حملات ائتلاف بین‌المللی به رهبر آمریکا در هفتم اکتبر این سال به کمک جبهه متحد شمال آغاز شد. در ۲۲ عقرب حاکمیت طالبان فروپاشید و دولت برهان‌الدین ربانی قدرت را به دست گرفت.
۱ جدی ۱۳۸۰ انتقال قدرت از برهان‌الدین ربانی به حامد کرزی. چهار گروه سیاسی اصلی افغان در اجلاس کنفرانس بن زیر نظر سازمان ملل توافق کردند که دولت موقت به ریاست آقای کرزی قدرت به دست گیرد. آقای کرزی در اول جدی در مراسم رسمی قدرت را از آقای ربانی تحویل گرفت که از آن به عنوان نخستین انتقال مسالمت‌آمیز قدرت در افغانستان یاد می‌شود.
با این راه دشواری که مردم افغانستان در این چهل سال گذشته پشت سر گذاشته، حالا با یازدهمین مورد از انتقال قدرت به صورت مسالمت آمیز، امیدواریها در این کشور برای تحقق ثبات سیاسی و قطع سنت انتقال خشونت‌آمیز قدرت بیشتر شده است. بی بی سی فارسی




با چه زحمتی پاسپورتم را گرفتم -133-

البته لازم نیست نام آن دو نفر مظنون را بگیرم و دلیلش این است که شاید حدس غالب من اشتباه باشد و افراد دیگری در نقش فضول باشی عمل کرده باشند. من مقاله کیهان را خواندم گزارشی داشت از کنفرانس بن و بعد نوشته بود که در این نشست از افغانستان و از جامعه شیعه شخصی بنام محمد ناطقی " عینک" عضو اصلی کنفرانس شرکت داشت و نوشته بود که من با حضور و اشغال آمریکا در افغانستان موافقت داشته ام. روز نامه این حرف را مستند کرد به دو نفر از اعضای کنفرانس بن. این حرف البته درست بود اما این گونه وانمود شده بود که وی به ارزشها و سیاستهای استکبار و غرب روی خوش نشان داده است یعنی اینکه نباید این کار را می کردم و علیه آمریکا و غرب موضع می گرفتم. مخالفت من چه دردی را دوا می کرد و درثانی این مخالفت چه معنا داشت و ثالثا منافع مردم افغانستان و جامعه شیعه در همکاری با حضور آمریکا بود و نابودی القاعده و طالبان. طالبان که در مزار شریف جان و مال مروم شیعه را حلال و مباح اعلام داشت. ملانیازی در سال 1377 پس از تسلط به مزار شریف مردم هزاره و شیعه را قتل عام کردند و تنها در 48 ساعت بالای هشت هزار انسان مظلوم از مردم شیعه و هزاره را کشتند و هزاران خانواده را آواره. در یکاولنگ در بامیان در سرپل از کشته ها پشته ساختند و همین طالبان 9 نفر از دیپلماتهای ایران را در محل قنسلگری به شکل بیرحمانه به قتل رساندند و همین گروه رهبر حزب وحدت استاد مزاری را با هشت تن از اعضای شورای مرکزی تکه تکه و مثله کردند و حال آمریکا آمده این گروه را می خواهد ازبین ببرد و ما مخالفت کنیم که یعنی چه؟ من اولا دیوانه نبودم که مخالفت کنم و درثانی مخالفت من جای را نمی گرفت. هیات جمهوری اسلامی ایران به ریاست دکتور جواد ظریف چرا مخالفت نکرد ؟و چرا از کنفرانس بن 2001 حمایت قاطع و جدی ایران را اعلام داشت. جواد ظریف دیپلمات واقع گرا و منطقی و می دانست که منافع مردم افغانستان و ایرا ن درچیست؟ و منافع در حمایت از توافقات بن و در حمایت از سرکوبی القاعده و تروریستها هست. نکته دیگری که در روزنامه نوشته و بر من حمله و خورده گرفته بود که من گویا با همه هیات های خارجی و غربی در تماس بودم و همکاری داشتم و اما با هیات جمهوری اسلامی ایران ارتباط نداشتم. خبر چینها یا خبر نداشتند و یا دروغ گفته بودند. من اتفاقا رفتم به محل اقامت آقای دکتر جواد ظریف و آنها سه نفر بودند یکی آقای طاهریان و من چیزی در حدود یک ساعت با هیات ایران صحبت کردم و آقای ظریف با صراحت به من گفت که نظر جمهوری اسلامی ایران حمایت از کنفرانس جهانی بن در مورد افغانستان است و خواهان موفقیت این نشست و ما نظر مان را به آقای لخضر ابراهیمی نماینده کوفی عنان اعلام کرده ایم. آقای ظریف اصل دیدگاه حکومت ایران را برای ما گفت و این دیدگاه واقعیت داشت آمریکا و آقای جیمز دابن اعتراف دارد که ایران به صورت قاطع از نشست بن حمایت کرد و این همکاری قابل قدر بود. خلیلزاد هم می گفت که وزارت خارجه ایران از نشست حمایت می کند و اما نمی دانیم سایر نهادهای ایران نظرش چیست؟ و این مسئله را از ما سه نفر من آقای کاظمی و انوری پرسید. من در همان جلسه گفتم معیار حرف هیات ایرانی است که در نشست بن شرکت کرده است و بقیه را ما نمی دانیم و ما از ایران خوش هستیم که از پروسه بن حمایت می کند. من وقتیکه مقاله کیهان را خواندم هم به خبر چینها خندیدم و هم به روز نامه کیهان که چه قدر گزارش خبر چینها و فضولهای افغانی را جدی گرفته است. در مقدمه مقاله طبق معمول سیاست تندرو و رادیکال روزنامه کیهان ترسیم سیاه و شیطانی از سیاست آمریکا در منطقه را تشریح کرده بود و بعد حملات و انتقادات علیه من که با اشغال آمریکا موافق بودم و اینکه کمترین ارتباط با هیات ایران در بن را داشته ام. یک وقت در مشهد نمی دانم در چه سالی بود سید مصطفی کاظمی به من شکایت داشت که پاسپورت مرا اداره اتباع گرفته است و امام من باور نکردم و یک نوع شوخی فکر می کردم ولی حالا خودم گرفتار شدم و یک ماه است که بین قم و تهران از خاطر گذرنامه خود گرفتار و در رفت آمد هستم. آخر الامر مجبور شدم به اداره تماس بگیرم و دوستانی قدیمی که داشتم را پیدا کردم و گفتم که بیش از یک ماه است که پاسپورت مرا گرفته است و کسی جواب گو نست و من می خواهم به افغانستان بروم و چرا مانع از رفتن من می شود؟. آنها به من وقت دادند که از نزدیک با ایشان صحبت داشته باشم و وقت ملاقات گرفتم و موضوعات که دربن گذشته بود را با آنها صحبت کردم اصولا امری مخفی نبود کا گفتنش جایز نباشد و گفتم که در بن با هیاتها صحبت و ملاقات داشتم و از جمله با هیات جمهوری اسلامی ایران و هیچ محدودیتی برای خود وضع نکرده بودم و با همه صحبت می کردم و من اصولا با نشست بن موافق بودم و همین طور با حضور جامعه جهانی. دلیلش نفرت از تروریزم و نفرت از قتل عامهای مردم شیعه و هزاره در مزار و بامیان و دلیلش شهادت مظلومانه استاد مزاری و یارانش و این چیزی نیست که ما آن را کتمان نمایم. دوستان اداره به من گفتند ما به شما حق می دهیم و ماهم اگر جای شما می بودیم همین کار رامی کردیم. در قضیه شهادت دیپلمات های ایران در مزارشریف هفتاد هزار نیرو به مرزهای شرقی بردیم و می خواستیم طالبان را گوش مالی دهیم و اما رهبر معظم انقلاب اسلامی مانع شد. در مورد گذر نامه تان همکاری می کنیم و پاس شما را می دهد و نگران نباشید. پس از این ملاقات سه روز بعد از اداره اتباع زنگ زد که بیایید گذرنامه تان را بگیرید و رفتم و باچه جنجالی گرفتم و اما قصه دیگر که بسیار نامردی بود، مسئله طعنه کنایه و توهین در باب پناهندگی من و تلفنهای طعنه آمیز از سوى افراد مریض به خانواده من که خانمم این گونه شرح می داد...
--------------------------------------------
پ.ن. کسانی که به خانه ما تلفن می کردند عقده ییهای بودند که آلمان برای شان ویزه نداده بود. سر انجام با وساطت اداره پاسپورتم راگرفتم. خبر چینها به کیهان گفته بود که من دو عیب داشتم یکی اینکه با اشغال افغانستان توسط آمریکا و غرب موافق بوده ام و دیگر اینکه هیچ گونه همکاری و رفت آمد با هیات ایرا نداشتم. دومی دروغ محض بود زیرا با همه هیاتها و با هیات ایران صحبتهای زیادی داشتم. و با حضور آمریکا و غرب صد در صد موافق بودم دلیلش قتل عام مردم ما توسط تروریست ها.



4 mins

کابل 81 13 و شماره 134

در نوامبر 2000 ویزای شنگین آلمان را گرفتم و به آمستردام رفتم و بعد در یافتم که استاد ربانی رییس دولت اسلامی در تاجیکستان بند مانده و به طرف افغانستان نتوانسته برود. دلیلش سقوط شهر طالقان و تصرف ولایت تخار توسط طالبان بود. مرزها تماما بسته و رفتن به افغانستان برای مقامات دولت غیر ممکن شد. استاد ربانی به ما گفته بود که هرجا که هستیم همانجا بمانیم و حالا من در آمستردام هستم و وقت ویزای من کم کم تمام می شد و برای تمدیدش باید به آلمان می رفتم. مشوره من با پسرعمو و پسرم محسن این شد که در اروپا بمانم تا وضعیت معلوم شود و برای ماندن یگانه راه در خواست پناهندگی سیاسی بود و این کار را ابتدا در هلند کردم و بعد همان شب در خواست پناهندگی خود را در هلند باطل کردم و به آلمان رفتم و در خواست پناهندگی دادم و بعد از چهارماه تقاضای پناهندگی من قبول و تراول دکمن آلمانی گرفتم و بعد شرکت در اجلاس بن و اما در این مدت خانواده من توسط آدمهای عقده ای وحسود بسیار اذیت شد. خانم من می گفت از همان روزهای اول تماسهای تلفنی از سوی افغانی ها می شد و شمارا می پرسید اول خو می گفت حاجی آقا بر نگشته است می گفتم نه و بعد می پرسید شنیدم که در آلمان پناهنده شده است راستی پناهندگی شان قبول نشده است ؟ و بعد خنده و تمسخر در پشت خط تلفن و گاهی هم می گفت سی سال مبارزه و آخرش پناهنده شد و یکی دو مورد افرادی با لهجه ایرانی تلفن داشتند و می پرسیدند که حاجی آقا بر نگشته است. و گاهی تلفن می کرد حاجی آقا قبول شده است چشم تان روشن و گاهی تلفن می کرد راستی برای شما ویزا نفرستاده است. و شما بخیر کی می روید؟. گفتم خانم ، خوب، می پرسیده و مرا دوست داشته است . خانم می گفت بله شاید دوستان بوده و من نمی دانستم اما لحن تحقیر و توهین آمیز شان مرا خسته کرد و ناگزیر سیم تلفن را کشیدم و راحت شدم و لی بشدت نگران بودم که مبادا تلفنهای مهم را از دست ندهم. گفتم خوب این را هم به حساب دشواریهای زنده گی و مبارزه بگذارید و من از بدی حادثه در آنجا پناه بردم و نه دنبال حشمت جاه رفته بودم و حالا که افغانستان آزاد شده است احتمالا دیگر به آلمان بر نمی گردم و بخیر می روم افغانستان. پاسپورت را با گذشت یک ماه با چه زحمتی گرفتم و اکنون آماده می شدم که بروم به افغانستان و به این ترتیب با خانواده خدا حافظی کردم و رفتم به تهران. پرواز تهران و کابل راه افتاده بود و طیاره های آریانا هفته یک بار به تهران پرواز داشت. کمی نگرانی داشتم اولین دلهره گی این بود که در میدان هوایی مهر آباد دو باره پاسپورت مرا نگیرد و پاپوش برایم درست نکند. هنگام و رود به تهران گفت عجب با گذرنامه افغانی رفتی و با پاس آلمانی بر گشتی و حالا کدام دسیسه تازه راه نیاندازد گرچه بچه های اداره گفته بود دیگر نگران نباشید و کسی به شما کاری ندارد و لی خوب مار گزیده از ریسمان خط دار می ترسد و من واقعا از میدان ترسیده بودم و به من می گفت گلوگاه است و از گلوی آدمها می گیرد.نگرانی دوم من هم این بود که من با پاس آلمانی و با داشتن پناهندگی به افغانستان بر می گردم وقتی در میدان هوایی کابل روی پاس آلمانی من مهر ورودی بکوبد و بعد اداره مهاجرت خواهد گفت که تو دیگر در افغانستان مشکل نداری و مشکل در وضعیت اقامتی من خلق کند و اما از این بابت زیاد نگران نبودم و گفتم پاسپورت آلمانی را به سفارت آلمان در کابل تحویل می دهم و دیگر مسئله پناهندگی برایم مهم نبود آلمان برای من اصلا سخت نگذشته تنهادر مسئله پیداکردن خانه در شهر منشن مشکلات داشتم و اما در تمام موارد سخت نگذشت ولی علیرغم آن باز هم کابل برایم در حدی جاذبه داشت که حتا می خواستم پاسپورت آلمانی خود را تحویل سفارت آلمان در کابل دهم. در میدان مهرآباد هنگام چک پاسپورت بلافاصه مهر خروجی نزد و گفت می روم می پرسم. خانم پاسپورت را گرفت و رفت و موقع تلفن صدایش را شنیدم که می گفت با ایشان چه کنیم و بعد گفت بله بله و گفت خروجی بزنم اشکالی ندارد و بعد.. ممنون اطاعت می شود. اطاعت این بود که دنبال مهر خروجی بود و نمی دانم در کجا گذاشته بود با کاغذ ها ور رفت و خلاصه اینکه خانم مهر خروجی را پیدا و روی پاس کوبید و گفت بفر مایید. در صالون انتظار رفتم و چند تن از دوستان از جمله قاسم وحیدی را دیدم. وی طلبه مقیم اصفهان و کار های تجارت هم می کرد و گفتم خوب شد و با هم کابل می رویم. کارت پرواز را گرفتم و سوار هوا پیما شدم. از تهران تا کابل تقریبا دو ساعت ده دقیقه فکر می کنم پرواز داشتم. در کابل 1381 و در میدان هوایی کابل با یک فرودگاه مجروح و درهم کوبیده و نجات یافته از جنگ رو برو شدم و هیچ حساب و کتابی نبود هر کس از گوشه ای خارج می شد حتا کسی نمی پرسید که از کجا آمده ای گفتم اینه فرود گاه خوب و من نمی خواهم پاسپورتم مهر زده شود و مهر نزدم و بیرون شدم. همراه وحیدی آمدیم مرکز شهر و رفتیم هتل و یک اطاق گرفتم. عصر حوالی ساعت چهار و یا پنج است و گفتم که امروز غیر ممکن است که بتوانم نمایندگی حزب وحدت را پیدا کنم و یا دفتر استاد محقق را. می دانستم که همه در کابل هستند ولی آدرس دقیق نداشتم. شب در هتل اسپنزر واقع در نزدیکیهای چهارراه ملک اصغر ماندیم شب راحت خوابیدم و فردا تاکسی گرفتم رفتم طرف کارته سه و دفتر حزب وحدت را پیداکردم. استاد واعظی در دفتر بود و در واقع مسوول دفتر. از دیدن ایشان خوشحال شدم و ایشان اصلا باور نمی کرد که از آلمان به افغانستان بر گردم و گفت عجب چطور به افغانستان آمدید. گفتم نمی آمدم. گفت آن کشورها را ترک و به افغانستان آمدید و باور کردنی نیست. استاد واعظی شخصیت دوست داشتنی و اما این طبیعتش بود و زیاد خوش پیش و اهل تعارف نبود ولی اخلاص داشت. گفتم دوستان کجا هست؟ استاد خلیلی را پرسیدم و استاد محقق را و همین طور استاد شفق را ایشان گفت همه خوب هستند و رفته اند جلسه و عصر بر می گردند و امشب قرار است جلسه در دفتر باشد و همه شان را می بینید و گفتم دفتر استاد محقق کجا هست ؟ گفت در کارته چهار نزدیک چهارراه دهمزنگ. با استاد واعظی چای خوردم و با استاد واعظی صحبت می کردم و به صورت کلی از جلسات بن صحبت کردم و بعد گفتم که حرف زیاد است و با هم صحبت می کنیم و حالا می خواهم بروم دفتر استاد محقق. استاد واعظی گفت آمده ای که در کابل بمانی و یا اینکه بر می گردی گفتم نه بر نمی گردم و در کابل می مانم. گفت خیلی خوب و کسی را همراه من کرد تا دفتر استاد محقق را نشان دهد. دفتر را پیدا کردم و داخل دفتر نرفتم و گفتم می روم هتل بکس خود را می گیرم و بر می گردم. طرف هتل اسپنزر رفتم در وسط راه با خود فکر می کردم که در کجا بروم دفتر استاد واعظی و یا در دفتر استاد محقق. انتخاب برایم کمی سخت بود. استاد واعظی گفت بیا باهم در همین اطاق هستیم گرچه دفتر قید است ولی تیر می کنیم. رفتم هتل کالا و بکسم را گرفتم و بعد طرف دهمزنگ و مستقیما رفتم منزل استاد محقق. منزل مقبول دو طبقه و چند اطاق خالی. محمدالله حیدری را دیدم و خیلی خوشحال شدم و بعد یک سیدی را به من معرفی کردند و گفتند آغا صاحب سید صوفی گردیزی است و انصاری بلوچ را دیدم و چند تن دیگر را . گفتم استاد محقق کجا هست گفت رفته کدام جای جلسه داشت و بر می گردد. اطاقی در طبقه دوم را گرفتم و گفتم همیجا می مانم و بعد دور هم نشستیم هم دیگر را شناختیم و اکثر دوستان به نظرم آشنا بود و تنها صوفی با چهره طالبانی برایم نا آشنا و بعد خیلی زود با صوفی گردیزی انس گرفتم. این خانه استاد محقق است و خانواده شان در کابل نیست. حیدری گفت خیلی خوب شد آمدید و من در سفری به روم پاد شاه را دیدم و حالا مصطفی ظاهر و زلمی رسول و دیگر آشنایان و اطرافیان اعلیحضرت کابل هستند صحبت می کردیم و می خندیدیم وهمه شاداب و قبراق و منتظر بودم که استاد محقق بر گردد و...
------------------------------------------
پ.ن حیدری محمدالله عضو حزب وحدت سفیر افغانستان در لیبیا سوریه و اردن. سید صوفی گردیزی از سادات لوگر و نماینده تام الاختیار طالبان در مناطق مرکزی و از مخلصین استاد محقق. استاد واعظی از بنیان گذاران سازمان نصر و عضو شورای مرکزی حزب وحدت و مشاور رییس جمهور افغانستان. مصطفی ظاهر نوه پادشاه و رییس محیط زیست. در دوران اقامت در آلمان خانواده مرا زیاد تلفنی آزار روحی دادند.


میل شدید - 135-

در اطاق نشسته ایم. صوفی گردیزی از همه بشتر صحبت می کرد و نشان می داد که برای مردم در زمان حکومتش در هزارجات خدمت کرده است. دوستان دیگر در قالب شوخی و راستی تایید می کردند که صوفی نماینده ملا عمر بود ولی دلش با مردم و همراه مردم هزارجات و مناطق مرکزی . یکی می گفت صوفی نفرهای دعوا گر و جنگی را در پیش خود می طلبید و فهمیده بود که اختلافات شان یا حزبی و یا گروهی است و یا اختلافات از نوع سید و هزاره را دارد که تاحدی در یکاولنگ داغ بود. یکی در مجلس گفت آغا صاحب یک بسته چوب داشت و در سر هر چوب نوشته بود سازمان نصر و پاسداران جهاد ، حرکت اسلامی و یا نوشته بود سید و هزاره. دعوا گرا وقتی می یامد اول می پرسید بگو خو، نصری هستی و یا سپاهی و طرف اگر می گفت مثلا نصری. گردیزی صاحب به نفرش می گفت هله برو چوب نصری را بیار و چوب حاضر و آغا صاحب با چوب نصری به نرخ شاروالی شاکی را چوب می زد بگونه ای که شاکی بیخی شکایتش از یادش می رفت و بعد ثوفی می گفت بگو خو، برای چه آمدی ؟ شاکی از ترس می گفت بد کردم آغا صاحب هیچ دعوا و شکایت ندارم و به این صورت صوفی می گفت او بی شرف سگ برو دیگه توره اینجا نبینم و بگو خو. بسیار خندیم و بعد گفتم آغا صاحب این گپا راست است بدانم و ندانم نه رد می کرد و نه تایید یعنی اینکه صوفی صاحب چنین کارهای می کرده است و گفتم با این سیاست و چوب کاری نتیجه می گرفتی و یانه. می گفت بله. مردم دیگر بنام سید، هزاره نصر ی و غیر نصری برای شکایت در مرکز نمی آمدند و همین صحبتها را داشتیم که استاد محقق وارد خانه شد و بادیدن من خیلی خوشحال و باهم گرم احوال پرسی کردیم و نشستیم و با آمدن استاد محقق جلسه گرم و گرمتر می شد. دوستان زیادی جمع شدند و با هم می خندیدیم و قصه ها داشتیم. از استاد محقق اوضاع را پرسیدم. ایشان گفت اوضاع خیلی خوب است و استاد ربانی پنج ماه پیش مطابق با فیصله بن که شما داشتید قدرت را به حامد کرزی تحویل داد و حالا مطابق فیصله بن بسوی لویه جرگه پیش می رویم مقدمات لویه جرگه فراهم شده است و جلسات در کابل بسیار گرم و گسترده است و بعد گفت حاجی آقا در بن دو وظیفه معاونت رییس جمهور و وزارت پلان را به دوش من انداختید و خود تان هیچ وظیفه نگرفتید. انوری و کاظمی وظیفه گرفتند. گفتم درست است همین طوری شد و من دنبال وظیفه نبودم. امید وارم در کارهای تان موفق باشید. استاد محقق ناراضی از فیصله های بن 2001 نبود و به من چنین گفته شده بود که ایشان ناراضی هست. من هرگز نمی دانستم زیرا که تماس تلفنی با استاد محقق در وقت برگزاری کنفرانس بن نداشتم و تنها با استاد خلیلی در تماس و مشوره دایم بودم. و اما حالا که در کنارهم نشسته ایم ایشان مخالفت با موافقتنامه بن نداشت. خلاصه روزی خوبی بود و خیلی صحبت کردیم و شوخیهای زیاد و سر بسر گذاشتن با صوفی گردیزی. استاد محقق گفت من با آغا صاحب از زمان مقاومت دره صوف رفیق شدم صوفی طالب بود اما خپکی با ما هم تاردوانک داشت و همکاری. مردم دره صوف از چهار جهت محاصره بود و واقعاً دوره های سختی به مردم می گذشت و مردم از گرسنگی می مردند و در خیلی جاه ها نان پبدا نمی شد و مردم علف می خوردند و اما صوفی راه یکالنگ و دره صوف باز گذاشت و مواد خوراکی از یکاولنگ طرف شمال و دره صوف می آمد. صوفی از زمان حکومتش در هزارجات زیاد صحبت می کرد و از اینکه یک بار وی را در دم اعدام برابر کرد و به قندهار گریخت و از دست امنیت طالبان در کابل و یا مولوی عبید الله وزیر دفاع اگر اشتباه نکنم نزد ملاعمر شکایت کرد، با ما صحبت کرد. صوفی یک نوع ارادت به رهبر طالبان داشت و ازقرار صحبتهایش ملاعمر هم به صوفی اعتماد کامل داشته است. حالا تثبیت شد که در منزل استاد محقق مستقر شدم. خانه کرایی اما در آن شرایط که غرب کابل تبدیل به مخروبه و ویرانه شده بود، این خانه مجهز و همه امکانات را داشت. حیات بزرگ و پر از سبزی و گل و جای براى چندین عراده موتر و منزل دو طبقه با تجهیزات و تا حدی خلوت، گزینه خوبی برای سکونت و اقامت بود. صبح همین روزاستاد واعظی به من گفته بود که شب تعداد زیادی ازمسولان در دفتر می یایند و جلسه است و شما هم بیایید و همه را می بینید و این یک فرصت خوبی است. گفتم حتما می یایم و می خواهم استاد خلیلی استاد شفق و دیگر دوستان را ببینم. آقای واعظی گفت امشب همه در دفتر جمع می شوند. شب بعد از صرف شام و نماز رفتم در دفتر حزب وحدت تعداد زیادی جمع بودند. استاد اکبری ، عالمی بلخی، آقای مرتضوی فکر کنم مصطفی کاظم استاد شفق و چند تن دیگر را دیدم و پس ار احوال پرسی همه خوش آمد گفتند و برخی هم متعجب که چطور از آلمان به افغانستان آمده ام واقعا که غرب در ذهن خرد برزگ عالم و عامی سیاست مدار و غیر سیاست مدار، تبدیل به سر زمینهای رویایی و مدینه فاضله افلاطونی شده است. گفتم خوب به افغانستان آمدم. یکی پرسید چطور در مراسم انتقال قدرت به حامد کرزی بر نگشتید. گفتم کار داشتم جمع جور کردن کارهای شخصی کمی وقت گیر شد و نتوانستم در مراسم انتقال قدرت در ماه دسامبر 2001 شرکت نمایم. در جمع رهبران سیاسی زیاد صحبت نشد گرچه یک عده علاقمند بود که جریان کنفرانس بن را برای شان شرح دهم ولی خوب تقریبا پنج ماه گذشته بود و حالا بخش اول مصوبه بن 2001 به پایان می رسید. گفتم فیصله بن در سه بخش دسته بندی شده بود. بخش اول اداره موقت برای مدت ششماه و در این مرحله عمده ترین کار اداره موقت به رهبری حامد کرزی تدویر لویه جرگه بود که دوره انتقالی را بر گزیند. مرحله اول که اداره موقت بود تمام می شد وقتی من کابل آمدم تمامی زمینه ها و شرایط برای تدویر لویه جرگه فراهم شده بود. آقای قاسمیار رییس کمیته بر گزاری و آقای مدبر فکر می کنم در بخش دارالانشاء بود. من اسماعیل قاسمیار را خوب می شناختم وی سن زیادی دارد و مدعی است که پیش نویس قانون اساسی 1964 را وی نوشته است. وقتی که در آلمان بودم آقای قاسمیار با طمطراق زیادی در راس یک هیات به آلمان و اروپا آمد و در هلند یک نشست بر گزارشد و من یکی از اعضای هیات رییسه جلسه هلند ایشان بودم. قاسمیار در سخنرانی خود گفت اگر کسانی با اداره جدید مخالفت کند کپسول B 52 آماده است. حالا قاسمیار رییس تدویر لویه جرگه است تا دوره انتقالی یعنی فاز دوم موافقتنامه بن آغاز شود. دوره انتقالی عمده ترین مسولیت برای اداره موقت بود و در این دوره پیش نویس تدوین قانون اساسی برای مدت 18 ماه باید تهیه می شد و بعد لویه جرگه تایید و تصویب قانون اساسی. وقتی من کابل آمدم تابستان 1381 بود و فاز اول توافقات بن تمام و مرحله دوم آغاز می شد. حالا که در کابل هستم نیت استاد خلیلی و میل شدیدش به گرفتن منصب برایم کم کم ظاهر می شد. در بن آلمان تصور من این بود که استاد خلیلی در عداد رهبران جهادی مثل استاد سیاف، استاد ربانی، حکمتیار، و آیه الله محسنی و... ایستاده و حزب وحدت میراث استاد مزاری را رهبری می کند و نمی خواهد مامور اداره موقت و انتقالی شود و این یک خطا بود و استاد خلیلی میل شدید برای شامل شدن در حکومت را داشت و چطور....
------------------------------------------------
پ.ن. دلایلی زیادی برایم پیدا شد که استاد خلیلی علاقمند شامل شدن در اداره موقت و انتقالی بوده است. اسماعیل قاسمیار حقوق دان و رییس کمیته بر گزاری لویه جرگه دوره انتقالی. مصوبه بن سه مرحله داشت. اداره موقت مرحله انتقالی و حکومت منتخب. محل اقامت منزل استاد محقق شد. صوفی گردیزی از سادات لوگر نماینده تام الاختیار مولوی عمر در هزارجات. استاد واعظی عضوشورای مرکزی حزب وحدت.




11 ماه در کابل -136-

چند دلیل دارم که استاد خلیلی بر خلاف تصور من ، علاقمند کار و ماموریت در اداره موقت بود و اگر واقعاً می دانستم و در خطای محاسباتی در آلمان نمی بودم بدون شک این ماموریت حکومتی را برای استاد خلیلی در خود آلمان و کنفرانس بن می توانستم در نظر بگیرم. مثلا معاونت ریاست اداره موقت و یا یک وزارت خانه. فهم من این بود که استاد خلیلی همان گونه که نوشتم در عداد و در فهرست رهبران چون مجددی، گیلانی سیاف و استاد ربانی انجنیر حکمتیار و آیه الله محسنی و.. قرار دارد و این لیست را خود در ذهنم ساخته بودم. و اما استاد محقق در همان زمان وزیر داخله دولت استاد ربانی بود که حالا جایش را به یونس قانونی داد و این بسیار منطقی می نمود که یک پست و مقام در اداره موقت داشته باشد و همین شد که وزارت پلان را با پست معاونت ریاست اداره موقت را باهم در نشست بن تصویب کردیم. استاد خلیلی در آن زمان یعنی در اجلاس بن 2001 چیزی برایم نگفت و لی حالا در کابل برایم مشخص شد که ایشان علاقمند ماموریت و کار در حکومت است. مردم هم قضاوت و تر جیحاتش این بود که استاد خلیلی رهبر حزب وحدت اسلامی و جانشین استاد مزاری است و حتا مردم می گفتند مقر و آدرس حزب تغییر نکند و همان بامیان باشد ولی حالا استاد خلیلی بامیان را ترک و به کابل آمده است و این دلیل واضحی بود کا ایشان می خواهد شامل اداره موقت و یا انتقالی شود. دلیل دیگر هم این بود که در گفتگو با رییس کرزی در یافتیم که استاد خلیلی به یک نحوی به وی فهمانده بود که می خواهد در اداره انتقالی شامل و ماموریت داشته باشد. در نشست که همراه استاد محقق با حامد کرزی رییس اداره انتقالی پس از پایان لویه جرگه داشتیم، رییس کرزی رو به استاد محقق کرد و گفت برای استاد خلیلی کدام جای در حکومت در نظر بگیریم و استاد خلیلی می خواهد که شامل اداره شود و دلیل سوم هم این که خود استاد خلیلی به استاد واعظی گفته بود که در کابل برای این آمده است که شامل در اداره و حکومت شود. رییس کرزی در همین جلسه یک استدلال دیگر هم داشت که در چار چوب همان استراتژی عام و کلان قرار داشت. ایشان گفت که اسماعیل خان از هرات و جنرال دوستم از شمال و استاد خلیلی از با میان به کابل و پایتخت افغانستان منتقل شده اند و این برای استحکام دولت مرکزی مهم است و حال باید جای برای استاد خلیلی در نظر بگیریم و رییس کرزی از استاد محقق پرسید برای استاد چه کار کنیم؟ و چه جای برای شان در نظر بگیریم و مشوره شما چیست؟ استاد محقق گفت اگر استاد خلیلی مقام و چوکی در اداره می خواهد بگیرد، معاونت ریاست اداره انتقالی مرا به ایشان بدهید. حامد کرزی از این حرف چنان شوکه و شادمان شد که برای تاکید و اطمینان بشتر حرفش را تکرار کرد و گفت درست است که پست معاونت شما در اداره انتقالی به استاد خلیلی داده شود. استاد محقق گفت بله. 
گفتم که من زمانی به کابل آمدم که لیست 1600 نفری لویه جرگه تکمیل و نهایی شده بود. یک روز یک آمریکایی عضو اجلاس بن را دیدم وی گفت شما ازآلمان آمدید و کی؟ گفتم همین دو روز پیش گفت در لویه جرگه شرکت کنید گفتم لیست 1600 نفر نهایی شده است وی گفت لیست مهم نیست و حتما در لویه جرگه شرکت کنید و شما یکی از اعضای اصلی نشست بن بودید وی گفت اجازه هست من نام شما را در لیست مهمانان لویه جرگه بگیرم گفتم نه ممنون و اگر خواستم که شرکت کنم این کار را خودم می کنم و مشکل ندارد. حقیقت مسئله این بود که خیلی خسته بودم و دیگر دنبال داخل کردن نامم در فهرست مهمانان لویه جرگه نبودم و اصلا نامش را هم نگرفتم. دو نامزد برای اداره انتقالی نامش سر زبانها بود یکی حامد کرزی رییس اداره موقت که حالا وقتش تمام شده و دیگری خانم مسعوده جلال. خانم جلال طی یک بیانیه غرایی دلایل نامزد شدنش را برای ریاست اعلام کرد خوب البته کار و تلاش بی سابقه بود ولی من به دوستان گفتم که این تلاش مذبوحانه است و بجای نمی رسد. برخی می گفت که شرایط بی نهایت تغییر کرده و غرب از مشارکت زنان در بالا ترین سطح حمایت می کند گفتم بله ولی جامعه ما و کسانیکه در لویه جرگه جمع شده اند و این هزار ششصد نفر کار خودرا می کنند و به خانم مسعوده جلال رای نمی دهند و دیگر اینکه گفتم حامد کرزی را دست کم نگیرید وی معتبر ترین سیاست مدار افغانستان شده است کلاه و چپن وی سوژه مقالات و تحلیلگران غربی است و غرب و بخصوص آمریکا وی را دوست دارد و می خواهد که رییس اداره انتقالی باشد. در بحثهای روز مره خود در کابل 1381 و 82 ما این بحثها را داشتیم. کابل و شهر های عمده افغانستان بسوی آزادی و دموکراسی چهار اسبه در حرکت و به پیش می تاخت و در دوره موقت و در دوره انتقالی شاهد بروز و ظهور ده ها روزنامه مجله و ده ها تلویزیون بودیم. یک روز آقای اخگر در اطاق من آمد و گفت که پبشنهاد ایجاد یک نشریه را دارد وی چهار چوب روزنامه خودرا تهیه کرده بود و گفت این روزنامه مداح هیچ کسی نمی شود و تنها از حق از آزادی بیان و حقوق شهروندی و از دموکراسی حمایت می کند. اخگر گفت شما رفیق بسیار قدیمی من هستید عجالتا اگر می توانید مارا کمک کنید تا یکی دو شماره را چاپ کنیم و دیگر از شما کمک نمی خواهیم و اینجوهای هست که به ما کمک می کند. گفتم من شخصا شما رادوست دارم و به کار تان اطمینان و اما شخصا پول ندارم ولی می توانم این موضوع را با استاد خلیلی و استاد محقق صحبت نمایم و بعد اگر قناعت شان را گرفتم و به شما خبر می دهم. آن زمان حزب وحدت یکی بود ولی بدانم ندانم رقابتها کم کم نمایان می شد. این مشکل را ما هم داشتیم و از ما کرده بد تر دیگران هم داشت. یک روز استاد محقق گفت عبدالحق شفق سخت در گیری با آقای کاظمی پیداکرده و شفق از من کمک خواسته و گفته است که دیگر با کاظمی و پاسداران به هیچ وجه نمی تواند کار نماید و می خواهد با حزب وحدت کار کند. استاد محقق از من نظر خواست اما من هرگز مخالفت نکردم و گفتم من همراه شفق شش سال در زیر یک چتر سیاسی زندگی کرده ام شفق یک استعداد است اما سیال است و فکر نکنید که تا آخر با ما می ماند. استاد محقق گفت خوب منم ایشان را می شناسم و عجالتاً یک مقدار کمک به ایشان می کنم و لب جبش را می گیرم و بعد گفت شما ارتباط تان را با وی بر قرار نمایید و فعلا کدام جای دارد و اگر خواست که به دفتر بیاید یک دفتر برایش در نظر بگیرید. من چند مرتبه جای شفق رفتم وی هم گاهگاهی به اطاق من در پل سرخ و بعد در کارته سخی می آمد و از آقای مصطفی کاظمی تا ثریا شکایت داشت و همان اتهامات که افغان ها به هم می زنند. عبد الحق شفق توسط آقای مرحوم لودین با وزیر داخله آقای جلالی کانال زد و خیلی زود به حیث والی سمنگان انتخاب و بعد رابطه اش را باما قطع کرد و در 11 ماه در کابل گشت گذارهای دیگری هم داشتم که جالب است ......
---------------------------------------
پ.ن. عبدالحق شفق عضو مرکزی حزب وحدت و پاسداران جهاد و والی حکومت کرزی در سمنگان فاریاب و دایکندی. قسیم اخگر روشنفکر آزاد نویسنده و عضو سازمان نصر در سالهای 58- 59 - 60 و یکی از موسسان روزنامه هشت صبح.استاد خلیلی رهبر حزب وحدت به دلایلی می خواست شامل حکومت شود. استاد محقق در حضور کرزی اعلام داشت که وی حاضر است پست معاونت خود را به استاد خلیلی واگذار نماید.




ادامه گشت گذار درکابل -137 -

فاز دوم تطبیق موافقتنامه بن 2001 با تشکیل کمیسیون پیش نویس قانون اساسی و انتخاب حامد کرزی به حیث رییس دوره انتقالی آغاز شد. البته در لویه جرگه 1600 نفری به دلیل فضای باز سیاسی هر کسی راحت و آزاد حرفش را می زد. آیه الله محسنی خیلی مانور داد و در یک مورد پس از استاد سیاف سخنرانی کرد و گفت هر کس اسلام را قبول دارد از جایش حرکت نماید. سیکهای مظلوم هم از جای شان بلند شدند. مگر می شد کسی نشسته باشد و اسلام را قبول نداشته باشد. آیه الله اسلام را بالای اتباع سیک و هندو نیز قبولاند و همه را از جایش بلند کرد. خانم جوان بنام ملالی جویا چنان جیغ می کشید که گوش فلک را کر می کرد و رهبران جهادی و مجاهدین را جنایکاران جنگی اعلام کرد. دموکراسی بود هرکس هر چی دل تنگش می خواست و می گفت. فکر می کنم یک مورد هم دیر آمدن خود پادشاه برای افتتاح لویه جرگه بود که حرف حدیثهای را در پی داشت. بهر صورت لیبرالترین لویه جرگه تاریخ افغانستان همین لویه جرگه دوره انتقالی درسال 1382 بود. حالا رویداد های پس از لویه جرگه را داریم. پیش نویس قانون اساسی باید نوشته می شد و این جزء از فیصله های بنیادی کنفرانس بن 2001 بود. یک روز رفتم به دفتر حزب وحدت اسلامی. استاد دانش را دیدم که یک کتاب در باره قوانین نوشته بود و آن را به من نشان داد و گفت این کار را کرده ام و خوب است. کتاب فکر کنم نامش دیدگاه در باره قوانین افغانستان بود. کتاب خوب و دقیق نوشته و نگاشته شده بود. همان لحظه در ذهنم خطور کرد که در پیش نویس قانون اساسی آقای دانش از سوی حزب وحدت معرفی شود این در خاطره ام آمد و چیزی به ایشان نگفتم اما نیت من این بود که این مسئله را با استاد خلیلی و استاد محقق باید بگویم و آقای دانش را در کمیته پیش نویس معرفی نمایند. نمی دانم به استاد خلیلی گفتم و یانه ولی در باره معرفی ایشان با استاد محقق صحبت کردم و یک روز استاد محقق گفت که همراه استاد خلیلی در مورد معرفی آقای دانش توافق کرده است که ایشان را در کمیته پیش نویس قانون اساسی معرفی نماییم و همین کار را کردند و رییس کمیته پیش نویس آقای شهرانی از سوی رییس کرزی منصوب شده بود. یک وقت استاد محقق به من گفت که شهرانی از کارهای دانش در باره پیش نویس قانون اساسی خیلی راضی است که می گوید عجب نفری را معرفی کرده اید استاد دانش هم از نعمت الله شهرانی راضی بود و می گفت شخصیت خوبی دارد و لیبرال. آقای دانش از خاطرات سفرش را به آلمان با من قصه کرد که بخاطر آشنایی با سیستم قضایی آلمان و سیستم قانون گذاری همراه شهرانی سفر داشتیم. شهران لیبرال است زیرا وفتیکه به آلمان رسیدیم مارا جمع کرد و گفت لباس رسمی و دریشی بپوشید و نیکتایی بزنید و به دستیارش گفت برو چند دانه دریشی و نیکتایی تهیه کن و این شد که آقای شهرانی ما را دریشی کرد و نیکتایی در گردن ما انداخت. استاد دانش گفت ما پرسیدیم که خود شما چرا این کار را نمی کنید گفت مسئله من کمی فرق می کند. آقای دانش و آقای امین احمدی هر دو کابل بودند. دانش کار اساسی در کمیته پیش نویس قانون اساسی داشت و اما داکتر امین احمدی وظیفه نداشت و گاه گاهی با هم می نشستیم و بحث روی موضوعات اساسی داشتیم. گاهی استاد شفق را در دفتر می دیدم و یک روز بحث تقسیم نمرات زمین در شیرپور پیش آمد و دیدم که استاد خلیلی برای خودش برای استاد شفق و برای استاد واعظی و چند تن دیگر اقدام کرده است و نمرات زمین در شیرپور گرفته اند. من چیزی نگفتم ولی خوب دلم کمی درد کرد که نگاه کن همه چیز را برای خود می خواهند. این موضوع را به استاد محقق در میان گذاشتم ایشان گفت خوب است من از فهیم وزیر دفاع می خواهم که نمره زمین برای چند نفر بدهد که در کابل جایداد ندارد. سه نمره زمین را آقای فهیم احکام داد یکی برای استاد محقق و دیگری برای من و سومی برای داکتر پیمان معین وزارت پلان. من رفتم پول زمین را تحویل و اسناد یک نمره را از شاروالی کابل گرفتم فقط پول دادم و سند گرفتم و اما از زمین هر گز خبری نشد وقتی در لیبیا سفیر بودم نمره زمین را در سال 1385 از نام من بنام یک نفر دیگر منتقل کرد و اصلا روی زمین را ندیدم اما بد نامی آن را دیدم . هر شب آقای بشردوست اسناد می کشید و زمینهای شیر پور را شیر چور نام گذاشته بود و نام من را هم داشت. پول نداشتم و از استاد عرفانی هزار دولار قرض گرفتم که واریز بانک نمایم تا زمین را داشته باشم. یک روز رفتم پهلوی استاد واعظی که استاد خلیلی هم در دفتر و دراطاق مستقل خود نشسته بود. همراه استاد واعظی رفتم پهلوی ایشان و کمی از این طرف آن طرف صحبت کردیم. من عادتا خیلی کم پهلوی استاد خلیلی می رفتم و اما گاه گاهی که می رفتم روی کلیات و عمومیات صحبت می کردیم. استاد خلیلی گفت حاجی آقا آن روز ها هم گذشت که اعلامیه های شماره 1 و شماره 2 و شماره 3 و.. صادر می کردید و چه چیزها که علیه من نمی نوشتید. گفتم بله استاد همین کارها را کردیم و می خواستم واکنش نشان دهم و توضیحات بشتر و دلایل اما استاد خلیلی خیلی سریع از موضوع خارج و بحث دیگر و سوال دیگری را پیش کشید و موضوع اعلامیه ها گم شد. حکایت اینکه استاد خلیلی چه گونه معاون رییس کرزی شد را، گفتم و حالا ایشان معاون رییس اداره انتقالی است و یک روز بی بی سی را گوش کردم که آقای احمدی رهبر ازولسوالی یکاولنگ، مصاحبه راه انداخته است و چه اتهاماتی را به استاد خلیلی و حاجی نبی نسبت می دهد. گفتم این کار درست نیست و افتضاح ولی احمدی رهبر را ندیدم اما با استاد عرفانی صحبت کردم ایشان هم اظهار ناراحتی کرد و گفت با احمدی رهبر صحبت می کنم. از صوفی گردیزی در همان اول صحبت کردم وی با استاد اکبری بشدت مخالف بود. دلیلش را نمی دانم اما احتمالا همان رقابتی بود که استاد اکبری و صوفی در هزارجات داشتند. استاد اکبری هم طالب شد و صوفی هم. هردو بخاطر قلمروها با هم اختلافات شدید داشت. صوفی می گفت من عزت و کرامت شیعه را حفظ می کردم اما استاد اکبری آیه الله تقدسی و سید حیدری آبروی شیعه را می بردند و در پیش مقامات طالبان خود را حقیر و کو چک می کردند. البته اعتبار و اتوریته صوفی نزد طالبان پیش ملاعمر رهبر طالبان بالا بود و طالبان به آقای اکبری آن چنان اعتمادی هم نداشت. شایع بود که طالبان گفته اند استاد اکبری چپنش را در ایران و لنگوته اش را در اتحادیه شمال و خودش لوخت پیش ما آمده است. صوفی قبول نداشت که اکبری نماینده طالبان باشد. در گشت گذارهای کابل موضوعات دیگری هم است که در بخش آینده می خوانید .......
----------------------------------------------------
صوفی گردیزی از سادات گردیز و نماینده طالبان در هزارجات و حالا عضو حزب وحدت اسلامی مردم افغانستان و یکی از مسولین دفتر حزب در کابل. استاد اکبری تحصیل کرده نجف و یکی از رهبران پاسداران جهاد و عضو مجلس نمایند گان. احمدی رهبر عضو حزب وحدت و یکی از مسولین حزب در یکاولنگ. استاد خلیلی رهبر حزب وحدت اسلامی افغانستان و حاجی نبی خلیلی برادر استاد خلیلی. شیر پور منطقه اعیان نشین کابل. استاد دانش تحصیل کرده عراق و سوریه و قم و معاون رییس جمهور. استاد امین احمدی تحصیل کرده ایران و رییس دانشگاه ابن سینا در کابل. ملالی جویا بانوی انقلابی و ضد مجاهدین وکیل اخراجی پارلمان.



9 mins

اگریمان سفارت برای کوریا-138-

در کنار گشت گذار ها در کابل بر نامه داشتم و آن اینکه به عنوان سفیر در جای مقرر شوم. دو نفر کاندید برای سفارت بودیم یکی محمد الله حیدری و دیگری خودم. داکتر عبدالله وزیر خارجه با صلاحیت در اداره انتقالی بود و مسئله سفارت با ایشان توسط استاد محقق مطرح شد و یک روز استاد محقق گفت به داکتر صحبت کردم و گفتم ناطقی صاحب از طرف ما برای سفارت پیشنهاد می شود و وی سیاست را خوب می فهمد. داکتر با تبسم گفت بله ناطقی صاحب سیاست بد را خوب می فهمد. این حرف برای من معنا پیدا کرد. در نشست بن 2001 من با آقای قانونی مناسبات دوستانه نداشتم و گاهی در جلسات شان شرکت هم نمی کردم. بد نبودیم ولی گرم و صمیمی هم نبودیم. قانونی مرا می شناخت و اینکه در آستانه شکست قطعی طالبان با بی بی سی مصاحبه داشتم و گفتم که سه هزار نیروی حزب وحدت آماده اعزام به کابل هستند یک قسم باعث ناراحتی و دل زده گی قانونی نسبت به من شده بود. فکر می کنم اما متیقین نستم که آقای قانونی در گزارش جلسات بن 2001 از من شکایت داشته است که من سیاست بد داشتم و حالا داکتر عبدالله گفته است که من سیاست بد را می فهمم. بهر صورت خودم هم چند بار با داکتر عبدالله وزیر خارجه صحبت کردم و ایشان رد نمی کرد و می گفت معرفی می کنم و در لیست هستم اما خوب این گونه کارها کمی وقت لازم دارد. داکتر می شناخت که در دولت استاد ربانی وزیر تجارت بودم و حالا هم داوطلب سفارت و استاد محقق هم دنبال کار ما دو نفر حیدری و من بود. روزها اغلبا به وزارت پلان می رفتم و با داکتر صادق مدبر آشنا شدم ایشان ریاست امور کادر پرسنل وزارت پلان را پیش می برد و داکتر پیمان معین وزارت بود. وزارت پلان گسترده ترین طرحهای حکومت را در گذشته داشت اما حالا معلوم می شد که داکتر اشرف غنی اداره انسجام کمکهای بین المللی را احداث و طرحهای حکومت را برای کمک به افغانستان در دست گرفته است و این موضوع سبب اختلاف بین استاد محقق و داکتر غنی شد و گاهی تبدیل به جدالهای لفظی هم می شد. من یاد دارم که در باره پلان کمک به افغانستان در نشست توکیو اختلافات بین وزارت پلان و اداره داکتر اشرف غنی احمدزی پیش آمد. وزارت پلان در طرح خود ظاهرا ارقام بشتری را آورده بود و اما اداره احمدزی با آن مخالفت داشت و همین اختلافات بعدها مقدمه ترک دایمی استاد محقق از وزارت پلان شد و بشر دوست توسط سید مصطفی کاظمی به حیث وزیر پلان به رییس کرزی معرفی شد. در سال 1381 و 1382 استاد محقق روی پلان و بر نامه استراتژیک و اهداف که بارها و بارها به مردم و به حکومت اعلام کرده بود قویا کار می کرد، اهداف که ایشان در ساختار و تشکیلات اساسی دولت دنبال می کرد موضوع ولایت دایکندی، موضوع ولایت جاغوری و شاهراه کابل هرات و.. بود اینها برای استاد محقق تبدیل به اهداف استراتژیک و بنیادی شده بود و تا حالا هم روی این اهداف پا فشاری دارد . من کمتر کسی از رهبران هزاره و شیعه را دیده ام که پافشاری استاد محقق را در این اهداف داشته باشد. بله در باره مشارکت بیست در صدی در ساختار حکومت دید گاه های واحد است و دلیلش هم این است که در بن 2001 ما آن را تبدیل به سند کردیم. مشارکت بیست در صدری درموافقتنامه بن تثبیت شده است ولی اهداف اساسی و استراتژیک غیر از مشارکت بیست در صدی هم هست و آن تغییر در تشکیلات اساسی دولت است. ولایت دایکندی و لایت جاغوری سرک شرق و غرب و شمال جنوب و انکشاف متوازن سر لوحه بر نامه های حزب وحدت و از اهداف استراتژیک استاد محقق بود. در سال 1381 و 1382 ما روی ولایت ها و تشکیلات دولتی کار می کردیم. استاد محقق چند متخصص امور تشکیلات دولتی را پیدا کرده بود و به من گفت که آنها زیر نظر شما کار نمایند و طرح ولایت دایکندی آماده شود. من با جمعی روی این طرح کار را شروع و با گذشت تقریبا شش ماه این طرح تهییه شد. جنرال شاه ولی به صورت مداوم روی نقشه کار می کرد و برای تثبیت خطوط جغرافیایی ولایت دایکندی هیات تخصصی به سر پرستی انصاری بلوچ به منطقه فرستادیم و سر انجام موفق شدیم طرح را تکمیل و نهایی نماییم. طرح ولایت دایکندی تکمیل و به استاد محقق داده شد و با پیش کش شدن طرح ولایت دایکندی . فهیم خان طرح ولایت پنجشیر را پیش کشید. استاد محقق در این خصوص تلاش شبانه روزی داشت و آن رایکی از آروزوهای بزرگ خود می دانیست. در این باره استاد محقق از داکتر غنی احمدزی راضی بود و می گفت وی از این پیشنهاد حمایت کرد. داکتر غنی گفته بود در ابن مورد و ضرورت علمی آن باید معلم عزیز یک مطلب نوشته کند. استاد محقق نوشته معلم عزیز را به من نشان داد و گفت احمدزی نوشته معلم عزیز را قبول دارد. به هر صورت ولایت دایکندی با زحمات شبانه روزی مورد تایید قرار گرفت و استاد محقق از این بابت بی نهایت خرسند بود. درتابستان 1382 استاد محقق به من گفت که بامیان بروم و مقدمات و تدارکات سفر، سفیر ژاپن گرفته شود. هدف این بود که کشور ژاپن به عنوان تمویل کننده مهم در جریان مشکلات مناطق مرکزی قرار بگیرد و از کمکهای وعده داده شده در کنفرانس تو کیو پس از بن 2001 به مناطق مرکزی چیزی برسد. بامیان هدف بنیادی و استراتژیک بود. تحلیل ما این بود که به سفیر ژاپن ویرانیهای بتهای بامیان را نشان دهیم. تصور ما این بود که ژاپن به بتها اهمیت زیادی قایل است اول اینکه بودا آیین بزرگ ژاپن پس از آیین شینتو است و دیگر اینکه ژاپن حس حفاظت شان از آثار و تمدن بشری بسیار بالا هست و سوم هم اینکه بتهای بامیان می تواند عامل پیوند با میان با شهرهای ژاپن باشد. خلاصه اینکه دلایلی زیادی برای خود داشتیم. من با چندین موتر از دره میدان حرکت کردم و شب به بامیان رسیدم علییار زاده والی بامیان بود و شب در وازه ولایت بسته بود و ما در هتل اقامت کردیم. فردا منتظر استاد محقق و سفرژاپن بودیم. آنها با هلیکوپتر از کابل به با میان آمدند و مورد استقبال مقامات و مردم با میان قرار گرفتند و قرار بود که آقای شهرانی هم بامیان بیاید طیاره شهرانی با چند مقام حکومتی و خبر نگاران نتوانیست بنیشیند و بر گشت به کابل و چیزی در حدود دو ساعت در آسمان دور می زد مشکل باز نشدن طایر هواپیما بود متخصصان گفته بودند که سوخت تمام شود و بعد طیاره روی پلاستیکهای باد داده شده خود را بکوبد و همین طوری شد و شهرانی از مرگ قطعی نجات یافت. محبوبیت استاد محقق فو ق العاده بود و در مسیر راه طرف یکاولنگ مورد استقبال مردم قرار گرفتیم. در خود بامیان هم اجتماع با شکوهی دایر شد والی سخنرانی کرد و بعد استاد محقق سخنرانی داشت و بعدش سفیر ژاپن. آقای کومانو سفیر ژاپن فارسی را فوق العاده زیبا صحبت می کرد و با زبان فارسی خطاب به مردم گفت این درست که طالبان بتها را ویران کرد و قلب میلیونها انسان پیرو آیین بودا خونین و جریحه دار ساخت و اما برای ما از بت بامیان سر نوشت مهم تر است. ما باید به مردم افغانستان و مردم با میان کمک نماییم تا زندگی شان تغییر نماید. آقای کومانو را به یکاولنگ بردیم و مردم یکاولنگ با حمل پلاکارت ها و خوش آمد گوییها از ما استقبال کردند و در یک مدرسه استاد محقق و آقای کومانو سخنرانی کردند و شب در یکاولنگ بودیم. مردم طبق عادت همیشه گی ده ها عریضه را به سفیر ژاپن تحویل دادند و اما سفیر از این کار خوشش نیامد و گفت این نمی شود و من با این رقم کمک نمی توانیم. شیوه کمک این است که چند متخصص از مردم با اینجوی ژاپن کار کنند و بعد پروژهای تایید شده تطبیق و عملی شود. بند امیر آمدیم در بند امیر استاد محقق رفیق داشت یک سید که بهترین هتل و رستورانت را اداره می کرد از دوستا استاد محقق بود و چه کباب و غذای برای ما تهیه کرد. در بند امیر دو سه ساعت چکر زدیم. آقای کومانو به من گفت اگر این بندهای زیبا با تکنولوژی ژاپن مدیریت شود از این بندها یک سر مایه بزرگ ملی تهیه می شود و به این ترتیب به بامیان بر گشتیم و فردا من همراه فافله موترها به طرف کابل حرکت کردم . واقعا شاهد امنیت کامل در همه راه ها بودیم و هیچ خطری وجود نداشت و کسی را تهدید نمی کرد. چه سالهای خوب و چه سفر های زیبای دیگر که برای تان شرح خواهیم داد.در کابل دنبال کارهای سفارت بودم و به من خبر داده شد که اگریمان من از سوی کشور کوریای جنوبی تایید شده است یعنی اینکه سفیر در کوربای جنوبی می شوم .....
---------------------------------------------
پ.ن. کومانو سفیر ژاپن در کابل، فارسی هزارگی را هم یاد گرفت و عجیب استعدادی در فراگیری زبان داشت. وی درسخنرانی خود گفت مردم بامیان و مردم افغانستان مهم تر از بتهای بامیان است. مردم استقبال بی سابقه از ما کرد. من با کاروان موترها از دره میدان به با میان رفتم و برگشتم و چه امنیتی و یاد آن سالها بخیر. اهداف اساسی حزب وحدت و برنامه های استاد محقق تحقق و عملی شدن تشکیلات اساسی دولتی بود. ایشان می خواست دایکندی، جاغوری ولایت و سرک کابل هرات ساخته شود و همین طور سرک با میان که از سوی ایتالبا تمویل می شد. دایکندی ولایت شد و داکتر اشرف غنی احمد زی در این مورد کمک کرد.





بجای کوریا سفیر در لیبیا -139-

کابل و اغلب ولایات در امنیت کامل بود و واقعاً احساس می شد که دیگر تروریست، طالبان القاعده تمام شد و فصل نو در تاریخ افغانستان آغاز شده است و آقای خلیلزاد سفیر آمریکا در کابل همیشه افغانستان نو می گفت افغانستان واقعا نو بود. آزادی بیان موج عظیم رسانه ها و امنیت کامل در شهرها، مظاهر افغانستان نو بود. گفتم که در افغانستان نو حالا می خواهم سفیر شوم. سفیر در کوریای جنوبی. به دیدن جلالی و تبریک به ایشان رفته بودم و قتی مرا معرفی کرد که سفیر در کوریا تعیین شده ام جلالی وزیر داخله گفت موفق باشید و کوریا کشوری بسیار پیشرفته است و در کوریا ژاپن را تعریف نکنید زیرا کوریا خودرا کمتر از ژاپن نمی داند و این کشور پشرفت حیرت انگیزی کرده است. جلالی گفت چند بار سفر در کوریا داشته است. استاد محقق خیلی خوشحال بود که سفیر در کوریا تعیین شده ام. رابطه بسیار خوبی بین وزارت پلان و سفارت کوریا بر قرار بود. یک محموله کامپیوتر و دیگر تجهیزات اداری از کوریا برای ادارات افغانستان فرستاده شد و سفارت کوریا سهم هر وزارت خانه را نوشته بود و امر حایز اهمیت این بود که سفارش شده بود که این محموله در اختیار وزارت پلان گذاشته شود و بعد وزارتخانه ها بیایند از وزارت پلان سهم شان را تحویل بگیرند و این نشانه از همکاری و احترام و اعتماد به وزارت پلان و استاد محقق که وزیر پلان بود پنداشته می شد. شنیدم که وزارت خارجه می گفت که چرا از دست ما و از طریق ما به سایر وزارتخانه ها توزیع نشود. یک شب استاد محقق سفیر کوره و همراهانش را در خانه اش مهمانی کرد و در همان شب انتخاب من ازسوی سفیر کوره به من تبربک گفته شد و همه دوستان به من تبریک گفتند. شب جالب و پر خاطره بود. و قرار شد که کم کم آماده سفر به کوریا شوم اما نشد و چرا؟ که توضیح می دهم. ما در کوریا سفارت نداشتیم و باید از نو سفارت تاسیس می کردیم و این موضوع هم خرج لازم داشت و هم وقت. سطح زندگی در کوریا و در سیول بسیار بالا است و تهیه ساختمانی برای سفارت و دیگر امکانات هزینه زیادی لازم داشت با وزارت خارجه در گفتگو بودم آنها می گفتند این کار را می کنیم ولی وقت و هزینه سنگین لازم دارد. داکتر عبدالله وزیر خارجه سفری داشت به اروپا و بعد هنگام بر گشت به لیبیا آمد و در لیبیا سفارت داشتیم اما در زمان طالبان بسته شد. داکتر عبدالله با مقامات لیبیایی و با داکتر احمد شریف و عبد الرحمان شلقم وزیر خارجه لیبی صحبت می کند و مقامات لیبیایی قول همکای می دهند. داکتر در کابل بر گشت و شنیده بود که من با زبان عربی آشنایی دارم و در عراق درس خوانده ام در ملاقات با ایشان روی سفارت بحث کردم. داکتر عبدالله گفت جناب ناطقی صاحب من الزام نمی آورم که به لیبیا بروید چون اگریمان شما از کوریا آمده است ولی همان گونه که دوستان به شما گفته اند باز کردن سفارت در کوریا و تاسیس آن کمی وقت لازم دارد و همینطور بودجه اما در لیبیا سفارت داریم اما بسته است و مقامات لیبیایی به من گفتند که برای افتتاح سفارت همکاری می کنند. لیبیا در شمال آفریقا کشور بسیار پولدار است و سابقه نیم قرن مناسبات دیپلوماتیک با این کشور داریم و حالا اگر چنانچه عجله داشته باشید و صبر حوصله تان از یازده اقامت در کابل تنگ شده باشد و انتظار بیش از حد شمارا خسته کرده باشد، خوب لیبیا آماده است و اما اگر می خواهید صبر کنید من در لیبیا کسی دیگری را سفیر تعیین می کنم و در باره کوریا تلاش و کار می کنم تا شرایط برای رفتن تان فراهم شود. من گفتم این موضوع احتیاج به فکر و مشوره دارد و چند روز مهلت می خواهم داکتر گفت درست است و هیچ عجله ای نیست مشوره داشته باشید و خوب فکر کنید هر وقت قطعی شد به من خبر دهید. موضوع را با استاد محقق در میان گذاشتم ایشان گفت کوره خیلی خوب است و این کشور روابط خوبی با ما دارد ولی حالا شما همراه ارسلایی یک سفر بروید به ولایت وردک. از من دعوت شده است که در مراسم تحویل سلاح به حکومت در ولایت وردک بروم و مراسم مهمی تدارک دیده شده و از سفارت آمریکا هم در این مراسم شرکت می کند و من رفته نمی توانم کار دیگری پیش آمده و شما به نمایندگی از حزب شرکت نمایید.امین ارسلا در راس یک هیات در این سفر است. فردا حوالی ساعت ده صبح به ورارت داخله آمدم و قافله بزرگی آماده حرکت به طرف ولایت وردک. در این سفر مسوولان سیاسی و نظامی سفارت آمریکا نیز حضور داشتند. کاروان بزرگی شصت تا هفتاد موتری ما حرکت کرد. در وسط راه یکی دو بار تمام قافله متوقف شد پرسیدم چرا و چه خبر است گفتند ار سلا صاحب تشناب صحرایی دارد. نمی دانم چه مشکل داشت. بهر صورت حوالی ساعت دو بعد از ظهر در گردهمایی خلع سلاح مجاهدین رسیدیم مجلس با شکوهی دی دی آر دایر شد و سلاحهای زیادی جمع و سلاح کوت بود. ابتدا غذا و بعد سخنرانیها شروع شد نوه پاد شاه میرویس خان سخنرانی کرد. حاجی سلیمان یاری و بعد کسی بنام بنام بچه شربت صحبت کرد آقای یاری وی را سفیر افغانستان در ژاپن معرفی کرد. بچه شربت آدم عجیب و غریب بود و ده ها موتر لکسیس به تعداد مقامات حکومتی تقسیم کرده بود و این بذل بخششها درد سر بزرگ برای خودش شد زیرا همه خبر شدند و به طمع افتادند. وی خانمش از ولایت وردک و مقیم ژاپن بود. برخی مقامات به وی گفته بود که تو را سفیر در ژاپن مقرر می کنیم.خلاصه جلسه بزرگی بود و وقت زیاد گرفته شد مقامات آمریکایی گفتند جلسه خیلی طولانی شد و ما به کابل بر می گردیم آنها بدون اینکه کسی آنهارا همراهی کند با دو سه موتری که داشتند به کابل بر گشتند. امنیت آن زمان را بیا باحالا مقایسه کن و ماهم هنگام غروب از منطقه بیرون و به طرف کابل بر گشتیم اما موتر وان راه گم بجای اینکه کابل بیاییم سر از غزنی در آوردیم و تمام شب از غزنی طرف کابل راه رفتیم و در مسیر راه کو چک ترین مشکل امنیتی را نداشتیم. فردا رفتم با استاد محقق بشتر در باره کوریا و لیبیا صحبت کردم ایشان تر جیحاتش کوریا بود اما می گفت یک وقتی ممکن است بارد لیبیا کوریا هم از دست برود. زیرا این احتمال وجود دارد که کوریا را به دلایلی به ما ندهد و بعد مشکلات ایجاد شود و یا اصلا سفارت را تاسیس نکند کسی چه می داند و بعد ایشان گفت هر چه خودت تصمیم گرفتی همان درست است. رفتم با استتاد خلیلی مشوره نمایم قضایا را شرح دادم ایشان گفت من نگران هستم ممکن است بخاطر کوریا و لیبیا هم از دست برود و بعد گفت خودت هرچه کردی و هر تصمیم گرفتی همان درست است. فکر کنم با استاد شفق و استاد عرفانی و استاد واعظی هم مشوره داشتم آنها گفتند هیچ فرق نمی کند هنوز لیبیا بهتر است زیرا که یک کشور اسلامی است و زبانش را بلد هستی و با خانواده تماس گرفتم آنها گفتند لیبی بهتر است و ما گوشت خوک خورده نمی توانیم. این تصور برای خانمم ایجاد شده بود که در کشورهای خارجی آدم گوشت خوک باید بخورد و یکی از دلایل بی میلی شان به آلمان همین بود. خانم گفت لیبیا خوب است عرب است و من زبان شان را بلد هستم و همین شد که به وزارت خارجه خبر دادم که لیببا می روم و...
----------------------------------
پ. ن. لیبیا کشور نفت خیز عربی در شمال آفریقا و رهبر آن آقای معمر القذافی. کوریا کشوری صنعتی و مدرن در آسیای دور. مشورتها این شد که لیبیا را انتخاب کنم زیرا ممکن بود که هردو از دست برود. برای خلع سلاح و پروژه دی دی آر وردک رفتیم و جناب امین ارسلا با تشناب صحرایی چندین بار قافله را متوقف کرد. داکتر عبدالله وزیر خارجه پس از باز گشت از لیبیا پیشنهاد و مشوره لیبیا را داد. خانم متولد عراق و زبان عربی را بسیار خوب حرف می زند.


بخش سوم -5-

 

 

یکی را کشیده و مرا در بدر کرده است -111-

 

 

از گل صبح تا ساعت چهار بعد از ظهر  از مرز تا دو شنبه پایتخت تا جیکستان در راه بودیم. موتروان با همان رندی و چالاکی از هر ایست می گذشت و من گرفتار آبرو و حیثیت خود بودم که مبادا دراین سفر گرفتار شوم. آش نخورده و دهن سوخته شوم. در وسط راه می خواستم خیلی چیزها از موتروان در باره تاجیکستان سوال کنم اما موتروان یک الدنگ و لمپن به تمام معنا بود و بعد برایم معلوم شد که رفیق شش دنگ حسین خان. تاجیکستان کوهایش بشتر از دشتهایش بود و شباهتهای زیادی با افغانستان مرکزی داشت. در راه از راننده پرسیدم که سد عظیم آبی تاجیکستان کجا موقعیت دارد وی به کوه های عظیمی اشاره کرد که شبیه کوه های بابا به نظر می رسید وی گفت سد در داخل دره قرار گرفته است و بی نهایت عظیم و باشکوه است. در راه با زنانی برخورد کردم که مشغول سخت ترین کارها بودند صورت شان را به خاطر جلو گیری از سوزاندن آفتاب کاملا پیچیده و پوشانده بودند و آنها در بغل کو ه های سخت گندم جمع می کردند و واقعا که خیلی رنج آور دیده می شد زیرا خودم زیاد گندم جمع کرده ام و علف کنده ام هردو کار خیلی سخت و طاقت فرسا هست. موتر وان گفت اینها زنان دهاتی و روستایی اند که کار می کنند اما زنان شهری چنین کارهای نمی کنند و بعد خندید. کمی مشکوک شدم گفتم زنان شهری چه می کنند؟ گفت آنها عشق و عشق بازی دارند. گفتم همه شان چنین نیست گفت بله اما در ملک ما این چنین کارهای آزاد است و بعد گفت شنیدم در افغانستان چنین چیزی حتا در شهرها هم نیست. گفتم بله در افغانستان جنگ است. خلاصه این آدم از تجربه های شخصی خود زیاد صحبت کرد احتمالا دروغ هم می گفت اما خوب بی چیز هم نبود در یک مورد گفت که من تاحالا که نزدیک چهل سالم می شود رابطه های زیادی دارم شاید صد و شاید دو صد نمی دانم یادم رفته است. ما مو تر وان جماعت خیلی کارها و خیلی چیزها را یاد داریم. به این ترتیب به شهر دوشنبه نزدیک می شدیم به من گفت یگان یک ساعت مانده وی به لهجه  تاجیکی حرف می زد ولی به دلیل رفت آمدهای مستمر و رفاقت با افغانها با لهجه کمی نزدیک به مردم تخار حرف می زد. اما این دو محافظ قالب شده من از مرز تا دو شنبه یک کلمه حرف نزدند و گاهی من به صندلی عقب نگاه می کردم و چیزهای می پرسیدم و تنها به نه و آری اکتفا می کردند. به این ترتیب به حومه شهر رسیدیم که دو محافظ و مسافر گفتند ما همین جا پیدا می شویم و به شهر نمی رویم. هردو پیاده شدند و کرایه شان را حسین خان در مرز حساب کرده بود و تنها من بودم که کرایه ام را باید در دو شنبه می دادم. مو تروان مرا باید به سفارت افغانستان می رساند وی گفت بلد خو نستم و لی قنسلگری پیدا کردنش سخت نیست. به این صورت پرسیده و پرسیده به دم دروازه سفارت افغانستان رسیدیم و از موتر پیاده شدم و کرایه اش را حساب و بعد وارد سفارت شدم و گفتم که از طالقان و تخار آمده ام و می خواهم استاد را پیدا کنم. سفیر افغانستان بنام سید ابراهیم پهلویم آمد و خودش را معرفی کرد که من سفیر هستم و  استاد همین چند لحظه پیش رفت و گفته است که شمارا ببریم به هتل تاجیکستان و دیگر دوستان هم در هتل تاجیکستان جای گرفته اند گفتم خوب است و با ماشین سفارت سوار شده به هتل تاجیکستان آمدم. همه دوستان در هتل مستقر بودند هتل نسبتا خوبی دیده می شد. شبیه هتل کانتیننتال برای دو نفر یک اطاق ریزیف شده بود و من با یک دوستم در یک اطاق بودیم وی می گفت که درسهایش را در روسیه خوانده و زبان روسی هم بلد است که بلد بود. آقای سفیر خیلی شوخی می کرد و ازخاطرات افغانها در تاجیکستان زیاد چیزها و خبرها بلد بود و یک دو داستان را صحبت کرد که بسیار خندیدیم. فکر می کنم استاد ربانی در نظر داشت که یک طیاره را چارتر کند. این کار مدتی طول می کشید. سفیر گفت بخیر خسته گی تان بر طرف شود و چای بخورید و بعد می رویم پهلوی استاد چای هتل را خوردیم گرسنه هم بودم نان برایم آورد و بعد همراه سفیر رفتیم در اقامتگاه استاد ربانی. حاجی قدیر صاحب آقای انوری سباوون و خیلیها در در کنار استاد نشسته بودند. استاد ربانی گفت بخیر آمدید و در راه کدام مشکلی نبود گفتم نه تا مرز با طیاره آمدم که فهیم خان لطف کرد و یک هلیکو پتر را در اختیار ما گذاشت استاد گفت بسیار همکاری کرده خانه فهیم خان آباد و بعد گفتم از مرز تا دو شنبه با تاکسی آمدم. پرسیدم موضو ع سفر را قاصد شما خبر نداشت و به من چیزی نگفت. استاد ربانی گفت که نشست ایکو در تهران برگزار می شود. روسایی کشورهای عضو ایکو و اعضای ناظر نشست دارند و بعد نشست وزرای تجارت و خارجه هم برگزار می شود و افغانستان عضو ایکو است و داکتر عبدالله قبلا در تهران رفته است و مقدمات نشست سران کشورهای عضو ایکو را با سایر وزرای خارجه عضو ایکو برنامه ریزی می کند. شما بخیر در هتل باشید تا طیاره گرفته شود و بعد می رویم. حال برنامه سفر برایم روشن شد که برای نشست ایکو در تهران می رویم . ایکو یک  سازمان منطقه ای با رویکرد اقتصادی است و حالا تعداد از کشورهای آسیایی میانه نیز به حیث ناظر و عضو برگزیده شده اند. نماز به امامت استاد ربانی خوانده شد و بعد شام را باهم خوردیم. سفرمان در ماه رمضان انجام شد و بحث سحری نیز مطرح شد و ما گفتیم که روزه دار نستیم. در همین جا بود که حاجی صاحب قدیر گفت مه در دو مساله می خواهم شیعه باشم. و گفت این مذاهب باهم فرقی ندارد همه ریشه اش اسلام است گرچه من مولوی نستم ولی در پیش خودم به این نتیجه رسیده ام که این مذاهب با هم مشکل ندارد همه شان یکی است. مثل چند برادر از یک پدر و مادر که قیافه های شاید فرق کنند و لی همه شان از یک ریشه اند. حاجی چنان استدلال می کرد که کسی نمی خواست دربرابر حرف شان چیزی بگوید. استاد ربانی هم چیزی نمی گفت. یکی پرسید حاجی صاحب آن دو موضوع کدام است که می خواهی مطابق مذهب شیعه عمل نمایی حاجی گفت یکی همین روزه است من نمی خواهم در سفر روزه بگیرم و فردا روزه نستم و دیگری همان صیغه است. همه خندیدیم و آقای انوری گفت حاجی صاحب منافع خودرا خوب درنظر گرفته است. حاجی گفت آدم اگر کدام پشتوانه مذهبی نداشته باشد وجدانا ناراحت می شود مذهب شیعه این را حل کرده است. من گفتم در اسلام تا زمان خلیفه دوم حضرت عمر صیغه جایز بوده است. حاجی در سفر مثل ما بدون روزه بود و روزها با ما هم در تهران و هم در مشهد و هم درخود تاجیکستان غذا می خورد. حاجی واقعا روشنفکر و بدون تعصب بود. حال قصه هتل و رفیقم وی هم بی تابی داشت و یک روز گفت استاد صیغه کردن دختر و زن غیر مسلمان جایز است من گفتم بله جایز است به شرط اینکه اهل کتاب باشد گفت یعنی چه گفتم تابع یکی از ادیان آسمانی باشد. گفت منظور اینکه مسیحی و یا یهودی باشد. گفتم بله قربان آدم چیز فهم. گفتم منظور تان چیست؟ امشب حاجی هم شیعه شد و شما هم بحث صیغه را راه انداخته ای کدام گپی در راه هست چی؟ هم اطاقی من گفت استاد با منیجر هتل صحبت کردم وی گفت که هست و یکی را نشان داد که خیلی خوب است به همو خاطر از شما پرسیدم که چه کنم. گفتم خوب که این طوری واقعا افغانستان عجب گرفتاری دارد. وی بیرون شد که نفره را پیدا کند و بعد آمد گفت وی آماده است اما استاد می شود شما همراه آقای ذره در یک اطاق باشید و من تنها. گفتم نه عزیزم این کار شدنی نیست کسیکه خربوزه می خورد پای لرزش هم می نشیند. حالا که این کارها را می کنی خوب برو اطاقش را هم پیدا کن من اطاق را تخلیه نمی کنم. وی رفت و شب ساعت نه آمد و گفت استاد اطاق پیدا کرده ام. وی شبها گم بود و روزها بر می گشت. فکر می کنم سه و یا چهار روزی در هتل تاجیکستان ماندیم و بعد طیاره طرف مشهد پرواز کرد. هوا خیلی خراب بود ابرهای عظیم طیاره را خیلی تکان می داد. حاجی قدیر پهلویم نشسته بود گفتم طیاره خیلی تکان می خورد وی دستهایش را طرف آسمان بلند کرد و یعنی اینکه تسلیم او هستیم. به این ترتیب به مشهد رسیدیم و مورد استقبال گرم مقامات ایرانی. استاد ربانی را در حیات هتل مشهد جای داده بود و اما ما در یک هتل دیگری بودیم. روزها استاد می آمد و باهم جلسه داشتیم. یک روز جلسه داشتیم که دستیار استاد آمد و گفت قومندان ل. ق. ا. آمده. استاد ربانی جلسه را قطع کرد و گفت قومندان را ببینم وی به شدت زخمی شده بود خدارا شکر که خوب شده است مرمی درجاهای حساس بدنش اصابت کرده بود. قومندان وارد شد استاد و همه ما ازجای مان حرکت کردیم. قومندان در پهلوی استاد نشست و استاد ربانی احوالش را پرسید و بعد قومندان با چنان عصبانیت شروع به صحبت کرد که همه ما، مبهوت ماندیم حملات تند علیه خود استاد ربانی حملات علیه جمعیت و دشنامهای آتشین به داکترها و ایران و گفت چرا مرا بد بخت کردی و چرا مرا به این کشور نامسلمان برای تداوی روان کردی و چرا بحال من رحم نکردی و استاد ربانی گفت قومندان صاحب بگو که چه شده است؟ وی درحالیکه گلویش را عقده گرفته بود و نزدیک کریه کند و گفت می خواهی بدانی که چه شده و اینه ای رقم شده است..........

پ.ن. قومندان ل. ق. ا یکی از معروفترین قومندانهای جمعیت اسلامی  از ناحیه مناطق محرمه خود زخمی و برای درمان به ایران فرستاده شد که فکر می کرد بد بخت شده است. صیغه در مذهب شیعه امر جایز است و زنان اهل کتاب را هم می تواند عقد موقت و صیغه کرد. ایکو کنفرانس منطقه ای است با رویکرد همکاریهای اقتصادی و تجاری. هم حاجی طرفدار عقد موقت شد و هم رفیق هم اطاقی ام آقای س. ا. ع. ی چاره خود را کرد. موتر وان الدنگ تاجیکی چنین قصه های از رابطه های خود را با من داشت.  


استاد خلیلی چه شد؟ -112-


قومندان ل. ق. ا. می خواست گریه کند و گفت استاد مرا در بدر کردی. من سه زن دارم و حالا چه خاکی برسرم کنم مرا در این کشور نامسلمان برای تداوی فرستادی می دانی چه کرده است. یک .... یعنی بیضه مرا کشیده و کنده و من حالا یکی دارم. قومندان دیگر شرم حیا از استادرا کنارگذاشته بود. ما همه حیران مانده بودیم آقای انوری گفت استاد تاوان می خواهد و چه رقم تاوانش را پوره کنیم. استاد ربانی گفت انجنیر رحیم را حاضر کنید انجنیر عبدالرحیم قنسل دولت در مشهد بود. قنسل آمد و استاد گفت همین لحظه قومندان را پیش داکتر ببرید که چه بلایی سر قومندان آورده است. قومندان همراه انجنیر رحیم رفت به شفاخانه. این قصه ما را بسیار خندان و هم واقعا متاثر بودیم که نکشیده باشد بیچاره گفت که سه تا زن دارد. استاد ربانی هم ناراحت بود که اوگار نکرده باشد. استاد گفت وی از ناحیه مناطق محرمه خود بشدت زخمی شد و گفتیم ببریم به ایران در تاجیکستان قابل تداوی نبود و داکترها پیشنهاد مسکو و یا ایران را دادند. فرستادیم ایران و حالا این گونه شده است. منتظر انجنیر رحیم بودیم که احوال بیاورد. انجنیر هم بالای سر قومندان که نتیجه معلوم شود. داکترها نگاه می کنند و بعد می خندند و بعد می گویند حاجی بخواب و نگران باش هیچی نیست. دو نرس را و ظیفه می دهند که روغن مالی کند و بعد فشار دهد تا سرجایش قرار بگیرد. شیطان خودش را آن بالا مخفی کرده است. نرسها روغن مالی می کنند و بعد ماساژ می دهد و به راحتی می یارد پایین و بعد می گوید حاجی تمام شد برو بخیر. انجنیر گزارش داد که چیزی نبود هنگام عملیات و بخیه زدن همان بالا گیر کرده بود و نرسها کشیدش پایین. یکی دو روز مشهد ماندیم و بعد رفتیم بسوی تهران و شرکت در کنفرانس ایکو. نشست در سطح روسایی جمهور کشورهای عضو سازمان ایکو، برگزار شد. و سه روز بحث در مورد سازمان ایکو شد. داکتر عبدالله و زیرخارجه مجموعه اسناد و اوراق مرتبط به سازمان را آورد و به استاد ربانی داد. داکتر عبدالله گفت حاصل این نشستها تنها و همین اوراق است و کدام نتیجه عملی درکار نیست. کنفرانس در سه سطح بر گزار شد سطح یک یعنی روسایی جمهور کشورهای عضو ایکو و اعضای ناظر. سطح دو هم به این صورت بود که یک بخش مرتبط به وزرای خارجه می شد که نقش اساسی برای هماهنگی و سیاست گذاری داشتند و یک بخش دیگر هم ارتباط می گرفت به وزرای تجارت و بازرگانی. این بخش هم بسیار مهم بود. ایکو فلسفه و ماهیتش همان توسعه تجارت و همکاریهای اقتصادی منطقه ای بود. آقای طاهریان سفیر ایران در افغانستان درزمان استاد ربانی، یک تحلیل بلندی از همکاریهای اقتصادی و با زرگانی را به من داد که شامل اطلاعات گسترده می شد. وی این تحلیل را به همه توزیع کرد. سطح یک تنها کارش تایید و امضای اسنادی بود که توسط کارشناسان وزارت خارجه و و زارت تجارت تهیه و دراختیارشان گذاشته می شد. 
درکنفرانس چوکیها براساس حروف الف با در نظر گرفته شده بود افغانستان و آذربایجان در کنار هم نشسته بود. چون هردو با حرف الف شروع می شد و ما در صف اول قرارداشتیم زیرا که نام ما حرف اول بود و درکنار ما اذربایجان قرار داشت. نشست سه روز دوام داشت و بعد با یک قطعنامه به پایان رسید. مقر کنفرانس یک ساختمان بسیار مدرن که تازه ساخته شده بود و به ما گفته شد که این دومین نشست است که در این صالون برگزار می شود. هتل هم از بهترینهایش بود. یک روز همراه پرویز مشرف در یک لیفت برابر شدم و من احوال شان را پرسیدم و گفتم که از افغانستان هستم و همراه استاد ربانی از داخل آمده ایم. مشرف ضمن احوال پرسی گرم که عادت پاکستانیها است به من گفت که من یک سرباز و نظامی هستم و سیاست را یاد ندارم. اما شما به رییس جمهورتان بگویید که مساله افغانستان را حل کند. من گفتم که حل مساله جنگ افغانستان به دست سرباز و نظامی است و شما باید حل کنید کمی تبسم کرد و بعد گفت من می خواهم استاد ربانی را ببینم. تا هنوز هم دیگر را ندیده بود و حتا احوال پرسی هم نکرده بود. من این مساله را به استاد ربانی گفتم که آقای مشرف را در لیفت دیدم و این صحبت را با من کرد و گفت که نظامی هستم و سیاست بلد نستم و شما به رییس جمهورتان بگویید که مساله افغانستان را حل شود. استاد ربانی نمی دانم چه گفت؟ فکر می کنم هم دیگر را در همان راهرو ها دیده بود و کدام صحبت جدی باهم نداشتند. کنفرانس تمام شد و بعد وزارت خارجه سه برنامه ملاقات برای ما گذاشت یکی با رییس جمهور آقای خاتمی و دیگری برنامه ملاقات با آقای هاشمی رفسنجانی و سومین ملاقات و آخرین آن با رهبر جمهوری اسلامی ایران آیه الله خامنه ای. در ملاقات با آقای خاتمی ضمن تعارفات و خوش آمد گویی. رییس جمهور ایران اوضاع و احوال افغانستان را پرسید و استاد ربانی گفت که جنگ هست اما طالبان قدرت گرفتن افغانستان را ندارد ولی جنگ با طالبان ادامه پیدا می کند مگر اینکه کدام راه حلی برای پایان جنگ پیدا شود. آقای خاتمی گفت نظر آمریکا در مورد خاتمه جنگ چیست؟ آقای ربانی گفت آنها به ما گفته اند که افغانستان راه حل نظامی ندارد و باید صلح شود و آنها خواهان صلح هستند. آقای خاتمی گفت آنها اگر چیزی را بخواهد همان را می کند اما اینکه صلح را می خواهد و یانه من نمی دانم اما آمریکا چیزی را که بخواهد آنرا انجام می دهد. درهمان روز بود که با آقای هاشمی رفسنجانی ملاقات صورت گرفت. آقای هاشمی بسیار گرم با استاد ربانی صحبت و برخورد داشت این مساله دلیل داشت یکی اینکه هردو هم دیگر را بارها و بارها دیده بودند و یک موردش همان گشت گذار در بندر عباس در 22 دلو سالروز فاجعه افشار بود. در این روز آقای هاشمی و استادربانی روسایی جمهور دو کشور در بندر عباس روی قایقها گشت می زدند. استاد ربانی اوضاع افغانستان و جنگ را به صورت مفصل با ایشان در میان گذاشت. آقای رفنسجانی دو پرسش داشت یکی اینکه گفت فکر می کنم جنگ در افغانستان و سیله ارتزاق برای یک عده شده است و می خواهند از طریق جنگ رزق روزی شان را پیدا کند این حرف چند پهلو و چند تعبیر می توانیست داشته باشد دو مین حرفش این بود که شما حالا کابل را ندارید و کابل در دست طالبان هست و پایتخت حکومت شما در کجا هست؟. استاد ربانی در این مورد تفصیل داد که بعد از کابل چه شد مزار شریف رفتیم و بعد اشاراتی به تخار کرد و گاهی هم به فیض آباد بدخشان اشاره داشت. ما کی نفهمیدیم استاد جواب سوال آقای رفسنجانی را چه گفت؟. بعد که بیرون شدیم آقای انجنیر عبدالرحیم خیلی ناراحت شد و گفت استاد جواب آقای هاشمی را نداد که حکومت موبایلی شان در کجا هست؟ این تعبیر حکومت مو بایلی را از انجنیر عبدالرحیم سرقنسل افغانستان در مشهد یاد گرفتم که برای اولین بار گفت و البته ناراحت بود که چرا استاد جواب آقای رفسنجانی را درست نداد. من گفتم جواب همان بود ما واقعا پایتخت نداریم و معلوم نیست. دیروز مزار شریف و امروز تخار و طالقان و فردا اصلا معلوم نیست که کجا می شویم. این پایتخت جواب ندارد. استاد حقیقت را گفت. واقعیت همین است که داریم. انجینر چیزی نگفت خوب حالا که شد. فردای آن روز به ما اعلام شد که به دیدار رهبر جمهوری اسلامی ایران می رویم در و سط راه آقای حاجی قدیر از من پرسید که شما آقای خامنه ای را می شناسید. گفتم بله و در زمان شاه در مشهد گاه گاهی پای درس شان و سخنرانیهای شان هم رفته ام وی گفت خوب پس استاد شما هم هست. رفتیم به ملاقات آیه الله خامنه ای با احترام زیادی با ما احوال پرسی کرد و دانه دانه احوال همه مارا پرسید و بعد استاد ربانی اوضاع افغانستان را صحبت کرد و گاه گاهی آیه الله بعضی پرسشهای هم داشت و بعد رهبر جمهوری اسلامی ایران از اوضاع جنگ در افغانستان اظهار تاسف کرد و گفت خدا کمک کند که جنگ در کشور مسلمان و برادر ما قطع شود ملت و دولت جمهوری اسلامی ایران همیشه در کنار مردم مسلمان افغانستان قرارداشته و بعد از این هم در کنار برادران و خواهران افغانی قرار خواهند داشت و من دعا می کنم و برای شما آروزوی موفقیت دارم و به این ترتیب ملاقاتها ما تمام شد و در مدتی که درهتل بودم با هیچ کسی نتوانستم تماس بگیرم محدودیت داشت تنها با خانواده تماس داشتم و خبر نداشتم که در بیرون چه می گذرد؟ کم کم مهمانان متفرق می شد. استاد ربانی گفت من می روم طرف تاجیکستان حاجی قدیر گفت که من طرف آلمان می روم و من گفتم که یک دعوت نامه از آلمان دارم احتمالا منم به آلمان می روم و با هم خدا حافظی و متفرق شدیم. فکرمی کنم که درقم استاد دانش و یا آقای افشار را دیدم و آقای فیاض در خانه آمد و جریان داخل کشور و اینکه در ماه های گذشته در تخار چه می کردیم را صحبت کردم و بعد گفتم اوضاع در خارج و دربین مهاجرین چیست؟ و پرسیدم استاد خلیلی کجا هست؟ آقای فیاض گفت استاد خلیلی...........
-------------------------------------------------------
پ.ن. استاد خلیلی پس ازشکست بامیان تغییر موضع داد که دیگر کارهای نظامی نمی کند و کارهای سیاسی می کند. اما حالا تغییر موضع داد برای کارهای نظامی به داخل رفت. در نشست ایکو همراه استاد ربانی در بهار سال 1379 شرکت کردم. ملاقات با مقامات جمهوری اسلامی ایران. گفتگو کوتاه در لیفت همراه پرویز مشرف رییس جمهور نظامی پاکستان. انجنیر عبدالرحیم سرقنسل افغانستان در مشهد حکومت استاد ربانی را موبایلی می گفت. سبیل مانده قومندان با روغن مالی پیدا شد.



پناهنده – 113-

در این مدت کار و فعالیتهای سیاسی شان بجای نرسید. مساله کودتای هرات را که می دانید گفتم بله آن موقع من در همینجا بودم و می خواستم مصاحبه کنم که کردم. استاد خلیلی دفترش در جای دور و درشرق تهران قرارداشت و مردم نمی توانیست در آن دفتر رفت آمد داشته باشند. دوستان می گویند که دفترشان خالی خالی هست. قضیه بامیان روی محبوبیت ایشان تاثیرات منفی زیادی داشت و کسی دیگر آن احترام و عزت را برای شان نمی گذاشت. فضای موجود در حوزات علمیه و در بین مهاجرین به نفع ایشان نبود. دو ستان دیگری که به دیدن من می آمد همین حرف را می زدند که استاد خلیلی سخت منزوی و گوشه گیر شده است. کار سیاسی و فعالیت سیاسی یک قسم بی معنا در ایران دیده می شد. ایران از تسلط طالبان در افغانستان سخت ناراحت و نگران بود و در یک مورد کار به جنگ کشیده می شد که رهبر جمهوری اسلامی مانع آن شد. ایران هر گز با احزاب که در جبهه نباشند و بخواهند کاری سیاسی در کشور شان داشته باشند، روی خوش نشان نمی داد. یک نفر به من گفت که استاد خلیلی در ایران به عنوان یک رهبر حزب وحدت مورد احترام نبود وقتی که طرح شناسایی برای مهاجرین افغانستانی از سوی وزارت کشور اعلام شد. آقای گوهری نتوانیست برای استاد فرم ثبت نام را پرکند و لذا خود استاد خلیلی مجبور شد که درصف ثبت نام برای فرم و طرح شناسایی ایستاده شود. این مساله برای فرد عادی مهم نبود و ما هم بارها در صف برای گرفتن اقامت و یا کارت شناسایی ایستاده شدیم. چاره ای نبود کسی در خانه ما کارت و اقامت مارا نمی آورد اما برای رهبر یک حزب این کار سخت بود و استاد خلیلی دبیر کل حزب وحدت اسلامی و یا رهبر حزب بود. از سوی هم ایشان می شنید که همه امکانات بنام حزب وحدت در داخل افغانستان به حساب استاد عرفانی داده می شود و سهمیه حزب را ایشان می گیرد. اینها و عوامل دیگر سبب گردید که استاد خلیلی از موضع سیاسی خود عدول و رو به موضع نظامی بیا ورد. آقای فیاض به من گفت که ایشان رفت در افغانستان. دوستان دیگر هم به من گفتند که کسی رفتن استاد خلیلی به داخل را خبر نشده است و ایشان بدون اطلاع عازم افغانستان شد. البته این کار به نظر من کار درستی بود زیرا کار سیاسی و کنار گذاشتن امر نظامی یک خطای استراتژِیک بود. حالا دیگر نمی دانم که ایشان در کجای افغانستان رفته است و البته غیر از تخار و طالقان و پنجشیر دیگر جای نمانده بود و طالبان همه جا را به تصرف خود در آورده بود. 
همان گونه که اشاره کردم پس از پایان نشست ایکو دعوتنامه ای ازسوی مهاجرین اروپا برای شرکت در یک کنفرانس دریافت کرده بودم و باید می رفتم که ویزه آلمان را بگیرم. یک روز رفتم به سفارت آلمان دیدم 18 نفر از سوی انجمن مهاجران آلمان برای شرکت در یک سمینار دعوت شده است. مدارک برای و یزا از جمله فتوکپی پاسپورت را دادم و گفته باشم که قبلا حد اقل چهار سفر به آلمان داشتم و تمامی مشخصات من در کامپیوتر سفارت ثبت شده بود. با گذشت 16 روز به سفارت آلمان مراجعه کردم و گفت که با ویزه شما از مرکز موافقت شده است و پاسپورتم که سیاسی بود را تحویل گرفت و گفت یک ساعت بعد و یزای تان صادر می شود که شد. کسانی دیگری که درلیست دعوت بود یکی علی جان زاهدی و دیگری سید عیسی مزاری و چندین تن دیگر. به هیچ کدام آنها سفارت آلمان ویزا نداد و بعد شنیدم که آقای علی جان زاهدی نامه بلند بالای به سفارت آلمان نوشته است و به شدت رد ویزه را ازسوی سفارت را محکوم کرده است و خواهان تو ضیحات و جواب شده است. سفارت آلمان برای شان جواب داد که ما نمی توانیم و موظف نستیم که دلایل رد ویزه تان را اعلام نماییم اما کار شناسی ما این شده که از دادن و یزه معذرت بخواهیم و حالا معذرت می خواهیم و نمی توانیم کاری برای تان انجام دهیم. مقدمات سفر به آلمان را می گرفتم و یک روز از حوزه علمیه به من تلفن شد که گفت شما طلبه حوزه بودید و نزدیک به یک سال می شود که شهریه تان را نگرفته اید و اگر برای تان زحمت نیست یک دفعه بیایید به دفتر شهریه و گفت که چیزی در حدود چهار صد هزار تومان به شما تعلق می گیرد. گفتم نه متشکرم من حالا دیگر شهریه لازم ندارم و گفت چرا؟ گفتم در افغانستان یک وظیفه گرفته ام و احساس می کنم که همان درامد مرا کافی است و احتیاج به شهریه ندارم. راستی خیلی شرم آور بود که وزیر یک دولت شهریه طلبگی را بگیرد. درست همان روزهای که می خواستم به طرف آلمان حرکت کنم به یک باره بی بی سی اعلام کرد که طالبان شهر طالقان را به تصرف خود در آورده است. این خبر برایم بسیار سخت تمام شد و به یک باره تمامی ذهنم رفت بسوی دفاتر و اسناد و دست نوشته هایم و خلاصه در فکر اعضای دفتر و مامو رین وزارت و صد تا فکر دیگر افتادم و همان شب با شنیدن خبر سقو ط شهر طالقان به دست طالبان اصلا خواب نرفتم. خانمم نیز خیلی ناراحت شد و گفت چه قدر اسناد و مدارک شخصی تان به دست طالبان افتاده است و گفتم یک متن بلند بالای را می نوشتم نمی دانم که چه شد و دیگر اینکه نمی دانستم چه تلفات خسارات جانی و مالی وارد شده است. رادیو از تسلط گسترده طالبان تا دره فرخار و اشکاشیم و مرزهای مشترک تخار و بدخشان گزارش می داد. طالبان با تصرف کامل تخار و قصد داشت که وارد ولایت بدخشان شوند و مقاومت در مرزهای مشترک شدید شد و مانع پیشروی طالبان . خبرها نشان می داد که نیروهای احمد شاه مسعود همه به طرف ما ورای کو کچه عقب نشینی کرده اند و طالبان بالای نود درصد خاک افغانستان را به تصرف خود در آورده است. سعی کردم که به یک نحوی با استاد ربانی تماس بگیرم اما هرگز موفق نشدم اما انجنیر عبدالرحیم در مشهد به ما خبر داد که استاد در تاجیکستان هست و تمامی راه های افغانستان و تاجیکستان بسته است و استاد گفته هرکس در هرجای هست همانجا بماند و طرف داخل امکان رفتن نیست و خود استاد ربانی هم نمی تواند به افغانستان برود. گفتم چه قدر بد شد به هر صورت من باید سفرم را می کردم و به این صورت رفتم به میدان هوایی مهر آباد و یک مامور از تمامی صحفات پاسپورتم عکس برداری کرد و به من گفت که در بایگانی می گذاریم و کارش داریم خلاصه سوار بر طیاره و به طرف هالند. در هلند پسرم اقامت داشت. ویزه من شنگین بود یعنی اینکه می توانستم با و یزه شنگین به هالند و هر کشور عضو حوزه شنگین مسافرت داشته باشم. در هالند باقر جعفری و جواد پسرم که نامش را محسن گذاشته است را پیدا کردم. چند روزی در آمستردام بودم مشکل اساسی این بود که کم کم وقت ویزه من تمام می شد نمی دانستم که چه کار کنم دو هفته وقت داشتم در طی این دو هفته برنامه گذاشتم که مقامات هالندی را ببینم و سفرای کشورهای خارجی مقیم هالند و با آنها اوضاع افغانستان را تشریح نمایم. من پاسپورت سیاسی داشتم و به صورت قانونی و با ویزه شنگین رفته بودم لذا خیلی راحت برایم وقت می داد یکی دو ملاقات با مقامات و زارت خارجه هالند حوزه آسیا داشتم. هوا در ارو پا کم کم رو به سردی می رفت من در تاریخ 9 نوامبر 2000 وارد هلند شدم درست لحظه های در گیری شدیدی انتخاباتی بین بوش و الگور. در همین وزارت خارجه هالند از من پرسید که در مورد سیاست آمریکا چه فکرمی کنید؟ کدام یک از نامزدان برای افغانستان خوب است من گفتم نمی دانم اما فکر می کنم بوش و جمهوری خواهان بهتر باشد. همین مقدار کلی گفتم دیگر از جزییات چیزی نمی دانستم در دلم گفتم من گرفتار مصیبت خود هستم این کاکه ها را بنگر از من سیاست آمریکا و بو ش الگور را سوال می کنند. در آخر با کمال شرمندگی گفتم که مرا کمک کنید گفتند چه کمکی؟ گفتم همانگونه که شرح دادم من به افغانستان نمی توانم برگردم و تمامی راه ها بسته است و رییس دولت من آقای ربانی گفته است که به طرف افغانستان نیایید و نمی توانید به افغانستان بروید و خودش هم در تاجیکستان گیر مانده است. مقامات وزارت خارجه گفت دراین مورد ما کاری نمی توانیم این موضوع تماما برمی گردد به وزارت عدلیه ما و شما درخواست پناهندگی به اداره مهاجرت وزارت عدلیه بدهید و اگر احیانا از ما سوال کرد که نمی کند و ما نظر مان را به آنها در مورد شما می گوییم. همین. همراه پسرعمویم بیرون شدیم و فردای آن روز از سفارت آمریکا در هلند وقت گرفتم و ملاقات با سفارت آمریکا داشتم اما نفهمیدم که طرف چه مقام و سمتی داشت. ما پیشنهاد سفیر شان را داده بودم اما این نفر سفر نبود فکرمی کنم معاون سفیر و یا از بخشهای دیگر بود. چیزی در حدود نیم ساعت بشتر ملاقات ما طول نکشید و گفتم که وضع افغانستان این گونه شده است و آمریکا وقتی که جنگ باروسها بود خوب به مردم افغانستان کمک می کرد و لی حالا حتا حرفی از افغانستان را نمی گوید. وی گفت نه این طوری نیست افغانستان درسیاست آمریکا جای خاص خودش را دارد اما ما فعلا گرفتار انتخابات هستیم و اختلافات بین دو نامزد پیش آمده است و قضیه به محکمه کشیده شده است. پس از انتخابات روی مساله افغانستان فکر می کنیم و بعد گفت تشکر از اینکه ما را درجریان گذاشته اید و شما وزیر کابینه دولت تان هستید و اگر کدام پیشنهاد مشخصی داشته باشید به ما بدهید من به واشنگتن می فرستم. گفتم خوب است اگر من در هالند ماندم با شما تماس می گیرم و اما مشکل است که در هالند بمانم ویزه من شنگین است که سفارت آلمان صادره کرده است و من آلمان می روم. چیزی نگفت فقط گردنش را تکان داد. و به این ترتیب از سفارت شان بیرون شدیم. شب در خانه پسرعمو جمع شدیم. باقر گفت اوضاع افغانستان خیلی خراب است و گفته می شود که طالبان به زود ترین وقت تمام افغانستان را می گیرد و شما به افغانستان نمی توانید برگردید دیگر تمام شد و حالا مهاجر و آواره شده اید چه فرق می کند که ایران باشید و یا هالند هنوز هم هالند برای تان بهتر است من و جواد همین جا هستیم. تا پاس از شب را بحث کردیم و دیدم که هیچ راهی جز پناهندگی نیست و این شد که در خواست پناهندگی در هلند دادم و این هم داستان " پناهندگی" ........
------------------------------------------------------
پ.ن. باقر پسرعمویم و محسن فرزندم هردو ساکن هلند. وزارت خارجه هلند گفت که ما کاری نمی توانیم برای تان انجام دهیم و قضیه شما مربوط به وزارت عدلیه می شود و اگر از ما سوال کند که نمی کند ما شما را تایید می کنیم. ویزه شنگین مربوط اتحادیه اروپا و حوزه شنگین می شود. سفارت آمریکا گفت افغانستان در سیاست خارجی ما جایگاه خاص خود را دارد. طالبان تمام ولایت تخار و شهر طالقان را به تصر خود در آوردند. استاد ربانی گفت که هرکس هرجا است همانجا بماند رفتن به افغانستان ممکن نیست. سفارت آلمان به هیچ کس ویزه نداد و علی جان زاهدی نامه تندی علیه سفارت شان نوشت. استاد خلیلی به دلایلی زیادی نتوا نیست در ایران کار سیاسی نماید و برگشت به افغانستان.



غرق در اقیانوس غرب -114- 


خیلی سخت بود که چه گونه، مسایل شخصی خود را برا پناهنده شدن با آنها مطرح نمایم .اینها مصیبت بزرگی برای مردم ما ست،برجسته ترین سیاست مداران افغانستان همین گرفتاری وسرنوشت را دراروپا و هلند، پیدا کرده اند. گذشته ازافغانستان هزارانسان پناهده را ازسراسردنیای شرق،آفریقا و خاورمیانه را می دیدم که درخواست پناهندگی می کردند. درپایان دو مقام وزارت خارجه به من گفتند که شما می دانید تمامی این کارهارا وزارت عدلیه و بخش اداره مهاجرت که زیرنظر وزارت عدلیه است انجام می دهد شما این مشکل تان را با اداره مهاجرت مطرح کنید و می توانید جریان ملاقات تان را با ما درمیان بگذارید و اگراحیانا ازما نظرخواست ما نظرمان را درمورد شما اعلام می کنیم همین. همراه باقرپسرعمویم بیرون شدم.باقرگفت: اینها خیلی حرف خوبی را مطرح کرده اند اگروزارت عدلیه ویا همان اداره مهاجرت شان ازاینها سئوال نماید،من یقین دارم که وزارت خارجه هلند، تایید می کند و این اتفاق برای هیچ کسی روی نداده.با صحبت که داشتم تقریبا عزم خود را جزم کردم که درخواست پناهندگی را به مقامات هلندی تحویل دهم. فکرمی کردم که با نوشتن نامه و درخواست پناهندگی کارمن راه می افتد همراه باقربه اداره مهاجرت رفتم با طی مراحلی و رودی،تا رسیدن به دفتراصلی، کارهای زیادی را پشت سرگذراندم که همه اش جنبه های استخباراتی و تحقیقاتی و جنایی را شامل می شد. عکس ازچشم آدم ها عکس درچند جهت از صورت آدم ها،انواع و اقسام اثرانگشت و بازرسی دقیق بدنی که حتی دریک مورد مناطق محرمه آدم ها را هم دست می کشید. با خودگفتم این آغازسفرباید باشد و با این وضع این سفرادامه خواهد داشت.با گذشت شش هفت ساعت درمحل اداره مهاجرت، نوبت مصاحبه ابتدایی من رسید.دراداره مهاجرت یک مصاحبه نه، بلکه چندین مصاحبه باید داشته باشی ولی ازهمان مصاحبه اول تاحدی زیادی سرنوشتت برای خودت و هم برای اداره معلوم می شود که باتوچه کند؟. مصاحبه اول استراتژی،خطوط بعدی را برای تو معین می کند. ساعت یازده شب و درنهایت خستگی و افسردگی، قرارداشتم که متن گفتگوی سه ساعته مرا بمن داد. من البته هلندی اصلا و ابدا یاد نداشتم ولی حروف لاتین بود و آنچه را که گفته بودم تاحدی می توانستم درک نمایم که چه شده است.بلافاصله وکیل من حاضرشد و گفت متن گفتگوهای شما جالب است ولی یک مشکل بزرگ و چند مساله دیگر، درپیش روداری.گفتم: چه مشکل بزرگ؟.وی گفت:برای شما سفارت آلمان ویزا شینگین صادرکرده و مطابق با قوانین اداره مهاجرت درهلند، مبدا ورود، هرکشوراروپایی که باشد،مسئول و پاسخ گوی پناهنده همان کشور مبدا است. درحال حاضراین آلمان است که باید به امورمهاجرت شما پاسخ بگوید.نکته دومی که وی برایم، مطرح کرد این بود که مطابق با قوانین این اداره اگرشما بخواهید که درهلند دعوای تان را ادامه دهید،دوسیه شما را به آلمان می فرستد و با موافقت اداره مهاجرت آلمان و ارجاع پرونده به هلند،اینهاکارهای شمارا می توانند روی دست بگیرند. وی ادامه داد این خطرهم است که اگرآلمان موافقت نکنند که دوسیه شما درهلند پی گیری شود دراین صورت اینها حق دارند که شما را، تحویل مقامات آلمان دهند. وکیل ازاین گونه صحبتها، خیلی زیاد داشت و مرا درکانال پیچیده ترین قوانین مهاجرت کشور هلند انداخت که مات و مبهوت مانده بودم. یک لحظه با خود فکرکردم عجب اشتباه بزرگی را مرتکب شده ام. من از وکیل دو چیز را پرسیدم یکی اینکه اگربخواهم می توانم پرونده خود را لغو نمایم و جریان پناهندگی خود را متوقف وی گفت: لغو برای چه منظوری می خواهی چه کارکنی؟ گفتم: برمی گردم گفت: وقت برا بازگشت نداری زیرا وقت ویزا شینگین تان، تمام شده و نمی گذارد که ازمیدان هوایی خارج شوی شما باید اول گذرنامه و ویزه شنگین تا را تمدید نمایید و آنگاه می توانید ازهلند خارج شوید شما ویزه کشورمورد نظرتان را هم باید داشته باشید وکیل گفت: شما خیلی کار و گرفتاری دارید. همه چیز وقتش به پایان رسیده است.گفتم: این پروسه ارسال دوسیه من به آلمان و بازگشت رد و یاقبول آن به هلند چه زمانی را دربرمی گیرد.وکیل گفت: شاید زمانی درحد شش تا نه ما این مساله طول بکشد.گفتم: تا آن موقع چه کنم گفت: هیچی بلاتکلیف هستی. سوال دیگرم این بود که من می توانم به آلمان بروم و درخواست پناهندگی ام را درآلمان مطرح کنم و دوسیه خودرا دراینجا باطل کنم وی گفت: این کارممکن است شدنی باشد ولی اجازدهید من ازشعبه مربوطه سوال نمایم وی رفت و ده دقیقه بعد برگشت و گفت: دفترمربوطه گفت: می تواند درخواست پناهندگی خود را درهلند لغو نماید و برود به آلمان ولی وقت ویزای شینگین شان فردا تمام است.مگرامشب ازکمپ خارج شود و فردا خود را به المان برساند. من ازاین گونه پناهندگی به شدت متنفرشدم و گفتم همین لحظه می خواهم ازکمپ خارج شوم بلافاصله وسایل خودرا گرفتم و ازکمپ بیرون شدم فکرمی کنم تنها دریک دو مورد امضای بطلان درخواست پناهندگی را ازمن گرفت و همین شد که ازکمپ بیرون شدم حوالی ساعت یک بعد ازنصف شب بود آنقدرخسته بود که توان راه رفتن را نداشتم.ازمامور کمپ اداره مهاجرت کمک خواستم گفتم مرا دراستگاه قطاربرساند. وی خندید و گفت: ما دیگردرمقابل شما هیچ مسئولیتی نداریم بروید تا خود را به قطار برسانید. رفتم و با نیم ساعت پیاده روی خود را به استگاه قطار رساندم. حال هیچ پول خورد، برای خرید بلیط نداشتم سواربرقطارشدم، مامور بعد ازلحظاتی ،سررسید و گفت: لطفا بلیط  گفتم: ندارم گفت: نمی شود بلیط و بلیط. خوشبختانه یک مهاجرافغان طرف من آمد گفت:خیراست من برای شما ازماشین بلیط می گیرم بلیط گرفت.و پول بلیط را به ایشان دادم وی گفت: شما احتیاج به پول میده دارید وی یک مقدارپول ازمن گرفت و میده کرد.به آمستردام رسیدم نمی دانم ساعت دو و یا سه نصف شب بود حال هرچه به خانه پسرعمویم زنگ می زنم کسی گوشی را برنمی داشت به محسن فرزندم همینطور. درغرب به دلیل کارهای سخت در روز،همه درشب تلفنهای شان را قطع می کنند تا استراحت و خوا ب داشته باشند.ازخسته گی می مردم همه چیز برایم سنگینی می کرد بکسم را روی صندلی مسافرین متروی قطارگذاشتم و رفتم که به سرو صورتم آب بزنم تا برگشتم که بکس را برداشته و کارگران پاکستانی فرود گاه برده اند. یک خانم چینایی که شاهد ماجرا دزدیدن بکس من بود، مرا رهنمایی کرد و علایم دزدان پاکستانی را داد رفتم و کارگر نظافت مترو را پیدا کردم گفتم: چرابکس مرا گرفته ای گفت: من نگرفته ام. گفتم: توگرفته ای آن خانم روی صندلی نشسه، شهادت می دهد. وی تا به آن خانم نگاه کرد و گفت: صبرکن شاید رفیقم گرفته باشد. رفیقش آمد باهم اردو،حرف زدند و گفتند که اهل پاکستان هستند و سرانجام قبول کردند که بکس مرا برداشته اند و برمی گرداند. بکس را آورد و یکی ازدو نفرگفت: چرابکست را رها کرده بودی ما اگرنمی گرفتیم صدتایی دیگرمی گرفتند.القصه ساعت شش صبح، باقرگوشی را برداشت گفت: چه شده گفتم: سریع بیا که من درمترو هستم. گفت: من سرکارمی روم محسن را می فرستم ساعت هفت محسن آمد و مرا به خانه باقر برد. واه که چه مصیبتی داشتم ازخسته گی می مردم ازساعت نه صبح آن همه مراحل را، گذرانده و به این وضع برگشته بودم.ازبی خوابی و خستگی جان می دادم با خود می گفتم: هنوز اول عشق است سفر دنباله دارد. فکر می کنم ،باقر جعفری آن روز بخاطر من سر کارنرفت . گرفتاری من در واقع گرفتاری برای آنها هم شده بود و من نمی دانستم که با چه سرنوشت نامعلومی گرفتار می شوم .دراین لحظه همه چیز را ازیاد برده بودم حتی همسرم و حتی فرزندانم را تنها من بودم و انبوه ازغم خستگی و نگرانی.آدمها شاید درفرصت های آرام، بفکر دیگران می شوند وقتیکه خودش گرفتاراست در واقع گرفتاری دیگران را فراموش می کند. دراین لحظه فکرمی کردم با چیزهای دیگری پرشده ام و هرچه دربسترچهل پنج سال ازعمرم داشته ام، همه را بیرون ریخته ام.مانده بودم که چه کنم گفتگو های وکیل هنوز درگوشم مانده بود. برگشت امکان ندارد زیرا که ویزا ندارم حال چه گونه ویزا را، تمدید کنم. ویزا درآلمان،برلین وزارت خارجه باید تمدید می شد،آن هم باید به برلین بروم آمستردام کجا و برلین کجا. دربرلین کسی رامی شاختم بنام داکترماسینگ وی مسئول امورآسای جنوبی بود و سخت به مسایل افغانستان علاقه داشت. باقر گفت دکترماسینگ با شما همکاری می کند بهتراست که به آلمان بروی چون چاره جز رفتن به آلمان را نداشتم اگرمی خواستم برگردم به ایران باید ویزه ایران را می گرفتم و اگرمی خواستم ویزا را تمدید نمایم بازهم باید آلمان می رفتم و اگرمی خواستم درخواست پناهندگی بدهم بازهم باید این کار را درآلمان می کردم خلاصه همه زندگی و سرنوشتم دراین لحظه ها به آلمان گره خورده بود.باقرگفت: بهتراست چای تان را بخورید و طرف آلمان حرکت نمایید. در هالند پناهندگی من چنین شد و حالا بیا قصه آلمان را بشنو .......

پ . ن. این بخش از خاطرات را سه سال قبل نوشته بودم و حالا با کمی اصلاحات در اینجا آورده ام. باقر جعفری پسرعموی من مقیم هالند و محسن هم فرزند بزرگم مقیم هالند. و کیل گفت گرفتاری تو بی نهایت است. ویزا شینگین تمام شده است و باید فردا بروی آلمان. من نمی توانستم بدون موافقت آلمان در هالند در خواست پناهندگی بدهم چون ویزا مرا سفارت آلمان صادر کرده بود. دو شبانه روز بی خوابی مرا دیوانه می کرد. بکسم را کارگران پاکستانی در میتروی هلند بلند کرد و بردند و زن چینایی شهادت داد. وزارت خارجه هلند گفت تمامی کارهای تان مربوط وزارت عدلیه می شود


چگونه ظاهرشدم ؟– 115-


محسن دراین سفرباید شمارا به آلمان برساند. قرارهمین شد و هیچ وقتی برای ماندن دراروپا را نداشتم ما باید خودرا به آلمان می رساندم.همراه محسن حرکت کردم.محسن به دلیل اینکه زبان هلندی را خوب یادگرفته بود درمیتروقطار رفت و بلیط درجه یک قطارآمستردام و آلمان را گرفت. کمی درداخل ترن بسیارلوکس آلمان، استراحت کردم. این خوب شد، کمی جان گرفته بودم با گذشت دو ساعت، دراولین نقطه مرزی آلمان رسیدیم.قرارما این شد که باید خودرا به پولیس آلمان تحویل دهم، چون ویزاشینگین تمام شده بود.به مقرپولیس مرزی رفتم آنها پرسیدند چه می خواهید؟ و برای چه درمقرپولیس آمده اید؟ گفتم: وقت ویزا من تمام شده افسر پولیس گفت: پاس شما دپلماتیک است باید وزارت خارجه آلمان درمورد آن تصمیم بگیرد. بعد پرسید دیگه ازما چه می خواهید؟ محسن گفت: پدرم ازافغانستان آمده این هم گذرنامه شان،به افغانستان نمی تواند برگردد.بلافاصله پولیس گفت: اداره مهاجرت.درهمان لحظه گواینکه وی تمامی منویات مرا خوانده باشد واقعا که مهارت پولیس خوب را، درآنجا درک کردم وی هیچ حرفی بما نزد تنها به جای تلفن کرد که یک چنین آدمی بصورت قانونی وارد المان شده ویزه شینگین داشته ولی تمام شده من با وی چه کنم؟ با چند اوکی اوکی اول پاسپورت مرا گرفت و سپس مراحل عکس، نشان انگشت را انجام داد البته خیلی سریع کسی هم نبود و بعد آدرسی را بمن داد که درآنجا خود را معرفی نمایم همین. قرارشد که هتلی برای استراحت بگیرم و بخوابم خواب برای من، عمده ترین مساله شده بود، محسن همین کارراکرد و شب درشهرک مرزی آلمان اطاقی دریک هتل گرفتم و راحت خوابیدم نمی دانم چند ساعت خوابیده بودم ولی احساس می کردم کمی به حالت طبیعی بازگشته ام کم کم همه چیزرا درذهنم عبورمی دادم یک لحظه به فکرخانواده ام افتادم چهار و یا پنج روزبود که تماس نگرفته بودم و دلم سخت برای شان تنگ شده بود و گاهی گلویم پرازعقده که باریختن چند قطره اشک خالی می شد.این شده بود روزگارمن. محسن کمی مشکل دردفتر پولیس پیدا کرده بود.واه که این اروپایی ها، بخصوص نوع آلمانی آنها، نسبت به قوانین خود متصلب و سخت گیرهستند.به محسن گفت که تو،پناهندگی ات درهلند درحدی نیست که وارد خاک آلمان شوی کارت اقامت درجه یک را نگرفته ای پس چرا همراه پدرت وارد آلمان شده ای محسن دو استدلال داشت: یکی اینکه، ایشان پدرمن است من باید ایشان را همراهی می کردم این حرف که اصلا بگوش پولیس نرفت گفت: باشه پدرتان، قانون به تو اجازه ورود به آلمان را نمی دهد پولیس گفت: حرف دیگرت چه هست؟ که گفتی دو دلیل داری. محسن گفت: من این کارت را گرفته ام و دوستان من همین کارت را دارند هر روزآلمان رفت آمد می کنند پس چرا مانع آنها نمی شوید؟.پولیس کمی سرش را تکان داد گفت:این حرفت درست است اگر،ما آنها را بگیریم جریمه می کنیم ولی گرفتارنمی شود. همین طور می روند و می یایند و توهم یکی ازآنها شده ای آمده ای ولی باید سریعا خاک آلمان را ترک نمایی این قانون است ما این بار تو را جریمه نمی کنیم ولی درمرحله بعدی باید جریمه ات را به پردازی و بعد بچه گی نکن قانون را رعایت کن. محسن با من خدا حافظی کرد و برگشت طرف هلند و من هم رفتم به دنبال آدرس که پولیس بمن داده بود بازهم با کمک پولیس خود را با محلی رساندم.کشتی کهنه ای که در وسط دریاچه تبدیل به هتل و محل اقامت پناهند گان شده بود.جای بدی نبود برای خواب و فکرکردن و حتی مطالعه مناسب بود. من بازهم احساس می کردم کمبود خواب داشته باشم اداره مهاجرت هلند، ریشه و شیره مرا کشیده بود.چه قدر از این کشور مرموز اروپایی غربی بدم آمده بود. شهر پیچیده با اسرار که برخی می گویند: مرکز و منبع استخبارات آمریکا و برخی هم می گویند: منبع اقتدار و سلطه یهود و شاید هردو ادعا درست باشد و شاید هیچ کدام درست نباشد. من ،دراین شهرموفق نبودم و بعدها بمن گفته شد: که خیلی کارخوبی کرده ای که ادامه دعوای پناهندگی ات را پس گرفته ای و الا این کشور،هرگزبه شما پناهندگی نمی داد همین مقدارکافی بود که گفته بودی باحزب وحدت کارکرده ای.این حرف به نظرم درست بود زیرا جناب فاضل سنگچارکی را دیدم وی باندازه زجرکشیده بود که نپرس وی یک ناخنش بکلی شکسته شده بود و درحد قطع شدن رسیده بود خوب همان گرفتاری روزگار که ناخن دستش زیرکدام چیزی سنگینی له شده بود. وی دریک شهرک دورافتاده و بدون سرنوشت مانده بود که چه کارنماید و سرانجان تصمیمش را گرفت با تحولات درافغانستان و سرنگونی رژیم طالبان به افغانستان برگشت. هلند برای من خیلی سیاه شده بوداما ازآلمان هم به شدت می ترسیدم زیرا بمن گفته بود که ازهفتاد سه هزار پناهنده افغانی، تنها سی سه هزاردرطی این همه سالها قبول شده اند و اصلا شنیده و دیده نشده که آلمان به تبعه افغانستان، پناهندگی داده باشد. ترس ازپروسه پناهندگی درآلمان درکناراینکه درهلند باقرجان پسرعمویم و محسن فرزندم بود،سبب گردید که من درهلند بروم یک شبانه روزکفن پاره کنم و بعد هم برگردم به آلمان. واقعا، روزهای سختی را می گذراندم و بارها آروزوی زندگی بهترازخداوند و یا طلب مرگ کرده بودم. و گاهی می گفتم خدایا این چه وضعی است که برسرمردم افغانستان آورده ای، غافل ازاینکه خدا هیچ تقصیری ندارد و این ما هستم که خرد را کنارگذاشته ایم به اصل "تنازع بقاء" روی آورده ایم این اصل یک اصل حیوانی است.اصل انسانی" تعاون بقاء" است ما درافغانستان برای بقاء، تنازع داریم و نه تعاون. بهرترتیب با جهان اعتراضات برخود و خدا بسرمی بردم و نمی دانستم که خودم به دلیل بی خردی ملامت هستم و یا خدا ملامت است که آدم را آفرید و حرف ملایکش را گوش نداد. و با مشاهده همین حوادث و رویداد ها است که برخی و فلیسوفانی در غرب و شرق فاتحه خداوند را خوانده و گفته اند که خدا درزندگی من و ما مرده است. با همین تخیلات ذهنی بودم که اداره مهاجرت آلمان مرا ازغرب آلمان به شرق آلمان پرتاب کرد." درزدن" یکی ازمعروف ترین شهرهای آلمان شرقی .آقای ولادیمیرپوتین سیزده سال دراین شهر به امور استخباراتی و اطلاعاتی برای کشورش پرداخته بود "درزدن" یکی اززیبا ترین شهرهای آلمان شرقی است.این شهردرجنگ جهانی دوم باویرانیهای زیادی،روبروشد.بزرگترین کلیسا درمرکز،توسط جنگنده های بریتانیا مورد حمله های بیرحمانه قرارگرفت و گفته شده، صدها انسان که درکلیسا پناه گرفته بودند،همه کشته می شوند .من از این کلیسا دیدن کردم هنوزنشانه های بزرگی ازویرانی درآن نمایان است آلمانها تمامی شهر را،از نو بازسازی کرده ولی کلیسارا بعنوان یک سند بعد ازجنگ نگهداشته است و من حالا درشهر" درزدن" آلمان هستم و آماده برای تعیین و تغییر وضعیت و بخوانید که در محکمه آلمان چه گونه ظاهر شدم.....
-------------------------------------------------
پ.ن. این نخش را چهار سال پیش نوشته بودم و احتمالا بلحاظ زبانی تفاوت دارد.
"درزدن" شهری مهم در آلمان شرقی و سر نوشت من در همین شهر با گذشت چهار ماه معلوم شد. ولادیمیر پوتین رییس جمهور روسیه سالها در همین شهر اقامت داشت. به من گفته شد که مجموع پناهندگان افغانستان در این تاریخ اکتوبر 2000 پنجاه سه هزار بود که تنها سی هزار آن قبول و بقیه بلاتکلیف هستند و آلمان به افغانها پناهندگی سیاسی نمی دهد. پولیس آلمان به محسن فرزندم گفت تو با این کارت حق و رود به آلمان را نداری بار دیگر اگر بیایی جریمه می شوی. در اولین شهر مرزی المان درخواست پناهندگی دادم.


 

اعتماد به نفس - 116-


نمی دانم چه نوع کمکی به من شد. اعتماد به نفس عجیبی برایم پیدا شد. آدمی حس ششم دارد و این حس به من می گفت که در این انترویو پیروز هستم. یک روز قبل به من خبر داد که فردا ساعت 9 صبح مصاحبه دارم. چندین افغان در یک اطاق بودیم و هم اطاقیهایم از ولایات مختلف افغانستان. از پنجشیر یک نفر داشتم که از مسکو آمده بود و در راه در کشور چک گرفتار پولیس و مصاحبه داده بود و اثر انگشت و صد کفت و زهر مار دیگر اما در چک تاب نیاورده بود و می خواست طرف لندن برود و لی پولیس المان دستگیر و آورده بود اردو گاه خالد رفته بود برای مصاحبه و برگشت و بی نهایت ناراحت و عصبانی. گفتم چرا؟ خالد جان این قدر عصبانی و ناراحت هستی و بر سر کی؟ گفت استاد نپرس از دست کام پودر عصبانی هستم و می خواستم دروغ بگویم و نام خود را دیگه چیز بگویم و همینطور جایم را نمی دانم چند دقیقه گذشت خانم قاضی گفت تو در یک ما چند نام برایت درست کرده ای و دریک ماه در چند جای افغانستان متولد شده ای مگر یک ما پیش نامت خالد نبود و در پنجشیر متولد نشدی که حالا چیزهای دیگر می گویی. دیدم تمام سر و پودینه مرا از کام پودر کشیده است وی کامپیوتر را کام پودر می گفت و بعد گفتم چه شد؟ گفت هیچی به من گفت تا همان آدمی هستی که در کشور چک انترویو داده ای صحبت و اطلاعات همان است حالا برو و بعد درباره ات تصمیم می گیریم و بعد گفت استاد این کام پودر مرا در بدر کرد و شما احتیاط کنید که در دامش نیافتید گفتم ما هم افتاده ایم حالا ببینم فردا با من چه می کند؟. خالد و دیگر بچه ها خیلی ناراحت از وضع پناهندگی شان بودند و حق داشتند و من یک مورد را درهلند تجربه کردم خدا نشان ندهد. شب تا پاسی ازشب با هم گپ می زدیم و ازبد بختیهای روز گار مردم افغانستان و جنگ و آوره گی و مصیبت حرف زدیم و شب خوابیدیم و فردا وقت نماز خالد گفت استاد خدا حافظ من رفتم دیگه جای من اینجا نیست و مرا به چک دیپورت می کند. گفتم کجا می روی گفت می خواهم از آلمان بیرون شوم اگر شد انگلستان می روم و اگرنشد کشورهای اسکاندی ناوی نروژ و سویدن. گفتم خالد جان خدا حافظ. خیلی متاثر شدم و گفتم سر نوشت من مثل خالد می شود و یا کدام چیز دیگر. ساعت 9 مامور شعبه انترویو آمد و گفت بفرمایید خانم قاضی منتظر تان هست. رفتم به شعبه مصاحبه. مترجم افغان بادو بانوی المانی نشسته و مترجم گفت ابتدا یک فرم است پر کنید اطلاعات عمومی هست و بعد می رویم پیش قاضی. فرم را پر کردم و امضا و بعد همراه مترجم وارد دفتر قاضی شدم. بانوی نسبتا چاق و حدودا پنجاه ساله چشمان آبی و صدای کلفت شبه مردانه. دست داد و گفت هلو ناطقی . گفتم تنگ یو و بعد با مترجم اشاره کرد که ترجمه کند. خانم تمامی گزارشات پولیس را خوانده بود و پرسید هلند رفته بودی گفتم بله و بعد پرسید پناهندگی داده بودی گفتم بله و گفت چرا لغو کردی گفتم ویزای المان را داشتم و بعد گفت زبان عربی انگلیسی دری و پشتو بلد هستی گفتم بله و گفت با گذر نامه و ویزا وارد آلمان شدی گفتم بله. خوب اینها پرسشهای عمومی بود و بعد گفت حالا مصاحبه تان شروع می شود. وی گفت هر سوال را با تمام جزییات پاسخ بگو و وقت زیادی داری امروز فردا و شاید پس فردا با شما بحث و صحبت داشته باشم. گفتم درست است. پرسهایش را در دو بخش دسته بندی کرده بود. بخش خصوصی و بخش سیاسی. در بخش خصوصی نام نام پدر نام پدر کلان و لایت ولسوالی قریه نام مادر و نام برادران و خواهران و نام اقارب دسته دوم پرسید و همه را جواب دادم و بعد داراییها مرا پرسید و پدرم چه کاره بود؟. گفتم که زمین دار بودم و اما حالا زمینهای پدرم را گرفت و غصب کرد و پرسید کی؟ گفتم کوچی و و حکومت و همه را با تمام جزییات شرح دادم و یک تصویر واقعی از مظلومیت خود برایش کشیدم. و بعد گفت کجا درس خواندی؟ و کی از دواج کردی و چند اولاد داری؟ گفتم که در عراق ازدواج کردم و شش اولاد دارم چهار پسر و دو دختر و بعد تاریخ تولدشان را گفتم و محل سکونت شان را شرح دادم و به این ترتیب دو ساعت وقت گرفت و گفت حالا بخش مهم دیگر آغاز می شود. گفتم اشکالی ندارد. گفت از کی وارد فعالیتهای سیاسی شدی و چرا؟ گفتم از سال 1350 هم درس می خواندم و هم کارهای فرهنگی در عراق داشتم و کتابخانه سیار تاسیس کرده بودم و نام همکارانم را گرفتم و در سال 1356 مرا از عراق اخراج کرد و گفت چرا؟ و گفتم کار سیاسی و فرهنگی داشتیم و حکومت صدام خوشش نمی آمد و خلاصه اخراج مان کرد. درسال 1357 کتابخانه رسالت و بعد گروه مستضعفین را ایجاد کردیم و 8 عضو مرکزی داشتیم و در بهار سال1358 سازمان نصر را تاسیس کردیم و اعضای مرکزی سازمان نصر ده نفر و نام دوستان را گرفتم و گفتم که در سال 1368 هشت گروه را تبدیل به یک گروه کردیم و یک حزب بوجود آوردیم بنام حزب وحدت اسلامی افغانستان و رهبرش استاد عبدالعلی مزاری بود که بدست طالبان در 22- حوت- 1373 در کابل به شهادت رسید و از تشکیلات حزب وحدت که 160 نفر عضو مرکزی و 12 کمیته و هیات رییسه دارد را جواب دادم. و گفتم که ازسال 1357 بعد از کودتا و بعد از اشغال افغانستان باروسها جنگ داشتیم و روسها را بیرون کردیم و بعد حکومت سرنگون شد و دولت مجاهدین روی کار آمد و گرفتار جنگهای داخلی شدیم و سر انجام طالبان در 1994 ظهور و در سال1996 کابل را گرفت و طالبان رهبر حزب مارا همراه 8 نفر از اعضای شورای مرکزی دستگیر و در تاریخ 22-12-1373 به شهادت رساند و در تاریخ 1997 به حیث وزیر تجارت در دولت استاد ربانی تعیین شدم و در تاریخ 9 نوامبر 2000 وارد هلند شدم و حالا در خدمت شما هستم. وکیل با این تحلیل و گزارش کاملا متقاعد شد که من بدون شک و شبهه یک مقام سیاسی هستم و گفتم که چهار مرتبه قبلا به المان سفر داشتم و مصاحبه و این هم مصاحبه های من با روز نامه های المان در هنگام فرو ریختن دیوار برلین وگفتم این دیوار را ما در افغانستان چپه کردیم و حالا اینجاهم چپه شد. کمی چهره اش تغییر کرد اما واکنش نشان نداد و به این ترتیب مصاحبه را تمام کردم. خانم المانی گفت درست و شما قربانی حوادث بوده اید و شما جلو و حوادث به دنبال تان در حرکت بوده است و به این صورت ساعت شش بعد از ظهر مصاحبه من تمام شد. بیرون که شدم مترجم گفت به شما تبریک می گویم بهترین مصاحبه را داشتید و کمتر موردی مثل شمارا داشتم و برداشت من این است که قبول می شوید مگر اینکه در تحقیقات بعدی شان با کدام چیزی بر بخورد. مترجم گفت اینها پیرامون شما مطالعات دیگری هم دارد و مترجم راست می گفت و باگذشت دو ماه زنگ زد که شمارا می خواهیم ببینیم و راجع با در خواست پناهندگی تان سوالاتی دیگری پیش آمده است...
-------------------------------------
پ. ن. گزارش مبسوط و موفق در باره وضعیت شخصی و سیاسی در محکمه پناهندگی. خالد ما از دست کام پودر به قول خودش گریخت. به من گفته شد که حدود 73 هزار پناهنده افغانی در المان هستند که 33 هزار شان بررسی شده و بقیه بلا تکلیف مانده است.

 

پس از چهار ماه -117-


دو ماه بعد از اینترویو گفتم که تلفن داشتم و گفت شما را می بینیم موضوع بحث پناهندگی تان هست و گفتم آدرس را دارید گفت بله دارم. با خود گفتم چه سوال احمقانه ای کردم. گفتم کی می یایید گفت فردا ساعت ده صبح. شب با انجنیر نظام هم اطاقیم روی این مساله بحث کردم که چنین تلفنی دارم وی گفت ناطقی صاحب کارت درست می شود اما من بد بخت و بیچاره خواهم شد. گفتم چه گونه ؟ و از کجا می دانی؟. انجنیر نظام گفت یک چنین موردی را سراغ دارم که اگر دنبال پناهنده بیرون شد یعنی اینکه کیسش جدی است و قبول می کند. زمستان سردی هست و هیچ خبری از افغانستان ندارم و یگانه منبع خبر بی بی سی فارسی است. شب رادیو را باز کردم که چه فاجعه عظیمی را طالبان در یکاولنگ راه انداخته است. کشتار هولناک مردم در یکاولنگ توسط طالبان. قصه از این قرار بوده است که استاد خلیلی پس از بازگشت به افغانستان پنجشیر می رود و با آمر مسعود به این توافق می رسد که جبهه جنگ در هزارجات و در بامیان علیه طالبان راه می اندازد. آمر امکانات دراختیار استاد خلیلی می گذارد و هما سهمیه هزارجات که قبلا به استاد عرفانی داده می شد و حالا همان امکانات را در اختیار استاد خلیلی می گذارد. باز شنیدم که استاد خلیلی با هلیکوپتر به دره صوف منتقل می شود. استاد محقق قبلا یعنی درست پس از 22 سنبله 1377 و سقوط بامیان وفتیکه به ایران آمد در جلسه شورای مرکزی در دفتر مهدیه تهران اعلام کرد که در ایران نمی نشیند و به افغانستان بر می گردد و برگشت و تنها بک نفر از شورای مرکزی آقای امان الله موحدی همراه ایشان به افغانستان بر گشت. استاد خلیلی با گذشت یک سال نیم اقامت در ایران کارهای سیاسی را ترک و به افغانستان برگشت و با هلیکوپتر در دره صوف نشست و همراه با استاد محقق به این نتیجه می رسد که ایشان به یکاولنگ برود. در یکاولنگ سید صوفی گردیزی نماینده طالبان حاکم است و نیروهای حزب وحدت طالبان را در یکاولنگ شکست می دهد و همین شکست سبب می گردد که سید صوفی نزدیک بود در کابل اعدام شود. صوفی فرار می کند و به قندهار پیش ملاعمر می رود و ازمرگ نجات پیدا می کند. ملا عمر وی را دوست داشت و مورد اعتماد و حمایتش می کرد. اما طالبان دو باره نیرو از بامیان طرف یکاولنگ اعزام و نیروهای حزب وحدت را شکست می دهند و استاد خلیلی از مرکز یکاولنگ به مناطق پایین یکاولنگ عقب نشینی می کند و طالبان در قعر زمستان مردمان که پرچم سفید بلند کرده بود را در چندین نقطه جمع و بصورت بسیار وحشیانه به رگبار می بندد و به این صورت از کشته ها پشته ها می سازد. کشتار و قتل عام به حدی ترسناک بود که جنازه ها روی برفهای زمستانی انباشته شدند. مایکل سمپل انگلیسی که در منطقه حضور داشت این رویداد هولناک را به سازمان ملل گزارش می دهد. دبیر کل سازمان ملل طی اعلامیه ای کشتار یکاولنگ را جنوساید اعلام و آن را جنایت جنگی طالبان گفته و با شدید ترین الفاظ محکوم می کند. دبیر کل ملل متحد خواهان پی گیری و تحقیق در باره کشتار یکاولنگ می شود. سازمانهای بین المللی و مدافع حقوق بشر جنایت طالبان در یکالنگ را ضد بشری اعلام می کنند. این خبر در این شب اعصابم را خورد و خمیر کرد و بی بی سی به این نکته اشاره داشت که طالبان پشتون و کشتار شان دو دلیل مذهبی و نژادی دارد. انجنیر نظام معین وزارت مخابرات دولت استاد ربانی بسیار ناراحت بود و گفت استاد این جنایت طالبان به قوم پشتون نسبت داده شد و من پیش شما شرمنده ام چون منم یک پشتون هستم و نمی توانم با شما نگاه کنم. گفتم نه خواهش می کنم طالبان تبهکار هستند و این تبهکاری مربوط خود شان می شود و ربطی به قوم پشتون ندارد. تا پاس از شب را نشستیم و باهم اظهار تاسف از اوضاع کشور داشتیم و هردو به شدت نگران سر نوشت مان که چه خواهد شد ، بودیم. شب خوابیدیم و صبح ساعت ده صبح به من خبر داد که سه نفر آمده و در دفتر منتظر شما هستند و رفتم که یک خانم و دو مرد المانی منتظر من نشسته اند باهم احوال پرسی کردیم و بعد بلافاصله از من پرسید که شما عربی و انگلیسی حرف می زنید و اشاره کرد به خانم و گفت ایشان به زبان عربی صحبت می کند و بعد گفت شما با هر زبانی که راحت هستید با ما صحبت نمایید و با خانم المانی کمی عربی گپ زدم و بعد گفتم بهتر است انگلیسی حرف بزنیم. این سه نفر تمامی دوسیه را خوانده بودند و گزارش پولیس را و بعد سوالات نوی که خود شان طرح کرده بود را با من در میان گذاشتند. پرسشهای شان راجع به وضعیت شخصی من عبارت بود از تحصیلات ازداج و فرزندان که برای شان گفتم که در افغانستان بامیان پنجاب متولد شده ام و از هفت سالگی آواره شدم و زمینهای مارا کوچی با زور والی رفیقی غصب کرد و بعد به عراق رفتم و هشت سال فقه فلسفه و الاهیات خواندم رژیم عراق مارا بیرون و به افغانستان بر گشتم. گروه مستضعفین را درست کردیم و بعد سازمان نصر و بعد وارد جنگ باروسها شدیم و ما هشت حزب و سازمان را در سال 1368 تبدیل به یک حزب بنام حزب وحدت کردیم و مرکز تاسیس حزب بامیان بود. دولت مارکسیستی نجیب سقوط و جنگهای مجاهدین شروع شد و طالبان در سال 1994 ظهور و در 1996 کابل را گرفت و طالبان رهبر حزب وحدت استاد عبد العلی مزاری را شهید کردند و پس ازسقوط کابل ما در مزار و بعدش طالقان رفتیم و من همراه رییس دولت در کنفراس ایکو در تهران شرکت کردم و در تهران خبر شدم که طالقان مر کز حکومت ما بدست طالبان سقوط کرد و من ویزه المان را گرفتم و در تاریخ 9 نوامبر 2000 به هلند و سپس آلمان آمدم و حالا پیش شما هستم همه را دقیق یاد داشت می کردند و اما حرفهای نو ایشان این بود که از القاعده چه می دانید؟ و اسامه را در زمان جهاد دیده اید که گفتم القاعده یک سازمان تروریستی و اسامه را هر گز ندیده ام و پرسهای دیگرش این بود که چرا با دولت کابل جنگ داشتید؟ و دلایل جنگ تان با دولت کابل چه بود؟ و بعد از من پرسید حزب تان انشعاب کرد و دلیل انشعاب حزب تان در کابل چه بود؟ و با خود فکر کردم و گفتم بیا و حالا پوره کن .....
------------------------------------------
پ.ن. سوالات شان نو و دقیق که به حیرت افتادم. چرا با حکومت کابل جنگیدید؟ و چرا در حزب تان انشعاب پیش آمد؟ بی بی سی قتل عام مردم یکاولنگ را در زمستان 2000 اعلام و سازمان ملل کشتار یکاولنگ را جنایت ضد بشری اعلام و توصیف کرد.

i

طرح شکایت به دادگاه لاهه - 118-


هر سه نفر با دو ساعت گفتگو رفتند و گفتند که بر می گردند. منم اطاق آمدم و رفیقم انجنیر نظام می تپید که در باره من چه گفتند و چه تصمیم گرفته اند؟. گفتم انجنیر صاحب ابن گونه پرسشها داشتند و بعد هم بر می گردند اما با سوالات سخت تری. وی گفت نمی دانم ولی فکر می کنم پناهندگی تان جدی گرفته شده است و قبول می شوی. گفتم شاید ولی این احتمال هم است که مصاحبه قبلی من نا تمام و ناقص مانده باشد و اینها را فرستاده که تکمیلش کنند و اگر این باشد خوب کار من خیلی سخت می شود یعنی اینکه از صفر شروع شده است. بهرحال نمی دانستم که چه شده است؟ و چه می شود اما حس ششم به من می گفت که هیچ کپی نیست و تو موفق هستی. در کنار این مسایل بخش بزرگی از ذهنم به سوی افغانستان و قتل عامها کشیده شد. همین چند روز پیش اعلام شد که طالبان مردم بکالنگ را قتل عام کردند و این کشتار بسیار هولناک بود در حدی که سازمان ملل و آقای کوفی عنان آن را جنایت ضد بشری خواند. اصلا نمی دانستم که در زمستان سیاه 2000 در کشور چه می گذرد. یک روز حوصله ام سر رفت و گفتم می روم به بی بی سی اعلام می کنم که علیه جنایت طالبان در دادگاه بین المللی لاهه شکایت می کنم و می گویم که کی هستم و در المان زندگی می کنم از شر طالبان پناهنده شده ام و طالبان در یکاولنگ مردم مارا قتل عام کرده اند. یک متن هم نوشته بودم و فهرست از جنایت طالبان در 17 اسد 1377 در مزار را تهیه کردم که طالبان بالای هشت هزار انسان را در مزار قتل عام کردند و هزاران خانواده را هم آواره و مجبور به کوچ اجباری کردند و در 22 سنبله 1377 مرکز حزب وحدت را تصرف و مردمان زیادی را قتل عام و گور های دسته جمعی درست کرده اند و حالا هم در یکاولنگ و یک لیست دیگر از جنایت طالبان در غرب کابل و شهادت استاد مزاری درست کردم و گفتم که تمامی این موضوعات را تبدیل به شکایت علیه طالبان می کنم . اینها موج ویرانگر خیالات بود که در شب و در روز در اردوگاه پناهندگی بر من فشار وارد می کرد و یک روز رفتم به بی بی سی یعنی اینکه تلفن کردم و گفتم در ولایت من بامیان طالبان جنایت ضد بشری شده و می خواهم این موضوعات را تبدیل به شکایت علیه طالبان نمایم. بی بی سی گفت ما اصل خبر و نظر تان را پخش می کنیم ولی شما تا حالا اقدام عملی نکرده اید و تنها با این فکر افتاده اید که علیه طالبان شکایت نمایید پس هر وقت اقدام کردید با تماس بگیرید و ما اقدام شمارا اعلام می کنیم. بی بی سی تنها آن بخشی را نشرکرد که مربوط به جنابت طالبان می شد و گفت که محمد ناطقی عضو شورای مرکزی جنایت یکاولنگ را بشدت محکوم کرد و خواهان پی گیری این جنایت از طریق مجامع بین المللی شد. در اردوگاه مهاجرین منتظر تماس بعدی آن سه نفر باز پرس المانی بودم. هنوز در اروپا ماه های جنوری ، فیبروری و مارچ در واقع ماه های زمستان است. در نهم ماه مارچ 2001 اعلام شد که طالبان دو مجسمه صلصال و شمامه را با خاک یک سان کردند. این رویداد بی نهایت تکاندهنده و غمبار بود. درزمستان 2001 دو جنایت پشت سر هم اتفاق افتاد. کشتار هولناک قتل عام مردم یکاولنگ و دیگر انهام دو مجسمه تاریخی بامیان به ارتفاع 53 متر مجسمه صلصال و شمامه با ارتفاع 35 متر. در 26 ماه فیبروی 2001 شورای علمای طالبان فتوا صادر کرد که مجسمه ها را در افغانستان نالود نمایند زیرا که تماما مظاهر ضد اسلامی است و این فتوا به دستور مستقیم ملاعمر رهبر طالبان صادر شد. آنها علاوه بر نابودی دو مجسمه بی نظیر بامیان ده ها مجسمه دیگر در کابل در غزنی و در دیگر جاها را هم ویران کردند. طالبان تمامی تلویزیونها و فیلم سریال و اسناد ملی تصویری و صوتی را تخریب و به آتش کشاند. اینها اخبار واقعا درد ناکی بود که تمام ذرات و جودم را فشار می داد چه روزهای سیاه و ماتم بر مردم ما می گذشت. درست در همین روزها همان سه نفر زنگ زد که می یاییم و آمدند اما این بار نه سه نفر بل دو نفر یک خانم و یک آقا. آنها گفتند که چند ماه است که در خواست پناهندگی داده اید گفتم احتمالا سه می ماه شود و گفتم که هنوز سر نوشت من معلوم نشد و گفتند که معلوم می شود و اما پرونده شما خیلی جوان هست و بعد گفت پرسشهای ما همان موضوعاتی است که در جلسه قبلی با شما در میان گذاشتیم و دلیل اختلافات حزب تان با حکومت چه بود؟ گفتم سوال مهمی است و جواب دادنش کمی طولانی هست. گفتند ما گوش می کنیم. گفتم پیش از سقوط کابل به دست مجاهدان در سال1371 ما یک هیات به پنجشیر فرستادیم و یک موافقتنامه 10 ماده ای به امضای آمر صاحب مسعود و نماینده حزب وحدت علی جان زاهدی داشتیم. در موافقتنامه دو جانبه گفته شد که نیروهای حزب وحدت از غرب کابل و میدان شهر وارد کابل شوند و نیروهای جمعیت و شورای نظار از شمال کابل و موضوع دیگر در موافقتنامه تقسیم قدرت در ساختار حکومت بود به تناسب حضور اقوام. یک سند دیگری داریم که سه جانبه است یعنی اینکه پس از تمرد جنرال دوستم و جنرال مومن و ملحق شدن فرقه 53 جوز جان به نیروهای مجاهدین، سه طرف احمد شاه مسعود و استاد مزاری رهبر حزب وحدت و جنرال دوستم رهبر جنبش یک معاهده داشتند بنام "معاهده جبل السراج". در این معاهده آمده است که سه طرف یک اداره موقت تشکیل دهند که رییس آمر صاحب مسعود و معاون شان استاد مزاری و مسوول عمومی نظامی حوزه شمال جنرال دوستم. پس از ورود نیروهای مجاهدین در ماه حمل 1371 و یپروزی مجاهدین در 8 ثور1371 به این تعهدات عمل نشد. اداره موقت در پاکستان تشکیل شد و اما حزب ما و جامعه و مردم ما تماما حق شان نادیده گرفته شد. در اداره موقت آقای صبغه الله رییس اداره موقت برای دو ماه و آمر مسعود به عنوان وزیر دفاع اداره موقت تعیین شد. وزارت دفاع تصمیم گرفت که نیروهای حزب اسلامی را که وارد کابل شدند و بخشهای زیادی ار کابل را به تصرف خود در آورده بود را در طی چند مرحله از کابل بیرون نمایند و این کار کرد و حزب اسلامی را شکست داد و بعد نیروهای جنرال دوستم و فرقه 53 را نیز خلع سلاح کردند اما دولت و ادراه موقت در رابطه با خلع سلاح حزب وحدت به بن بست مواجه شد و نتوانیست نیروهای حزب وحدت را شکست دهند و سه سال نیروهای حزب وحدت مقاومت کردند و خواست اصلی و بنیادی ما مشارکت عادلانه در ساختار دولتی بود که این کار نشد و سر انجام طالبان وارد کابل و حزب وحدت شکست خورد و رهبر حزب به دست طالبان اسیر و در 22دلو 1373 در چهار آسیاب با هشت تن از اعضای حزب به شهادت رسید. اما چرا انشعاب در حزب وحدت تان پیش آمد؟ ....
--------------------------------------- 
پ.ن. انشعاب در 23سنبله 1373 پیش آمد و دلیل آن مخالفت جناح اکبری با نتیجه تعیینات 73 و دخالت حکومت و دخالت حرکت اسلامی در امور داخلی و دخالت عوامل دیگر خارجی. معاهده جبل السراج سه جانبه و موافقتنامه دو جانبه حزب وحدت و جمعیت اسلامی پیش از سقوط رژیم کابل در ماه حمل 1371. ورود طالبان به کابل و شکست حزب وحدت و شهادت استاد مزاری با هشت تن در 22 دلو 1373. انهدام بتهای شمامه و صلصال در 9 مارچ 2001 به دست طالبان. طرح شکایت به دادگاه لاهه در باره قتل عامهای مردم در مزار و یکاولنگ و تخریب بتهای بامیان.



قبول شدم -119-

یک سوال اساسی شان انشعاب حزب وحدت بود. و گفتم بله ما انشعاب کردیم و دلیل انشعاب حزب ما اختلافات سیاسی بود. رهبری حزب ما خواهان عملی و اجرایی شدن توافقات دو جانبه و سه جانبه پنجشیر و جبل السراج بود اما دولت استاد ربانی دو کار و شیوه متفاوت را در پیش گرفت یکی اینکه می خواست حزب وحدت را مثل حزب اسلامی حکمتیار و جنبش ملی اسلامی جنرال دوستم خلع سلاح نماید حکومت در این تصمیم خود قاطع و دو تجربه موفق را هم داشت اما حزب وحدت حاضر نشد که بدون توافق سیاسی سلاحهای شان را تحویل دهد. مسئله دوم که دولت در پیش گرفت بجای همکاری با حزب وحدت رفت رقبا و مخالفان سر سخت حزب وحدت را پیدا کرد و امتیازات را به آنها داد. مخالفان حزب وحدت سخت در تلاش بودند که تقابل بین حزب وحدت و حکومت ایجاد نماید. اشتباه دولت هم این بود که با مهره های ضعیف و رقیب حزب وحدت بازی را شروع کرد در حالیکه وزن سیاسی و قومی و نظامی حزب وحدت و استاد مزاری قابل مقایسه با اکبری، آقای محسنی و جاوید و انوری نبود. مزاری و حزبش قدرت فو العاده و محبوبیت بسیار در بین مردم داشت. بازی بامهره های ضعیف در سیاست اشتباه است و دولت استاد ربانی مهره قوی و توانای مثل مزاری و حزب وحدت را کنار گذاشت و با مهره های ضعیف بازی و کار را شروع کرد. انشعاب در حزب وحدت را مخالفان حزب بسیار تر غیب و تشویق می کردند و در تعیینات درون تشکیلاتی 1373 هزینه مالی کردند و جمعی را با خود بردند. شرایط به گونه ای شد که دیگر امکان کار مشترک و جود نداشت. تعهد ما این بود که نتیجه تعیینات و انتخابات درون تشکیلاتی را قبول داشته باشیم. استاد اکبری تاکید داشت که انتخابات و تعیینات سرطان 1373 را دایر نماییم و اگر استاد مزاری برنده شد من اولین کسی خواهم بود که برای شان تبریک می گویم اما تعیینات شد و استاد مزاری با تفاوت 9 رای بشتر، برنده تعیینات شد و لی استاد اکبری نه تنها تبربک بلکه ابعاد مخالفت را چند برابر کرد و این شد که در 23 سنبله 1373 حزب ما در دو انشعاب اقلیت و اکثریت تقسیم شد. جناح استاد اکبری اقلیت انشعابی و جناح استاد مزاری اکثریت مرکزی و محوری حزب. این دو نفر مامور آلمانی دیگر پرسشی در باره انشعاب حزب و اختلاف با دولت را نداشتند و گفتند که دوسیه پناهندگی من تحت بررسی و مطالعه است اما پرونده من جوان است و گفتند زمان زیادی از در خواست پناهندگی تان نگذاشته است و بعد گفتند منتظر جواب تان از طریق پولیس باشید. گفتم دیگر بحث و مصاحبه بشتر نداریم. گفتند فکر نمی کنم. به اطاق بر گشتم انجنیر نظام نبود و شب آمد و جریان مصاحبه خودرا شرح دادم انجنیر نظام معین وزارت مخابرات دولت استاد ربانی گفت حدس من درست است و شما بدون شک قبول می شوید و منم امید واری بشتری پیدا کردم. این امید واری با پایان مصاحبه دور دوم واقعا بشتر شد. ماه اپریل 2001 بود که خبر شدم آمر مسعود سفری به ارو پا و مقر اتحادیه اروپا دارد. در این سفر آمر صاحب را چند تن از مقامات دولت استاد ربانی همراهی می کردند و منم وزیر تجارت دولت استاد ربانی بودم. می خواستم بروم بروکسل و ایشان را ببینم اما کمی دیر تر خبر شدم. و این گونه خبر را در یافت کردم که ایشان از سفر به نیویورک مجمع عمومی سازمان ملل منصرف شده است و می خواهد به افغانستان بر گردد اوضاع افغانستان بی نهایت خراب بود و طالبان در حال پیشروی. نشست خبری ایشان را دیدم و داکتر عبد الله سخنرانی آمر را به انگلیسی ترجمه می کرد. سفر آمر صاحب با استقبال زیادی همراه بود و فرانسویها مسعود را بسیار احترام می کردند و دلیلش هم این بود که آمر در کابل در مدرسه فرانسویها درس خوانده بود و با فرهنگ فرانسه آشنای داشت و گفته می شد که در زمان جهاد علیه روسها فرانسویهای بشترین ارتباطات را با آمر صاحب داشت. آمر خیلی زود از سفر اروپا به افغانستان برگشت و این آخرین سفر شان در اروپا بود که بعدش در 9 سپتامبر 2001 توسط تروریستهای عرب وابسته به شبکه القاعده به شهادت رسید. یک روز در کمپ هستم و یک نوع احساس شادی ناخود آگاه بر من مستولی بود و فکر می کردم خبرهای خوبی را در یافت می کنم. مدیر کمپ یک نامه را به من داد و نامه را با چنان سرعتی باز کردم که مامور کمپ بیخی متعجب شد و این نوع باز کردن پاکت دیوانه وار غیر عادی و غیر معمولی بود. نامه خواندم و زبان آلمانی را در این حد یاد گرفته بودم که چه نوشته است در نامه نوشته بود که به شعبه پولیس برای گرفتن تراول دکمن تان مراجعه کنید و پناهنده تان قبول شده است و پولیس برای تان تراول دکمن با ویزای نامحدود یعنی unbifrested صادر می کند. خیلی خوشحال شدم. قبول پناهنده گی در چهار ماه فوق العاده بی نظیر و استثنایی بود. دوستان افغانی در کمپ و انجنیر نظام بی نهابت اظهار خرسندی می کردند. فردا حوالی ساعت 9 صبح رفتم به اداره پولیس نمی دانم چه مدارکی گرفت و گفت ده دقیقه منتظر باشم تا تراول دکمن من صادر شود. کمتر از ده قیقه مرا صدا کرد و در پشت پنجره تراول دکمن را برایم داد من بدون اینکه نگاه کنم مثل یک مست و یک مجنون سند را گرفتم و مستقیم رفتم در دفتر یک بانوی آلمانی که پناهندگان را رهنمایی می کرد و منم بار ها به دفترش رفته بودم. وارد دفتر شدم گفتم های گفت خوش آمدی وی بدون اینکه پاسپورت را بیرون کنم گفت باید قبول شده باشی وی روان شناس بود قبولی را در چهره من پیش از نشان دادن تراول دکمن خواند. من سند قبولی را نشان دادم با احترام زیادی مدرک را گرفت و باز کرد و گفت ناطقی برای تو ویزای محدود داده و پولیس اشتباه کرده و شما ویزه تان نامحدود است و چرا چنین کرده و این درست نیست و حالا وقت اداره گذشته است فردا بیا برویم پولیس ویزای تان باید تغییر کند و یا اصلا خودت برو به پولیس بگو که اشتباه کرده اید. آنشب کمی ناراحت بودم اما مطمئن بودم که پولیس اشتباه کرده است. فردا بدون اینکه به دفتر خانم آلمانی بروم مستقیم رفتم به اداره پولیس و گفتم که اشتباه کرده اید و این ویزای من نیست. پولیس رفت و بعد بر گشت و گفت inshuldeging یعنی اینکه معذرت می خواهیم اشتباه کرده ایم و خیلی سریع ویزه موقت را مهر باطله زد و در کنارش یک ویزای دایمی را چسپاند و بعد که بیرون شدم خانم آلمانی آمد و گفت چه کردی گفتم حل شد و پاس را نگاه کرد و گفت درست است و این ویزه شما هست حالا می توانی در هر جای آلمان زندگی و می توانی در آلمان و در سراسر اتحادیه اروپا راه بروی. رفتم به دفتر سوسیال. بانوی که دوسیه ام دستش بود شوهرش افغانی بود وی خیلی خوشحال شد و گفت حالا شما در نزد ما یک پناهنده سیاسی هستید و اگر بخواهی در" درزدن" زندگی کنی من برای تان خانه می گیرم و تمامی مزایای تان را پرداخت می کنم و اما اگر بخواهی در جای دیگری بروی آن وقت به دفاتر سوسیال مراجعه کن آنها با شما همکاری می کنند. من به دلیل اینکه همه می گفتند آلمان غرب بهتر از شرق است تصمیم گرفتم که بروم منشن. آقای یوسفی و برادرش را می شناختم و از دوستان خوب من در منشن بود. برادر انجنیر یوسفی از منشن به دنبال من آمد و با موتر بنزش مرا به منشن بورد. چند روزی در خانه آقای یوسفی بودم و آنها بسیار کار داشتند و از صبح تا شب کار می کردند و دکان خشکه شویی داشت که به زبان آلمانی می گفت washary یعنی لباس خشکه شویی. انجنیر باز محمد یوسفی لطف و مهربانی زیادی داشت اما همین مشکل را داشتم که آنها سر کار می رفتند و من باید تاشب در خانه تنها می ماندم و این نمی شد. مهمان تا کی و مشکل دوم هم این بود که من باید خانه برای خود پبدا می کردم دو هفته به ادرسهای زیادی رفتم و می گفتند که خانه نداریم و بعد به شما خبر می دهیم. خانه بزرگترین مصیبت من شده بود و اصلا پیدا نمی شد. احساس می کردم که بار روی دوش دوستم هستم و بعد در خانه حیدر که دوستانش باتورک می گفت رفتم و چهل روز دنبال خانه گشتم اما پیدا نشد که نشد و سخت پیشمان که چرا در" درزدن" ننشستم. درخانه حیدر هم برایم سخت می گذشت و احساس خجالتی می کردم و خانمش از هزاره های کویته بود و مظلوم کار می کرد و از خستگی کار او قاتش همیشه تلخ بود. حیران مانده بودم که چه گونه خانه برایم پبدا کنم. سوسیال می گفت ما درلیست می گذاریم هر وقت خانه پیدا شد خبر می دهیم و می گفت خودت بهتر است خانه پیدا کنی و ما تمامی هزینه هایش را پرداخت می کنیم. تقریبا دو ماه شد که خبری از خانه نشد و این وضع برایم خیلی سخت تمام شد و مانده بودم که چه کنم و گاهی می گفتم کاملا تقصیر خودم هست من اگر فریب نمی خوردم حالا در " درزدن" همه چیز داشتم و اما خود کرده را دیگر در مان نیست و همین بود که یک روز تلفن زنگ زد و گوشی را برداشتم و گفت که....
----------------------------------------------
منشن زیباترین شهر آلمان و شهر به تمام معنا صنعتی. حیدر باتور از اخضرات پنجاب و مسقط الراس من. یوسفیها دو برادر متعهد به سازمان نصر و از دوستان بسیار خوبم. " درزدن" جای که پناهندگی سیاسی مرا قبول کرد و اگر اشتباه نمی کردم این همه بد بختی را نمی دیدم. پس از چهار ماه قبول شدم و به من پناهندگی سیاسی داد. دلایل انشعاب در حزب وحدت . در 5 آپریل 2001 آمر مسعود در اتحادیه اروپا سخنرانی داشت.



آمریکا در آتش القاعده -120-

تلفن از جناب شریفی بود. وی جوان مهذب و مخلص شنیده بود که من بخاطر پیدا کردن خانه شصت روز در پشت خانه های مردم هستم و نتوانسته ام خانه برای خود پیدا کنم از این بابت متاثر و ناراحت بود و زنگ زد که استاد بیا اسنا بروک و من برای تان خانه پیدا می کنم. با حیدر مشوره کردم وی گفت بنظر خانه پیدا کردن در المان و شهر مونشن کاری سختی است و این سیاست المان است که وضع خانه هارا به این صورت در آورده است و خصوصا مونیخ که صنعتی و کار گری هست وضعیت خانه ها چنین شده است. گفتم حیدر جان پس برویم طرف راه آهن و بخیر طرف آسنابروک. از مونشن تا اسنابروک فاصله زیادی بود و این خطر وجود داشت که مثل گذشته سوار برقطار اشتباهی نشوم و سر از یک جای دیگر در نیاورم. این قصه را حیدر می دانیست که من چه کاری کرده بودم. یک روز از اطاق بیرون شدم و رفتم کلاس درس زبان و بعد که برگشتم سوار بر یک ترین تیز رفتار شدم و ده دقیقه راه رفت احساس کردم که قطار چنان سرعتی بخود گرفت ک همه چیز ار نظرم نا پدید شد. قطار تیز رفتار با سرعت بالای چهار صد کیلومتر در ساعت. مامورین قطار سر رسید و پرسید بلیط گفتم درزدن می روم. گفتند این قطار سریع السیر برلین می رود و توقف در وسط راه ندارد. همان طور حیران سر گردان ماندم که این دیگر چه وضعی شد و مامورین قطار پول می خواهد و منم جز بکس کتاب دیگر چیزی ندارم و توضیح دادم که پول ندارم و این آدرس دفتر سوسیال و از آنها پول بگیرید من برلین نمی روم. مامورین فهمید که من گیج و گنس خدایم مرا رها کردند و پس از چند ساعت، ترین در یک استگاه ایستاد و مامورین مرا تسلیم یک مامور زن آلمانی کرد و توضیح داد که وضعیت من این است. خانم نسبتا جوان آلمانی پهلویم آمد کمی مرا متاثر و متالم دید دستش را انداخت زیر دستم مثل یک دوست گفت برویم قدم بزنیم. هوا سرد بود و من دستهایم در جیب بالا پوش و خانم دستش را برد زیر دستم منم چیزی نگفتم و با هم قدم زدیم وضعیت مرا پرسید و منم هر آنچه مصیبت داشتم برایش شرح دادم و فو ق العاده متاثر شد و گفت خیر است و این روزها می گذرد و به خانواده ات می رسی و هر گز نگران نباش و این که با گذشت نیم ساعت قطار درزدن رسید و این بانو که صمیمی تر از خواهر رفتار داشت مرا سوار قطار و توضیحات اکید به مامورین قطار داد که مواظب من باشند و مرا درست در استگاه در خانه پیدا کند و همین کار را کردند و به این ترتیب با یک سر گردانی به درزدن بر گشتم. حیدر این داستان را می دانیست لذا سعی کرد که مرا در قطار اسنابروک سوار نماید. با حیدر خدا حافظی کردم و با شش ساعت و یا هشت ساعت به اسنابروک رسیدم. اسنا بروک شهری مرزی با هلند است و فاصله اش با امستردام یک ساعت نیم. شریفی در ترمینال منتظر من ایستاده بود و همراه شریفی رفتم در منزل ایشان و چه احترام و لطف بی پایان از سوی شریفی و خانمش. احساس کردم که راحت شدم ولی باز هم نگران خانه بودم و این بار شریفی هیچ علاقه نداشت که من خانه داشته باشم می گفت این خانه شما است و گفتم نه نمی شود باید کم کم در فکر بر نامه های بعدی خود باشم خانواده ام چه می شود و باید برای شان ویزه بفرستم. اداره اتباع خارجی آلمان رفتم خانم بنام "فراو تیپه" که برایم پر ونده درست کرد و گفت برای آوردن فامیل تان چند کار را باید بکنی اول خانه که هفت نفر عایله زندگی کند برایت پیدا کن و بعد دنبال کدام کار هم باش و بعد اقدام برای ویزا داشته باش و همین طور کلاس زبان یادت نرود. خانه پیدا کردم و می شد چهار تا پنج نفر زندگی کرد اما اکثر اوقات در خانه شریفی بودم وی نمی گذاشت که در خانه خود باشم. شریفی کارنداشت و تنها کلاس زبان می رفت و منم باید زبان یاد می گرفتم. فراوتیپه گفته بود که زبان هم باید یاد بگیرم. رفتم در یک کورس زبان ثبت نام کردم. و صبحها خیلی وقت از خواب بیدار می شدم و چای درست می کردم و ساعت 7 صبح سر کلاس حاضر می شدم. از ساعت 7 صبح تا ساعت 4 عصر یک سره زبان می خواندم. در کلاس زبان 20 نفر بودیم و اکثرا اتباع کشور روسیه . چون آنجا هم کلاپس صورت گرفته بود و تعداد زیادی اتباع روسی در آلمان آمده بودند و خلاصه ساعتهای درس، ساعتهای خوبی بود. روسها خیلی انسانهای خوبی هستند راست گو مودب و خوش بر خورد. آنها روزهای تولد شان را خیلی جدی می گرفتند و یکی دو مورد جشن تولد در کلاس بر گزار شد. انواع و اقسام مشروبات و غذا از خانه های شان می آوردند و اکثرا فامیلی زندگی می کردند. یک روز به فکر افتادم که خوب اگر نوبت من آمد چه کار کنم؟ من برای این همه شراب تهیه نمی توانم و نان بیست نفر هم برابم سخت نا گهان به فکرم رسید که کلاس ما ششماهه است و من تاریخ تولدم را ماه های اعلام کنم که کلاس تمام شود. البته در دفتر نام و تاریخ تولدم ثبت بود ولی از دفتر نمی پرسید تنها بین خود می گفتیم که این روز تولد و این جشن روز تولد. نکته جالب برایم این بود که من روزهای شنبه و یک شنبه تقریبا هر هفته می رفتم هلند در هلند فرزندم محسن و پسر عمویم باقر زندگی می کردند. فاصله اسنابروک کم بود و گاهی هم می رفتم خانه حاجی توفیق که رفیق و هم کلام من به تمام معنا بود وی در این روزها کمی خسته می دیدم و هم وضعیت پناهندگی شان نامعلوم و یک روز آقای فاضل سنگچارکی را در خانه حاجی توفیق دیدم و سخت دچار مشکل و خسته بود ناخنش شکسته و بی نهایت متنفر از وضعیت پناهندگی در هلند بود و گفت بسیار کار خوبی کردی که در این ملک پناهنده نشدی و الا این کشور همین بد بدختی را سر شما هم می آورد. روزهای آخر هفته را با سفر در هلند می گذراندم و این کار تاحدی به لحاظ روحی و روانی مرا اشباع می کرد فاصله و جدایی از خانواده و فرزندان مرا خورد کرده بود. تعلقات خاطر با فامیل و با خانواده در حدی مرا مستاصل کرد که واقعا اگر مساله درس نمی بود نمی خواستم از خانه پسر عمو و فرزندم بر گردم به آلمان. گرچه محسن خانه مجردی داشت و هنوز ازدواج نکرده بود. ماه ستامبر 2001 است و یک روز در خانه آقای شریفی حوالی ساعت پنج بعد از ظهر اخبار بی بی سی را گوش دادم. خبرهای هولناک از قبیل آمریکا در آتش می سوزد. آمریکا مورد شدید ترین حملات قرار گرفت برجهای دو قلو به فاصله نیم ساعت مورد حمله قرار گرفت و در حال انهدام کامل قرار گرفته است. هزاران نفر به کام مرگ فرو رفت خدایا آمریکا را چه شده است؟ و این نوع حملات را کی سازماندهی کرده است؟. حمله به پنتاگون صورت گرفت پنتاگون را نیز آتش گرفت و پنتاگون با هوا پیمای مسافر بری همین لحظه کوبیده شد و حالا در آتش می سوزد. برجها در حال ریزش و انهدام مطلق قرار گرفت. خبرهای دریافت می شود که هواپیما به طرف کاخ سفید در حرکت است و کاخ سفید نیز مورد حمله قرار می گیرد آقای رییس جمهور آمریکا خارج از کاخ سفید ناپدید است. این گونه خبرها را مرتب بی بی سی پشت سرهم تکرار می کرد. کمی گبچ شدم که نکند خواب می بینم این گونه خبرها غیر ممکن است اما رویا و خواب نه بل عین واقعیت بود. شریفی وارد خانه شد گفتم آمریکا در آتش می سوزد. گفت استاد یعنی چه آمریکا در آتش می سوزد گفتم بیا خبرها را گوش کن وی بسرعت شبکه الجزیره را روشن کرد و چنان صحنه های هولناک را نشان می داد که به حیرت و بهت فرو رفتیم. برجهای دوقلو در میان عظیم ترین دود و آتش فر ریخت و بعد صحنه های را نشان می داد که اولین هواپیما چه گونه خودرا به برج کوبید و بعد به فاصله کمتر از نیم ساعت دیگر هواپیمای دیگری درست در کمر عظیم ترین برج دنیا خودرا کوبید و بعد صحنه حمله به پنتاگون ...
--------------------------------------
پنتاگون بزر گترین مجتمع نظامی آمریکا. برجهای دو قلو در نیویورک منطقه منهتن. دو هواپیما به عظیم ترین برجهای دنیا اصابت کردند و هوا پیمایی سوم به پنتاگون و طیاره چهارم که قصد حمله به کاخ سفید را داشت در آسمان منهدم شد. اسنابروک شهر مرزی آلمان با هلند. امستردام پایتخت هلند و محل اقامت ملکه و مر موز ترین کشور اروپایی. علی شریفی بهترین دوست من در آلمان شهر اسنابروک. حیدر باتور از اخضرات و مسقط الراس من.برلین پایتخت آلمان.




بن 2001 و شماره 121

همراه شریفی تا پاس از شب نشستم و عقل مان در باره رویداد یازده سپتامبر مطلقا کار نمی کرد و حیران مانده بودیم که این دیگر چه حادثه ای است که در آمریکا پیش آمد. تمامی تفسیرها در آن شب شفاف نبود اما از فردای آن روز کم کم روشن که القاعده به رهبری اسامه بن لادن تبعه عربستان سعودی مسوولیت حوادث یازده سپتامبر را به عهده گرفته است. فکر کنم القاعده خیل زود مسولیت انهدام برجها و حمله بر پنتاگون را به دوش گرفت و اولین نامی که گرفته شد نام محمد عطا مصری بود و جمعا گفته شد که 19 نفر طراح و بر نامه ریز حملات سپتامبر بوده اند و سر دسته آنها محمد عطا و چند تن دیگر که دانشجویان دوره آموزش خلبانی در آمریکا بودند و نکته دوم هم اینکه تمامی ترورییستها اتباع کشورهای عربی بوده اند و مسئله سوم هم اینکه همه آنها عضو شبکه القاعده به رهبری اسامه بن لادن تبعه عربستان سعودی. اینها اطلاعات اولیه از رویداد یازده سپتامبر بود. به دنبال این رویداد هولناک اولین سخنرانی را آقای دبلیو بوش و یا بوش پسر رییس جمهور آمریکا داشت وی سخنرانی طولانی و با لحن بسیار و متاثر از واقعه 11سپتامبر این جمع بندی را داشت که دنیا پس از این رویداد یا با ما هست و یا علیه ما. سخنرانی بوش در معرض عمیق ترین تحلیلها قرار گرفت و اینکه بوش دنیا را به دوبخش تقسیم کرد را یک عده آن را معیوب گفتند و سخنان بوش را مورد انتقاد شدید قرار دادند و آنها گفتند که تقسیم دنیا به سیاه و سفید درست نیست و دنیا رنگهای خاکستری هم دارد و به عبارت دیگر جهان می تواند نه با آمریکا باشد و تابع سیاستهای وی و هم می تواند ضد تروریزم باشد. هرکی مبارزه با تروریزم را مطابق یافته های خود دنبال می کند و لزومی ندارد که تبعیت از آمریکا را داشته باشد. بوش حرف و دید آمریکا را اعلام و ایران و کوره شمالی را محور شرارت گفت . آمریکا شوکه شده بود و جهان هم متحیر. کم کم اعلام شد که آمریکا انتقام یازده ستامبررا از القاعده گرفتنی است و القاعده را خصم استراتژیک و غیر قابل قبول و مستحق سرکوب در تمام دنیا اعلام کرد. و این مساله هم تثبیت شد که جغرافیای حضور القاعده افغانستان است و پا کستان هم حامی. طالبان که پیوند عمیق با القاعده ایجاد کرد نیز مورد شدید ترین حملات قرار گرفت. آمریکا دو اخطار یکی به طالبان و دیگری به پاکستان را صادر کرد. دو روایت در باره اخطار آمریکا هست ملا ضعیف سفیر پیشین طالبان در پاکستان و زندانی گوانتوناما و مولوی متوکل وزیر خارجه طالبان مدعی هستند که آمریکا اصولا با طالبان وارد گفتگو نشد و این حرف دروغ است که از طالبان اسامه بن لادن و رهبران القاعده را خواسته باشد و طالبان مخالفت کرده باشند. این دو نفر معتقد هستند که آمریکا پس از حادثه یازده سپتامبر می خواست هم طالبان را و هم القاعده را نابود کند و حملات آمریکا برای محو امارت طالبان و شبکه القاعده بود اما روایت دیگر این است که آمریکا از طالبان و از پاکستان خواست که دست از حمایت القاعده بر دارند و رهبران القاعده را تحویل دهند. روایت غالب همین است که طالبان در خواست آمریکا را رد کردند. و پس از رد در خواست آمریکا از سوی طالبان آمریکا چند موضوع را در استراتژی خود مد نظر قرار داد. پس از سخنرانی بوش که دنیا یا با ما هست و یا علیه ما یعنی با تروریستها، سه کشوری که طالبان را به رسمیت شناخته بود، به سرعت و ازخشم و ترس آمریکا رسمیت خودرا از امارت طالبان پس گرفتند. عربستان سعودی امارات و بعد پاکستان همزمان اعلام داشتند که دیگر بعد از یازده سپتامبر طالبان را به رسمیت نمی شناسند و همه کمکهای شان را قطع می کنند و اما پاکستان در معرضر فشارهای مضاعف قرار گرفت.پرویز مشرف رییس جمهور نظامی پاکستان در کتاب "خط آتش" خود می گوید که آرمی تاج معاون وزارت خارجه آمریکا به پاکستان اخطار داد که دست از حمایت طالبان و القاعده بر دارند و یا اینکه به دنیای ما قبل تاریخ بر گردد. پرویز مشرف می گوید امریکا با وی شوخی نداشت و می خواست تصمیمش را عملی نماید و ما بخاطر منافع ملی خود دست از حمایت طالبان و القاعده بر داشتیم. آمریکا مقدمات یک حمله گسترده و همه جانبه را فراهم و حمله نظامی بی سابقه را در هفتم اکتوبر 2001 علیه طالبان آغاز کرد. حمله بسیار وسیع همه جانبه و سراسری بود. من در این موقع المان بودم و از جزییات جنگ و بمباران های شدید و بمب افکنهای B52 اطلاعات نداشتم اینها خبرهای بود که تنها از طریق رادیو ها می شنیدم. حملات برای نابودی طالبان دو عرصه هوایی و زمینی داشت و موضوع سوم هم تکیه آمریکا به نیروهای اتحادیه شمال به رهبری وزارت دفاع دولت استادربانی بود. در این زمان آمر مسعود نیست حرف اساسی را در قدم اول فهیم خان جانشین نظامی آمر مسعود می گفت و گفته می شد که مبلغ هفت میلیون دالر برای بسیج نیروهای نظامی از آمریکاییها گرفته بود. فکر می کنم این مطلب در کتاب امرالله صالح هم نوشته شده است. استاد محقق می گفت پوسته های طالبان در مناطق ما یکی پس ازدیگری با خاک یک سان می شد. پوسته های که شدید ترین در گیری را با نیروهای ما در دره صوف و بلخاب داشت و با چشم سر می دیدیدیم که در هر بمباران پوسته های طالبان نابود و لنگوته و پتوی طالبان در آسمان بلند و به چهار طرف پرتاب می شد. در ماه اکتوبر و نوامبر ماه های قتل عام القاعده و طالبان در افغانستان شد. طالبان کمی دیر نابود شد اما واقعا شکست خورد و تمامی مراکز خود را در طی 45 روز در شمال و در جنوب و در شرق و غرب افغانستان از دست دادند. در همان آغاز حملات آمریکا، نیروهای حزب وحدت با میان را در تصرف خود در آورد و البته حزب وحدت پیش از حمله آمریکا جنگهای خونین با طالبان در شمال و مرکز داشتند و اما حالا طالبان دیگر تاب مقاومت را نداشت و به زودترین فرصت نیروهای طالبان شکست و از تمام بامیان و هزاره جات عقب نشینی کردند. نیروهای شمال به رهبری فهیم و قانونی به سمت کابل در حرکت بودند و حدود سه هزار نیرو از حزب وحدت نیز دربهسود و سیاه خاک تجمع و آماده و رود به کابل. من در همین لحظه با بی بی سی مصاحبه کردم و گفتم که سه هزار نیروی حزب وحدت در حرکت به سوی کابل هستند این مصاحبه من سبب گردید که آقای قانونی به با میان و با استاد خلیلی صحبت نماید و از ایشان خواهش کرد که این کار را نکند که دو باره جنگهای گذشته تکرار می شود و این مساله را آقای قانونی بسیار جدی دنبال می کرد که این کار نشود. مصاحبه من با عث خرسندی زیادی در شورای مرکزی و برای شخص استاد خلیلی شد و با من در تماس شد و از بابت این اطلاع رسانی بسیار و بسیار تشکر کرد. مصاحبه من اقتدار حزب و ظرفیت و توانایی نیروهای حزب وحدت را نشان می داد و این نوع اطلاع، بنیادی و استراتژیک بود. وقتیکه کابل آمدم همه قومندانهای که دیدم به من گفتند آن خبر رسانی و مصاحبه عزم مارا جزم کرد که باید سرازیر کابل شویم و حالا با هر مقدار نیرو و اما با تماسهای مکرر رهبران دولت استاد ربانی و بخصوص آقای قانونی موضوع از سوی رهبری حزب به تعویق و بعد کنسیل شد. لحظه های سر نوشت ساز است در آخر ماه نوامبر اعلام شد که یک کنفرانس بین المللی در المان برای حل مساله افغانستان و تشکیل یک دولت و اداره فراگیر با مشارکت همه جناحها بر گزار می شود و آلمان همه هزینه ها و تسهیلات این نشست را قبول کرده است. شب ساعت یازده به وقت آلمان است و من به دقت خبرها و رویدادها را دنبال می کنم که تلفن زنگ زد و گوشی بر داشتم که در آن سوی خط استاد خلیلی هست و پس از احوال پرسی ایشان گفت آقای واعظی مصاحبه شما را به من گزارش داد و من از شما بسیار تشکر می کنم که در یک شرایط بسیار حساس صدای مردم تان را به گوش جهانیان و مردم رساندید و آن مصاحبه وضعیت را تغییر داد و همه به قدرت نظامی و سیاسی حزب اذعان کردند و پس از مصاحبه شما جناب قانونی و دیگر مسئولین دولت استاد ربانی با من مکررا تماس گرفتند و بحث و رود نیرهای حزب وحدت به کابل را داشتند. استاد خلیلی گفت و اما حرف دوم من خدمت شما این است .....
--------------------------------------
پ.ن. استاد خلیلی در اول ماه دسامبر 2001 با من در شهر اسنابروک آلمان تماس گرفت. در مصاحبه با بی بی سی گفتم که سه هزار نیروی حزب وحدت آماده و رود به کابل هستند. استاد محقق می گفت سنگرهای طالبان یکی پس از دیگری با خاک یکسان و آسمان را پتو و لنگوته طالب گرفته بود. ب 52 طیاره عجیب و حیرت انگیز بمب افکن آمریکا است که در جنگ علیه طالب و القاعده بکار گرفته شد. بوش رییس جمهور آمریکا پس از حملات 11 سپتامبر دنیا را به دو بخش تقسیم کرد.




شکلیات بن 2001 و شماره 122


حرف دوم اساتد خلیلی این بود که در آلمان یک نشست بین المللی دایر است و موضوع کنفرانس راه حل مسئله افغانستان و تشکیل اداره نو احتمالا باشد و شما به نمایندگی از حزب وحدت شرکت کنید. دو نفر را نام گرفت که فردا خدمت شما می آیند و باهم به طرف کنفرانس بن بروید. حاجی علی میزایی از سویدن و بهادری از دانمارک. هردو را می شناختم. علی میرزایی دستیار صادق و مطمئن استاد مزاری و بهادری هم از مخلصین و هواداران حزب وحدت در دانمارک. حاجی توفیق در هلند و مشاور همیشه گی در امور بنیادی و اساسی. البته خیلی دوست داشتم که حاجی توفیق را هم با خود ببرم اما قبلا نامهای بهادری و میرزایی را در هیات مدیره کنفرانس داده بود. فردای آن روز یک خارجی تلفن کرد و گفت از دفتر لخضر ابراهیمی نماینده و یژه کوفی عنان در امور افغانستان تماس می گیرد. وی گفت که شما از طرف نماینده ملل متحد در کنفرانس دعوت هستید و عضو اصلی کنفرانس و دو نفر همراه هم دارید که نمی توانند در اصل کنفرانس شرکت نمایند و درجای جدا از کنفرانس برای شان هتل در نظر گرفته شده است. گفتم دعوت نامه من کجا هست و بدون دعوتنامه آقای لخضر ابراهیمی من نمی توانم شرکت نمایم. گفت دعوتنامه رسمی تان در محل کنفرانس هتل پترس بورک است. گفتم این هتل کجا هست ؟ رییس دفتر لخضر ابراهیم گفت شما کجا هستید گفتم در اسنابروک و گفت بسیار خوب شما در شهر بن بیایید و بعد هتل پترس بورک را سوال کنید دعوتنامه تان در رسیپشن است و محل کنفرانس هم هتل پترس بورک. شب حوالی ده شب حاجی علی میرزایی و آقای بهادری آمدند و باهم در خانه و فردا به طرف پترس بورک حرکت کردیم و به شهر بن و بعد به طرف هتل حرکت کردیم. من یک جوره دریشی لازم داشتم و گفتم لباس من تماما لباس کلاس درس است و نه کنفرانس. خوب یک جوره دریشی خریدیم و آقای بهادری گفت دو دانه گفتم نه همین یکی کافی است و به این ترتیب به سمت هتل حرکت کردم. هتل بر فراز یک تیپه و مشرف بر تمامی شهر بن قرار داشت و هر پنج دقیقه یک هلیکوپتر بر فراز تیپه حرکت می کرد. گفتم این عوارض و پیامد و پس لرزه های حملات بهت آور و گیج کننده 11 سپتامبر است. واقعا رویداد 11 سپتامبر دنیا را تکان داده و این همه تدابیر در ماه دسامبر 2001 در هتل پترس بورک گرفته شده هر پنج دقیقه هلیکوپترها بالای هتل بی نظیر و تاریخی پترس بورک به پرواز در می آمد و گفت شد که تماما پرواز ها امنیتی است. هتل در نوع خود فو ق العاده و استثنایی بود و سابقه تاریخی چهارصد ساله که از امپراطوران قدیم تاریخ المان بجای مانده است. هتل در واقع کاخ امرای نامدار و تاریخی المان بود و حالا آن معماری را با مدرن ترین معماری زمان میکس و تر کیب کرده است. بما گفته شد که در این هتل بزرگترین سرمایه دارهای دنیا برای خود بر نامه و محفل می گیرند و ستاره های بزرگ سینمای هالیوود مراسم عقد و عروسی شان را برپا می کنند و حالا مقامات آلمان این هتل بی نظیر و تاریخی شان را برای حل بحران افغانستان اختصاص داده اند و گفته شدکه هتل برای چهار و پنج روز به کرایه گرفته شده است.لخضر ابراهیمی خودش به من گفت که که پترس بورک برای پنج روز محل اجلاس است و حالا افغانها اختلافات شان را حل نمی تواند و من مجبورم خاتمه کنفرانس را اعلام نمایم. حالا من در دم در وازه هتل رسیده ام نامهای مهمانان را به دقت چک می کردند و بنام من رسید و گفت شما تنها می توانید وارد هتل شوید اما همراه هان تان در جوار هتل اقامت دارند. بلافاصله موتر بنز آخرین سیستم در پیش پایم ایستاد و دو خانم به اوج زیبایی با سنهای متفاوت از موتر پیاده شدند و هر کدام فرمهای مرتبط به بر نامه های کنفرانس و بر نامه های اطاق و پذیرایی در دست شان.اوراق دسته داشته شان نشان می داد که پروگرامها و خانمها از سوی سازمان ملل وظیفه دارند و اما موترها از سوی تشریفات وزارت خارجه و نهادهای آلمانی تدارک شده و هر کس کار خودرا می کرد. از رهنماپرسیدم همراه هان من کجا شد ؟ و دیگر اینکه می توانم انها را در موقع ضرورت کاری پیدا کنم. گفت بله شما بخواهید مامورین تشریفات می برند و بر می گردانند و باز پرسیدم که تا حالا از هیات ها کی آمده است و لیست مهمانهای مدعو را به من داد و معلوم شد که مهمانان رسمی و مدعو از چهارجانب و از چهار جهت است. هیات ایتلاف شمال به مسوولیت یونس قانونی و هیات روم به سر پرستی عبدالستار سیرت و هیات دیگر به مسوولیت آقای همایون جریر از کنفرانس قبرس و هیات کوچکی دیگر با مسولیت حامد گیلانی از پاکستان. پرسیدم که هیات افغانستان که من جز آن هستم رسیده است و یانه ؟ گفت بله آنهارسیده اند و حالا در اطاقهای شان مستقر شده اند و هیات روم هم آمده و دو هیات قبرس و پا کستان در حال رسیدن هست.از هیاتهای خارجی نپرسیدم زیرا در کل می دانستم که هیات اصلی همان هیات ملل متحد آقای لخضر ابراهیمی نماینده کوفی عنان است و اما از دیگر هیاتهای خارجی چیزی در ذهنم نرسید ولی رهنما گفت که کشورهای زیادی در کنفرانس جهانی بن 2001 هیات فرستاده اند. فکر کنم از روسیه از ایران از پاکستان از فرانسه و از انگلیس و.. نام گرفت و گفت در نشست جهانی بن شرکت دارند که در جریان کنفرانس آنهارا خواهید. رهنما به من گفت موج عظیم خبر نگاران از تمام خبر گزاریها در بن جمع شده اند و تاحالا دو هزار خبر نگار در کنفرانس بن 2001 آمده اند و این عدد بالا و بالا تر می روند. رهنمای جوان در حالیکه به دقت نامها را چک می کرد و اما به سوالات من متعهدانه پاسخ می داد و گفتم این همه خبر نگار در کجا جا گرفته اند ؟ وی گفت در دریاچه پایین هتل پترس بورک و در آنجا ده ها کشتی را مستقر و خبر نگاران در داخل کشتیها جا بجا شده اند. در همین لحظه ها بود که مینجر هتل آمد و گفت بیاید در صالن بنیشینید و چای قهوه بخورید و رفع خستگی تا اطاق شما رزیف و آماده شود و در صالن بزرگ روی چوکی نشستم نمی دانم چه شد که به باره صدها خبر نگار ریختند و چنان حلقه از نور و دوربین پیرامون من ایجاد کردند که واقعا حیران مانده بودم که با آنها چه کنم و هیچ چیز از نشست هم نمی دانم و تا حالا اصلا کسی را ندیده ام و متحیر مانده بودم که با این جماعت چه بگویم. پرسشها پی هم طرح می شد یکی می پرسید برنامه تان چیست؟ دیگری می گفت چه قدر به نتیجه کنفراس امید وار هستید؟ و سومی می پرسید که با حکومت مجاهدین در کابل چه می کنید؟ و چهارمی می پرسید طالبان و القاعده با شما چه خواهد کرد؟ یعنی امکان مذاکره با آنها وجود دارد و یا نه؟ چشمانم در اثر فشار نورهای دور بین کم سو شده بود آدمها را به خوبی نمی دیدم و تنها صدا ها را می شنیدم. خانم رهنما حیران مانده بود که چه و چه گونه مرا نجات دهد.روی ذهنم فشار وارد کردم و گفتم که ما می خواهیم شکست نخوریم و ما می خواهیم با دست پر از کنفرانس بیرون شویم ما آمده ایم و برنا مه هم این است که با کمک ملل متحد و جامعه جهانی حکومتی با قاعده وسیع را در افغانستان پایه ریزی نماییم و افغانستان را برای مردم خود سر زمین امید و نوید و اما اینکه چطور به این چهار چوپ و به این هدف دست می یابیم این بستگی دارد به بحث و مذاکره و اجازه دهید که مذاکرات شروع شود و بعد با هم گپ می زنیم و شما مرا غافل گیر کرده اید می بینید که تازه وارد هتل شده ام و حتا هیات خود را که همان هیات کابل و یا بقول شما اتحادیه شمال است را ندیده ام. با این جوابها کمی خبر نگاران را از خود دور کردم و تنها یکی گفت شما از کابل امده اید گفتم نه و بعد گفت شما عضو کدام هیات هستید گفتم دولت کابل و یا اتحادیه شمال که شما می گویید. دور برم خالی شد که نا گهان باقر معین و ظاهر طنین پهلویم رسیدند و خیلی گرم و صمیمی احوال پرسی کردند. معین سر دبیر بخش فارسی بی بی سی که ریشه های حوزه و اخندی هم داشت و با لحن و ادبیات حوزه ای حرف زدن را شروع کرد و گفت با حضرت عالی باید یک مصاحبه داشته باشیم و این از واجبات بی بی سی و مستحبات دیگران هست. گفتم حرف من همان بود که گفتم. باقر معین گفت نه حاجی آقا با حضرت عالی که از رفقای قدیمی هستید حرفهای خصوصی و محرم داریم و ما شما را محرم اسرار می دانیم و خلاصه این قلمبه و سلمبه اش همین بود که که با شما صحبتهای خصوصی تری داریم .بی بی سی برای من مهم بود و بی بی سی در بد شرایط بهترین حرفهای مرا پخش کرد و من خاطره های بسیار خوب از بی بی سی داشتم یاد تان هست که یک ماه پیش مصاحبه مرا پخش که سه هزار نیروی حزب وحدت وارد کابل می شوند و این خبر موقعیت حزب و استاد خلیلی را در نزد دولت استاد ربانی بسیار اعتبار بخشید که آقای قانونی مرتب التماس می کرد که نیروهای حزب وحدت وارد کابل نشوند و حالا در چنگال باقر معین و ظاهر طنین سر دبیران بخش دری و فارسی بی بی سی افتاده ام که باید به پرسشهای شان جواب دهم و اینها شکلیات کنفرانس بن 2001 بود و حالا رفتم پای دور بین های رادیویی بی بی سی ....
----------------------------------------------------
پ.ن. بی بی سی در آن زمان بالا ترین شنونده را در افغانستان داشت. شکلیات نشست بن 2001 هیات ملل متحد، و هیاتهای چهار جانبه افغانستان. حضور دو هزار خبر نگار در بن 2001 . محل کنفرانس معتبر ترین و گرانبها ترین هتل در بن هتل پترس بورک. تدابیر امنیتی حیرت انگیز بود. هجوم خبر نگاران رویاهای و یا فیلمهای ستاره گان فوتبال و ستاره های هالیوود را زنده کرد. صحبت استاد خلیلی این بود که به نمایندگی از حزب وحدت در نشست بن 2001 شرکت نمایم.




کنفرانس آغاز شد -123-

باقر معین و ظاهر طنین سر دبیران بخش دری و فارسی سوالات شان را این چنین دسته بندی کردند. کنفرانس به نتیجه می رسد و یانه؟ بر نامه های تان در نشست چیست؟ و جامعه جهانی در این شرایط زمانی چه می تواند و شما از آنها چه می خواهید؟ اینها مفاهیم اصلی بحث و گفتگوی من با دو خبر نگار و مجریان سر شناس بی بی سی در بن بود. من گفتم نظر اساسی و بنیادی همین است که کنفرانس به یک نتیجه برسد و این نشست با سایر نشستها باید متفاوت باشد. این درست است که در گذشته همه تلاشهای بین المللی نا موفق بود. بنین سوان به من گفت که من برای صلح افغانستان سی هزار کیلومتر راه رفتم و می دانید که وی حاصل نشستهای ژنیف را تبدیل به طرح اداره موقت به ریاست صدر اعظم سابق افغانستان داکتر یوسف کرد و اما رهبران جهادی با آن مخالفت کردند و طرح بنین سوان را در حمل 1371 ناکام گذاشت اما این بار فکر می کنم اوضاع بسیار فرق کرده است پرسید چه فرقی؟ گفتم تفاوت و فرق هم بلحاظ زمانی و هم به لحاظ ترکیب نشست دیده می شود شکستاندن و مخالفت کردن با این نشست جهانی بسیار سخت و یک نوع تقابل با دنیا هم هست و این کار را رهبران جهادی نمی توانند. و گفتم که حزب ما به تمام معنا تاکید دارد که نشست بن باید به نتیجه بررسد و پرسیده اید که طرح چیست ؟ و من فکر می کنم که طرح اساسی ایجاد و تشکیل یک دولت وسیع البنیاد است. و اینکه اداره با چه ترکیبی ایجاد می شود ما روی آن بحث خواهیم کرد. احتمالا فر مولهای گوناگون بحث خواهد شد یکی از فرمولها مشارکت احزاب است یعنی اینکه حکومت با مشارکت احزاب فراگیر شود و فرمول دیگر مشارکت اقوام است. اقوام افغانستان سیمای خود را در حکومت وسیع البنیاد ببینند. و ممکن دید گاهای دیگری هم باشد. ظاهر طنین پرسید حکومت وسیع البنیاد خوب رییس لازم دارد به نظر شما کی رییس خواهد شد ؟ ظاهر شاه پاد شاه سابق افغانستان و یا کسی دیگر عبد الحق کاندید بود که طالبان وی را کشتند و ما با هم این گونه بحثها را کردیم و قرار مان این شد که در ادامه جلسات با هم گفتگو با مردم داشته باشیم. اما نکته اساسی بحث این بود که ما مصمم هستیم که کنفرانس نتیجه داشته باشد و با دست خالی از نشست بیرون نشویم. بی بی سی به این مضمون صحبتهای مرا پخش کرد که محمد ناطقی یک عضو اصلی کنفرانس بن اظهار داشت که کنفرانس با موفقیت به پایان می رسد و دست آورد دارد وشکست نمی خورد وی خوشبینانه نتایج نشست بن را با ما در مبان گذاشت و بعد اصل اظهارات را بریده بریده پخش کرد. بهرحال مصاحبه خوبی بود و نگاه مثبت من به نتایج کنفرانس. خوشبختانه معلوم شد که همه با دید مثبت وارد نشست بن 2001 شده اند و این راز موفقیت نشست بن بود. واقعیت مسئله هم همین بود که همه از جنگ خسته بودند. مجاهدین گرفتار بزرگترین منازعات و جنگهای داخلی شدند و طالبان نیز فاجعه خلق کردند و مردم خواهان این بود که یک حکومت با قاعده وسیع تشکیل شوند و صلح امنیت در افغانستان بیاید. اولین نشست مشورتی درست بعد از ظهر دوم دسامبر 2001 بر گزار شد و چهار چوب اصلی بحثهای بعدی مورد مشوره قرار گرفت لخضر ابراهیمی در اولین جلسه به دو نکته اشاره کرد یکی اینکه با خبر نگاران صحبتها دقیق و مستند و مصوب باشد و هر کس مطابق بر داشتهای شخصی خود صحبت نکند و دوم اینکه فردا گراهاد شوردر صدر اعظم آلمان و یوشکا فیشر وزیر خارجه رسما کنفرانس را افتتاح می کنند همه در مراسم افتتاحیه هستیم و بعد بحثهای اصلی ما شروع می شود و دیگر بحث جدی نداشتیم و مسئله دیگری که طرح شد و آن این بود که اعضای اصلی جلسه چوکیها را داشته باشند و اعضای ناظر چوکی اصلی ندارند و آنها ناظر کنفرانس هستند. اعضای ناظر به مراتب بشتر از اعضای اصلی بودند. این طبیعت هیات های افغانستان هست که سنجاقی و سنجاق شده زیاد دارد. در همین چند روز پیش در سفر داکتر عبدالله به عربستان 18 عضو اصلی بودند و اما 72 نفر دیگر سنجاق شدند. دربن 2001 اعضای ناظر چند برابر اعضای اصلی نشست بودند. در نشست مشخص و اعلام شد که تنها 22 نفر چوکی دارند و نامها هم نوشته شده بود. کنفرانس بن در شکلیات و تشریفات و نظم دسیپلین خوب مهندسی و طراحی شده بود. همان گونه که اشاره کردم دو هزار خبر نگار در میان ده ها کشتی مستقر در دریا. امنیت حیرت انگیز و تشریفات فو ق العاده. هیات ها و ناظران در جاهای مشخص و از قبل تعیین شده و تیمهای چهار گانه هم با چوکیها و آدمهای معین در چوکی نشسته و سیستم ترجمه زیبا. مترجم موفق یکی جواد لودین بود که سخنگوی رییس جمهور کرزی و بعد سفیر شد و بعدش برای مدتی معین وزارت خارجه. در شکلیات نشست بن 2001 کمبود نواقص و حتا شکایتی نبود. نشست مصادف شد با ماه مبارک رمضان کارمندان و خدمت گزاران شب روز نان پخته و آشپزی می کردند و یک دوست من گفت که کارمندان و آشپز ها می گویند که این افغانها شب روز نان می خورند. آنها فکر می کردند همین طوری است سحری خورها و ماها که روزه نبودیم یک سر درگمی را برای شان ایجاد کرده بود که گویا ما شب و روز نان می خوریم و کار ما خوردن. نمی دانم رفیقم شوخی می کرد و یا اینکه واقعا کارمندان و ماموران آشپز خانه گفته بودند. برای ما هتل را که شاید در چهار صد سال از عمرش چنین تجربه را ندیده بود، یک بخشش را تبدیل به نماز خانه کرده بود یعنی مسجد ساخته و سجاده جا نمازی ترتیب داده بود. واقعا این همه دقت و محاسبه که ما چه می خواهیم دقیقا مطابق خواست ما ترتیبات و شکلیات را گرفته بودند. یوشکا فیشیر وزیر خارجه آلمان در هتل آمد و با مهمانان ملاقات و بررسی وضعیت عمومی هتل را داشت. آقای قانونی سه نفر را درملاقات با خود برد. یکی من و دیگری حاجی قدیر و یکی هم بود که یادم رفت این ملاقات و ترکیب معنا داشت یعنی اینکه هیات شمال ملی و فراگیر است و از همه اقوام در کیب هست. با یوشکا فیشیر صحبت خوبی داشتم وی تاکید داشت که مسئله افغانستان حل شود مردم از بد بختی نجات پیدا کند و بعد روی نقش اتحادیه شمال اشاره کرد و بگونه ای صحبت کرد که کلید و نقش اصلی از شما هست و کمک کنید که نشست تان به نتیجه برسد و دولت و ملت آلمان در کنار شما هست و اما فردای آن اگر تاریخ را اشتباه نکنم روز سوم دسامبر نشست بن 2001 رسما توسط یوشکا فیشیر وزیر خارجه آلمان افتتاح شد. قرار بود آقای گیرهارد شورودر صدر اعظم آلمان هم حضور داشته باشد و اما گفته شد که در مراسم اختتامیه صدر اعظم آلمان شرکت می کند. در مراسم افتتاحیه چه صحنه های حیرت انگیزی داشتیم و هزاران خبر نگار و رسانه این نشست را قویا تحت پوشش قرار داد و حکایتهای بعدی ....
---------------------------------------- 
پ.ن. یوشکا فیشیر وزیر خارجه موفق المان در زمان صدر اعظمی گیر هارد شورودر. ملاقات با وزیرخارجه آلمان و تاکید وی بر موفقیت کنفرانس بن. تبدیل یک بخش هوتل به نماز خانه. افغان ها شب روز نان می خورند. شکلیات کنفرانس فو ق العاده بود. گفتگو با خبر نگاران بی بی سی. باقر معین سر دبیر بخش فارسی و ظاهر طنین مسوول بخش دری و پشتو. موضع ما تشکیل دولت فرا گیر و موفقیت کنفرانس بن بود.


گفتگوی تنهایی با لخضر ابراهیمی -124-

از همان بدو وردود خانم رهنما به من گفت که بالای دو هزار خبر نگار از سرا سر دنیا وارد کنفرانس بن شده اند و رویداد کم نظیر و تاریخی بن را گزارش می دهند. نشست بن به چند دلیل اهمیت فو ق العاده پیداکرد یکی حادثه یازدهم سپتامبر و دیگری مسئله افغانستان و سوم طرح اشغال افغانستان از سوی آمریکا و به همین دلایل هزاران خبر نگار وارد بن شدند. در مراسم افتتاحیه آنقدر دوربین و خبر ریخته بود که حیرت انگیز بود. پس از مراسم بر نامه های تشریفاتی عکس دسته جمعی و دید باز دید و صحبتها در صالن کنفرانس و رای زنیها و رفت آمد هیاتها برای دید و باز دید هم دیگر و اما نشست ما کم کم شروع می شد. بحث ابتدا روی متن سند بود که بر مبنای دیدگاه مشترک سند تهیه شود. گفتم دو نوع فکر و نظر و جود داشت یک نظر این بود که دولت با قاعده وسیع از احزاب ساخته شود. اصل و بنیاد مورد توافق ایجاد و تشکیل یک دولت با قاعده وسیع بود و حال بحث این بود که این دولت با قاعده وسیع و" برود بسید" چه گونه ساخته شود از اقوام و یا از احزاب. لخضر ابراهیمی در همبن خصوص از همه نظر خواهی می کرد از جمله مرا به تنهایی خواست که نظر و دید گاه حزب وحدت چیست؟ و چه گونه اداره با قاعده وسیع را حزب تان پیشنهاد دارد. من با ایشان گفتم دولت باقاعده وسیع بر مبنای مشارکت اقوام ساخته شود و من طرفدار مشارکت اقوام هستم حکومت و یا اداره با قاعده وسیع بنیادش اقوام است ایشان گفت احزاب چه می شود؟ گفتم احزاب انعکاس از اقوام افغانستان هست و هنوز حزب ملی و فرا قومی نداریم. شما از احزاب سوال کنید در نهایت همه خواهان مشارکت قوم و تبار خود در حکومت هستند و گفتم حزب خواهان مشارکت 25 در صدی مشارکت در قدرت و در ساختار حکومتی است و این خواست محوری ما هست و برای اثبات 25 درصد اسناد هم تهیه کرده ام که جمعیت ما در افغانستان بیست پنج در صد هست. و نتیجه صحبت من با ابراهیمی این شد که در اداره موقت با قاعده وسیع مشارکت اقوام معیار، قاعده و اصل باشد. من یک نکته را گفتم که شما عجالتا مشارکت اقوام را حل کنید و ممکن است بیست سال دیگر وضعیت تغییر کند و اصلا ما نماینده خود از یک قوم دیگر انتخاب نماییم. ابراهیم یک نگاهی کرد و گفت تا نیم قرن هم شما به این نقطه برسید باز موفق هستید. لخضر ابراهیمی یک سکر داشت نامش فاطمه بود و مترجم در همان آغاز و رودم در دفتر ابراهیمی پهلویم نشست که ترجمه کند گفتم فاطمه خانم من مترجم لازم ندارم من هم عربی و هم انگلیسی صحبت می کنم. ابراهیمی گفت جالب شما عربی را کجا یاد گرفته اید ؟ گفتم در عراق درس خوانده ام و بعد گفت در چه سالهای گفتم درسالهای 1969 تا 1976 و بعد گفت چه خوانده اید؟ گفتم فلسفه حقوق و الهیات و فقه و اصول. با ایشان زیاد صحبت کردم و هم چای و هم صحبت و هم چای و هم قهوه. در اولین نشست فهمیدم که خود لخضر ابراهیمی باور به احزاب ندارد و طرف دار مشارکت اقوام است و این برای من جالب بود و به این صورت کم کم بحث مشارکت اقوام بجای احزاب فربه تر و عمده تر می شد و اصولا ترکیب جلسه به همین اساس بود گرچه ظاهرا چهار جهت را داشت و لی بحث عمده اقوام بود. در جلسات عمومی هم موضوعات طرح می شد و روی اجندا بحث و تبادل نظر صورت می گرفت یکی دو روز بحث ما روی مشارکت اقوام را در بر گرفت و درنهایت این گونه شد که در حکومت با قاعده وسیع قناعت و رضایت و مشارکت اقوام حاصل شود. از این بحث گذشتیم موضوع دیگر نقش مجاهدین در اسناد بن چه گونه باشد؟ و یک متن تهیه شد که هیچ اشاره ای به نقش مجاهدین نداشت و یک متن ضد جهادی و یا کتمان جهادی بود که رومیها ساکت و سه طرف دیگر کابل، قبرس و پاکستان روی نقش مجاهدین ایستاد و حتا گفته شد که در همه جا بخصوص در مقدمه با عزت احترام از مجاهدین نام گرفته شود. بحث دیگر ما نیروهای بین المللی بود که توافق عام این شد که نیروهای بین المللی وارد افغانستان شوند و اما با مجوز شورای امنیت و لی عبدالستار سیرت با این موضوع گاهی نرم و گاهی هم بشدت مخالفت می کرد. آقای سیرت خیلی طالبانی و بنیاد گرا دیده شد من بکلی تعجب می کردم که ایشان چه گونه نماینده جبهه روم و نماینده پاد شاه افغانستان شده است؟ سیرت تحصیل کرده عربستان و استاد در دانشگاه آن کشور با حضور نیروهای بین المللی بر خلاف همه ما در جلسه مخالف بود. مساله دیگر جدول زمانی برای تشکیل اداره موقت بود و توافق شد که در سه مرحله اداره در افغانستان در مرحله گذار تقسیم شود. اداره موقت برای مدت شش ماه باوظایف مشخص مثل ایجاد کمیسیون 21 نفره اگر اشتباه نکنم برای تدویر لویه جرگه درطی شش ماه تا زمبنه و شرایط را برای مرحله دوم" اداره انتقالی" فرهام نماید. اداره انتقالی هم برای 18 ماه تا زمینه را برای تدوین قانون اساسی و لویه جرگه قانون اساسی فراهم نماید و پس از تصویب قانون اساسی توسط لویه جرگه قانون اساسی مرحله سوم حکومت انتخابی با وظایف و مسولیتهای مندرج در قانون اساسی. جدول زمانی سه مرحله موقت، انتقالی و منتخب هر کدام با وظایف مشخص در جلسات ما تصویب شد و این مراحل به سادگی تصویب نشد و در هر مرحله با دشواریهای زیادی رو برو بودیم و حتا در رابطه با هر موضوع دچار اختلافات شدید شدیم اختلافات در داخل تیمها و هیات ها پیش آمد و در فی صدیهای مشارکت اقوام اختلافات داشتیم این اختلافات در داخل هیاتها هم پیش آمد. حاجی صاحب قدیر جلسات را تحریم کرد و حرفش این بود که در حق پشتونها ظلم و جفا شده است و ایشان سهم 38 در صدی برای پشتونها را قبول نداشت و رفت با بی بی سی و دیگر خبر گزاریها هر روز مصاحبه داشت. دومین گفتگوی تنهای من با لخضر ابراهیمی در باره بن بست مذاکرات بود ایشان مرا در دفترشان خواست و گفت افغانها با هم جور نمی آیند و من ناگزیرم که شکست مذاکرات را اعلام نمایم و شما چه نظر دارید و من گفتم اعلام شکست مذاکرات یک فاجعه ملی و جهانی است و شما این کار را نکنید و نگذارید که مذاکرات شکست بخورد.من البته بسیار با قاطعیت نظر حزب را با ایشان گفتم. ابراهیمی گفت تشکر و اما قانونی رییس هیات شما تحت فشار مرکز است و مرکز بعنی کابل نظرش این این است که کابینه در بن تشکیل نشود توافق صورت بگیرد ولی کابینه در داخل افغانستان ساخته شود. گفتم این آغاز دشواری است همه چیز باید همینجا فیصله و نهایی شود و .......
-----------------------------------------
پ.ن. دولت استاد ربانی با تعیینات کابینه در بن مخالف بود و می گفت کابینه و زرا در کابل تعیین شود. مبنای تقسیم قدرت و ساختار حکومتی مشارکت اقوام بجای احزاب شد و من خواهان مشارکت 25 در صد بودم. حاجی قدیر با مشارکت 38 در صد پشتونها مخالفت کرد و جلسات را تحریم. جدول زمانی ششماهه، برای اداره موقت و 18 ماهه برای دوره اتقالی و پنج سال برای حکومت منتخب. لویه جرگه قانون اساسی در ظرف 18 ماه تدویر و پیش نویس قانون اساسی را تایید. افتتاحیه کنفرانس بی نظیر و توسط وزیر خارجه آلمان. دو ملاقات تنهایی با لخضر ابرهیمی یکی در باره مشارکت اقوام و دیگری در باره بن بست کنفرانس و اعلام شکست کنفرانس.



شکافهای عمیق - 125-

صورت بندی کلی و عام اداره موقت سه مرحله ای تعیین شد. اداره موقت، دوره انتقالی 18 ماهه و حکومت منتخب 5 ساله مبتنی بر قانون اساسی. و گفتم که برای هردوره مکلفیتهای در نظر گرفته شد که تمامی جزییات آن را در اصل سند بن 2001 برای تان می گذارم. شکافها عمیق تر می شد و گفتم که یک روز لخضر ابراهیمی می خواست شکست کنفرانس را اعلام نماید و از من نظر خواست و ما بشدت با آن مخالفت کردیم. در سهمیه بندی قومی اولین عارضه در تیم ما پیش آمد و حاجی قدیر کنفرانس را در اعتراض به اینکه حق پشتونها تضییع شده است را ترک و تحریم کرد و ما بسیار تلاش کردیم که حاجی بر گردد اما وی قبول نکرد و شکاف بزرگتر بین هیات و مرکز پیش آمد آقای قانونی بسیار پریشان حال و متاثر بود که با مرکزیت و کابل اختلاف ایجاد شده است وی گفت که دولت در کابل مرا متهم به کودتا کرده است. اختلافات بین ما و مرکزیت این بود که توافقات در بن اما تعیینات در مرکز باشد اما هیات تحت فشار بود که نه همه امور در بن فیصله شود و ما هم به همین نظر بودیم که کار در بن یک طرفه شود. خوب هرکسی دلایل خاصی خود را داشت. این اختلاف و اتهام برای قانونی که متهم به کودتا علیه حکومت شد خیلی گران تمام شد و از سوی هم نمی توانست خود را نجات دهد. جامعه جهانی و خود اعضای هیات خواهان تمام شدن قضیه در بن بود و اما مرکز خواهان بر گشت هیات به کابل. شکاف دیگر که خیلی گران برای جبهه روم تمام شد اختلاف شدید در درون هیات روم بود یک عده اعضای هیات روم آقای عبدالستار سیرت را قبول نداشت که کاندید و رهبری اداره موقت را به عهده بگیرد عمده ترین دلیل شان تباری بود. سیرت از قوم ازبیک و وابسته به شاه سابق افغانستان ولی سایر رفقای شان می گفتند که نه ما قبول نداریم که رییس اداره موقت باشد و این حرف را بامن هم صحبت کرد که ما وی را بعنوان رییس اداره موقت قبول نداریم و حتا برخی شان تاکید داشتن که آقای سیرت از سوی اعلحضرت هم چنین صلاحیت را ندارد. اعضای پشتون تبار روم می گفتند هرکسی را قبول دارند ولی سیرت را نه.آنها نامزد نداشتند و خود شاه نامزد قابل قبول بود ولی خودش ریاست اداره موقت را قبول نکرد. جبهه روم روزگارش از ما بد تر بود. من اخضر ابراهیمی را دیدم و گفتم که ما از کاندید نامزد روم حمایت می کنیم چون اتحادیه شمال نمی توانست کاندید برای اداره موقت داشته باشد. ابراهیمی به من گفت در فکر هیات روم نباشید و آنها آن قدر مشکلات و اختلافات دارند که هیچ کاری نمی توانند و وضعیت شما به مراتب بهتر از آنها هست.ازسوی خود عبد الستار سیرت شخصاً برایش مشکل خلق کرد وی تحت تاثیر افکار و اعتقادات مذهبی، علیه نیروهای بین المللی قرار گرفت و گاهی علیه حضور نیروهای بین المللی موضع می گرفت و می گفت این اشغال گری هست و گاهی علیه ابراهیمی در ترکیب اداره موقت موضع گیری داشت و واقعا من هم گاهی متحیر بودم و می گفتم وی برای چه در اجلاس شرکت کرده است؟. هیاتهای قبرس و پاکستان به دلیل اینکه ضعیف و عددی حساب نمی شد سر صداهای شان را کسی حتا گوش هم نمی داد و به همین دلیل آقای همایون جریر سخت علیه اجلاس بن شد ولی بصورت علنی و رسانه ای علیه اجلاس موضع گیری نداشت اما بی نهایت ناراحت و خسته دیده می شد. جریر آدم مودب و سیاست مدار با حوصله و زیرک است ولی نشست بن صبر و حوصله وی را گرفت و با هرکسی جنگ می کرد یکی دو مورد با من اوقات تلخی داشت اما من به عمق ناراحتی اش پی برده بودم زیاد سر بسرش نمی گذاشتم و خیلی سخت است که آدم در یک کنفرانس شرکت نماید ولی کسی به حرفایش گوش نکند و به هیچ یک از خواسته هایش نرسد. نشست قبرس از سوی جمهوری اسلامی ایران تمویل و حمایت می شد و اما سیاست ایران همکاری عام تام با نشست بن 2001 بود. داکترجواد ظریف نماینده ایران در ساز مان ملل و رییس هیات ایران در نشست بن بود و در صحبتی که باایشان داشتم به این نتیجه رسیدم که ایران نمی خواهد متهم به سبوتاژ و شکست بن شود. هیات ایران با صراحت به من گفت که نظر و موضع جمهوری اسلامی ایران این است که کنفرانس به موفقیت دست یابد. هیات قبرس تمام امور نشست بن را بر وفق مرادش نمی دانست چون حرف و دید گاه شان شنیده نمی شد و لی مخالفت آشکارا نداشت و اما هیات پاکستان به رهبری حامد گیلانی پسر بزرگ پیر سید احمد گیلانی تنها حرف می زد ولی چیزی عاید ایشان نمی شد و قدرت در واقع در پایان کار بین دو تیم شمال و جبهه روم تقسیم شد. از اول همین گونه طراحی شده بود که قدرت بین دو تیم روم و اتحادیه شمال تقسیم شود و من بارها گفته ام در سیاست کسی با مهره های ضعیف بازی نمی کند. اشتباه دولت استاد ربانی همین شد که با مهره های ضعیف و ناتوان مثل اکبری مثل جاوید و انوری سیاست کرد و مهره بزرگی مثل مزاری را در سیاست شان کنار گذاشت و لخضر ابرهیمی و آمریکا و سازمان ملل نمی خواستند که با تیمهای ضعیف قبرس و پاکستان بازی کنند که حل نمی شد آنها بخوبی تشخیص دادند که قدرت بین دوجبهه قدرت مند روم و اتحادیه شمال تقسیم شود.البته جبهه روم به لحاظ نظامی اصلا قوی نبود ولی اعتبار شاه سابق و تکنوکراتهای دور برش این جبهه را به لحاظ سیاسی در جایگاه دوم قرار داد و می دانیم که نشست بن ماهیت صد در صد سیاسی هم داشت و پادشاه قوی بود. صورت بندی درونی کنفراس و شکافها در تیمها به همین صورت بود. قطع نامه بن 2001 تقریبا مواد اساسی آن ساخته شد و حالا رسیده بودیم به ترکیب اداره موقت و توزیع کرسیها میان تیمها و دیگر اینکه رییس اداره موقت کی باشد؟. سیرت تقریبا مهره سوخته شد و مانده بودیم که چه کسی را برای ریاست اداره موقت پیدا نماییم و حامد کرزی را چه گونه پیدا نماییم؟ ....

بخش سوم -4-

سقوط بامیان -101-


سالهای 1376 و 1377 سالهای فاجعه و تراژی برای همه شد. در 30اسد 76 حزب وحدت ضربه ترسناک هوایی را دید و سه نفر از برجسته ترین چهره های سیاسی و نظامی را در سانحه هوایی از دست داد.سید محمد سجادی استعداد فوق العاده حزب ما بود و سید یزدان شاه هاشمی و وکیل عبد الحسن مقصودی نامدار ترین چهره ها و استعدادها ی تشکیلاتی ما در 30اسد از دست ما رفت و این یک مصیبت کلان بود. آمر مسعود هم در این سانحه یک طرح ساختاری را با زبده ترین کادرها از دست داد قرار این بود که داکتر غفور زی ساختار نظام نو سیاسی را طراحی و پی ریزی نماید. وی قراربود صدر اعظم افغانستان باشد و کابینه خود را تشکیل دهد. غفورزی همراه با چندین کادر سیاسی و نظامی مثل عزیز مراد و دانشیار و چند تن دیگر در فاجعه هوایی بامیان به قتل رسید و این یک فاجعه برای طرح نظام و مجریان آن گردید. طالبان نیز در ماه مه 1997 یعنی در سال 1376 با یک کشتار هولناک رو برو شد. جنرال ملک و برادرش با مولوی عبد الرزاق فرمانده عمومی طالبان در حوزه جنوب غرب وارد یک گفتگو شد و هردو برادر ملک و گل محمد پهلوان که نفرت عمیق نسبت به جنرال دوستم پیدا کردند زیرا دوستم را متهم می کردند که قاتل رسول پهلوان برادر جنرال ملک هست. معامله جنرال ملک با مولوی عبد الرزاق بخاطر ضربه زدن و گرفتن شمال کشور از دست جنرال دوستم بود. جنرال ملک و گلی پهلوان یک کار حیرت انگیز دیگری را هم کردند و آن اینکه امیر اسماعیل خان آمر عمومی جمعیت در حوزه جنوب غرب را دست بسته تسلیم طالبان دادند. طالبان با این معاهده موفق شد راه خود را برای اولین بار تا قلب مزار شریف باز نمایند و با همکاری و همراهی ملک و گلی پهلوان و غفار پهلوان وارد مزار شوند و اما پیروزی طالبان با اندک زمانی تبدیل به عظیم ترین فاجعه و مصیبت برای طالبان شد. مردم مزار با یک باره علیه طالبان قیام و همه نیروهای طالب را در شهر مزار شریف قتل عام کردند و گفته می شود که چهار هزار طالب مسلح در ماه می 1997 قتل عام شد و این یک فاجعه کمر شکن برای طالبان بود. طالبان از این رویداد درس گرفتند و در سال بعدی بر نامه ریزیهای بسیار دقیق برای تصرف و اشغال مجدد مزار شریف و انتقام گیری هولناک را سازماندهی کردند. اختلافات بین دوستم و ملک با اوج خود رسیده بود و این دشمنیهای درون تشکیلاتی سبب تضعیف نیروها گردید. گفته شد که حزب اسلامی و برخی قومندانهای جمعیت مخفیانه با طالبان تماس و ار تباط بر قرار کردند و در منطقه بلخ نیروهای زیادی از طالبان را در مناطق شان جا بجا کردند. هزاران طالب در ماه اسد 1377 در بلخ و مزار با همکاری قومندانهاى بومی و محلی در بلخ و در مزار جابجا شدند و نان واییها به مرکز حزب وحدت گزارش می دادند که به صورت سر سام آوری خرید از دکانهای شان بالا رفته است و این نوع کارها بی سابقه است. هماهنگی میان قدرتهای حزبی و تشکیلاتی جنبش حزب وحدت و جمعیت اصلا و ابدا وجود نداشتند نیروهای جنرال ملک با نیروهای جنرال دوستم مشکل داشتند و همین گونه بین حزب وحدت و جمعبت و جنبش همکاری نبود. از بامیان بالای هزار نفر برای پیش گیری از سقوط مزار شریف کمک فرستاده شد و همین شد که در17 اسد 1367 حملات طالبان بالای شهر مزار شریف آغاز گردید و آنها از جاده منتهی به بلخ وارد می شوند و هرچه انسان اعم از زن و مرد پیر جوان کودک و حتا حیوانات مثل الاغ و پیشک و سگ را درو می کردند هدف از این خشونت و بیرحمی زهر پشم نشان دادن به مردم شهر بود. خلاصه هرچه در توان لشکر جرار و بیرحم طالبان بود وکشتن. دریای خون در شهر جاری شد که جنازه ها در تمام کوچه ها و سرکها روی هم انباشته شد. و شب همان روز در اثر شایعات و اطلاعات غلط مصاحبه های از سوی مقامات و مسوولین حزب وحدت و جمعیت پخش شدند که گویا طالبان مثل سال گذشته به دام مردم افتاده و قیام ضد طالبان از محلات شهر مزار شریف و از حومه های شهر آغاز شده است. این نوع خبرهای بی اساس طالبان وحشی را چند برابر وحشی کرد و در محلات هزاره نشین تاجای که توانیستند مردم را در تمام شب کشتن. و در فردای آن شب سیاه ملا منان نیازی در مسجد اعلام کرد که هزاره ها کافر هستند و هزاره ها و شیعه در سال گذشته طالبان را کشتند و امسال بدون رحم و رافت انتقام می گیریم. هزاره ها از دست ما نمی توانند بگریزند اگر به هوا بلند شوند ازپای شان و اگر به زمین بروند از موی شان گرفته بیرون می کنیم هزاره ها کافر هستند. این گونه اظهارات ابعاد جنایت علیه مردم بیگناه را چند برابر کرد.گروه صحابه پاکستان که نقش فعالی در کشتار مردم داشت در همان 17 اسد 1376 به قنسلگری ایران در مزار یورش برد و 9 دیپلمات ایرانی به شمول یک خبر نگار را به رگبار بست و همه را قتل عام کرد. این واقعا یک اقدام شرورانه و ضد انسانی بود ک همه اصول و معیارهای متعارف در روابط کشورها را نقض کرد. ایران در واکنش به این جنایت 70 هزار نیرو در مرزهای شرقی خود جابجا کرد و تحلیلهای اولیه این که وارد افغانستان می شود ولی رهبر جمهوری اسلامی ایران با این کار مخالفت کرد. اوضاع بی نهایت ترسناک بود. گزارشهای سازمانهای حقوق بشری نشان می دهد که طالبان در مزار شریف بالای هشت هزار نفر را به قتل رساند و تعداد بی شمار از مردم را آواره و بی خانمان کردند. طالبان پس از تحکیم موقعیت خود در شمال و تسلط کامل بر شهر مزار شریف و کشتار مردم بر نامه بعدی خود را حمله به با میان انتخاب کرد. در همین زمان تلاشهای گسترده را سازماندهی کرد که پنجشیر را به تصرف خود در آورد و حملات پی هم طالبان در پنجشیر با شکست رو برو شد و اما پلان حمله طالبان بر خلاف تصورات اولیه خیلی ساده و آسان به پیروزی رسید. طالبان مسیر پیشروی خود بسوی با میان را راه سیغا انتخاب کرد و مقاومتهای بسیار اندکی در کوتل "اقراباط" صورت گرفت که در واقع مقاومتی نبود. رهبری حزب وحدت و شورای مرکزی و به تعقیب آن قومندانهای حزب وحدت چندین ساعت پیش از و رود طالبان به بامیان مراکز شان را ترک کردند. طالبان به کوتل" اقراباط" رسیده بود که مرکز با میان تخلیه شد. شاهدان عینی به من گفتند که طالبان باور نمی کردند که بامیان بدون مقاومت و جنگ تخلیه شود. در شامگاه 22سنبله 1377 سخن گوی طالبان اعلام کرد که پیشروی طالبان را تا کوتل" اقراباط" می دانیم که مقاومت در برابر نیروهای ما ناچیز بود اما بعد از کوتل را نمی دانیم که چه خواهد شد. برای چندین ساعت طالبان و رود شان را به بامیان به تاخیر انداختند و دلیلش ترس احتیاط و نا باوری شان بود آنها پس از اطلاع و اطمینان کامل که کسی در بامیان نیست وارد بامیان شدند. استا خلیلی همراه با چند نفر از همراه هان شان طرف دره سیاه سنگ باید رفته باشد. من در همین لحظه های سخت و دشوار در در دفترتهران و همراه استاد واعظی بودم و تماسها روی این موضوع تمرکز یافته بود که چه گونه استاد خلیلی نجات داده شود و این گونه نجات داده شد.....
-----------------------------------------
پ.ن. اقراباط کوتلی است بین سیغان و بامیان. طالبان از راه سیغان اقراباط وارد بامیان شد. در مزار شریف بالای هشت هزار نفر قتل عام و هزاران خانواده دیگر آواره شدند. رهبری حزب وحدت بدون مقاومت با میان را تخلیه کرد. تنها پنجشیر مقاومت کرد و همه جا سقوط کرد. همکاری نیروهای بومی در سقوط مزار شریف. اسماعیل خان توسط جنرال ملک و گلی تحویل طالبان داده شد.



 

ما بر می گردیم- 102-

 

خبر به آمر مسعود رسید که با میان سقوط کرده است و استاد خلیلی در یک دره در فاصله ای اندکی با طالبان که از طریق کابل به سوی بامیان حرکت می کند، قرارگرفته است. آمر مسعود به پلوتها هدایت می دهد که برود به طرف دره ای که خلیلی و همراهانش مخفی شده است. پلوت ها می گویند که امکان رفتن به دره نیست و ما نمی توانیم. آمر مسعود می گوید که پلوت ها می گویند که امکان رفتن به دره نیست. استاد سیاف در تخار به من گفت گرچی شما نصریها مرا در نشریات تان سیاه کرده اید و گفته اید که من ضد هزاره و  ضد شیعه هستم و اما حقیقت مساله این است که ضد شما نستم و نخواهم بود. وی استدلال کرد که پلوتها آمر صاحب را جواب داد و اما من به آمر گفتم این شرط رفاقت نیست که در چنین روزهای به درد هم نخوریم. استاد خلیلی و همراه شان اشد ضرورت به همکاری شما پیدا کرده و روزگار است و  شما به هرقیمتی که می شود دو بال طیاره برای شان بفرستید. پلوتها غلط می کنند که قبول نمی کنند آنها و ظیفه شان همین است کوردنات بدهند و پیدا می کنند البته که کاری سختی هست. آقای سیاف به گفت من فشار آوردم روی آمر صاحب مسعود و ایشان دو بال طیاره فرستان و استاد خلیلی و همراه شان را بیرون کشید و به پنجشیر آورد. از استاد محقق هیچ خبری نداشتیم که در کجا شده است تنها می دانستیم که از مزار خود را کشیده ولی در کجا اما نمی دانستیم تنها با چندین تماس مخابره به صورت غیر مستقیم شنیدیم که حال شان خوب است و اصلا فکر نمی کردیم که استاد خلیلی و استاد محقق به ایران بیایند. اما برخلاف تصورات عام دیدیم که چند روز پس از سقوط بامیان هردوی شان وارد ایران شد. استاد خلیلی ازطریق پنجشیر به تاجکستان می رود و استاد محقق فکرمی کنم از خود میدان "شیبرتو "راهی ایران می شود. روزهای پر از غم  و خونجگری است. حساسیت مردم علیه استاد خلیلی بسیار بالا زده بود و من همراه چند نفر که مرا نمی شناخت و منم آنها را نمی شناختم و درعالم ناشناسی آن سه نفر آن قدر فحش و دشنام نثار مسوولین حزب و حدت و استادخلیلی کردند که پناه به خدا و من اول فکر می کردم که با آنها در مسیر راه قم و تهران می توانم صحبت کنم و قضیه را توجیه نمایم دیدم که قابل توجیه نیست سه جوان در اوج احساسات با شدید ترین لحن رویداد بامیان را محکوم می کردند و من تنها در وسط صحبتهای شان این مساله را طرح کردم که طالبان همه جاه را گرفتند. کابل سقوط کرد و طالبان یک دولت را شکست داد و بعد اسماعیل خان امیرحوزه جنوب غرب به دست طالبان افتاد و اسیر طالبان شد و تمامی حوزه جنوب غرب سقوط کرد و مزار شریف که مرکز قدرت دوستم و حزب وحدت بود نیز به دست طالبان افتاد یکی از دو همراه من گفت تو زیاد چتیات می خوانی یک قسم توجیه گر و حامی نامردان بامیان معلوم می شوی و بعد گفت : هیچ کس نه باخته است و تنها مسوولین بامیان تخت گرفته و باخته اند و شما شاهد باشید که دوستم سر از کوه های شمال می کشد و دفاع می کند و احمد شاه مسعود هرگز از پنجشیر بیرون نمی شود و در همانجا مقاومت می کند تنها بد بخت ما مردم هستیم که سرنوشت خود را به دست چند نفر.... دادیم و خون مزاری و همه شهدای ما پایمال شد. بی غیرتها در بامیان چند روز می جنگید و مقاومت می کردند و بعد ما می گفتیم که بله مقاومت کردند و اما نتوانیستند. دیشب سخنگوی طالبان اعلام کرد که بامیان بدون مقاومت به تصرف مجاهدین ما افتاد. در نزدیکها تهران رسیده بودیم که راننده موتر پژو گفت شما برادران افغانی روی چه با هم جنگ دعوا دارید؟ شمارا به خدا بس کنید مغز مرا خوردید از قم تا تهران بحث کردید من به خدا نمی دانم روی چه چیز باهم درگیر هستید؟ و آنها کی هستند که این قدر فحش دشنام می دهید. من از شما برادران افغانی خواهش می کنم که دیگر بحث تان را متوقف نمایید کمی اعصاب من آرام باشد. من به خدا هرروز مسافر می برم تا کنون با چنین قضیه بر نخورده ام. من دیگر ساکت بودم و این سه نفر که ملبس نبودند ولی خوب از صحبت شان پیدا بود که آخوند کت شلواری باشند و یاهم در دانشگاه درس می خواندند. به این ترتیب به تهران رسیدیم. واقعا وقتی خشم مردم به جوش می آیند باید از خشم مردم ترسید.  همان روز اعلام شد که مردم در دفتر تهران جمع  شوند تا در جریان امور داخل کشور قرار بگیرد. تعداد زیادی مردم در دفتر تهران میدان راه آهن و جنب مهدیه جمع شدند در این اجتماع قرار بود که استاد خلیلی صحبت نماید ولی صحبت نکرد دلیلش واضح بود که مردم به حرف ایشان و به حرف هیچ کسی گو ش نمی داد تنها آقای دانش صحبت کرد و گفت چنین روزهای در تاریخ اسلام تکرار شده است و این تازه نیست. ایشان مساله عاشورا طرح کرد و گفت همه آنها به دست سپاه یزید به شهادت رسیدند. کسی که در پهلوی من نشسته بود گفت مزخرف می گوید و توجیه نا کارا آمدی شان را می کند. در مساله عاشورا کی امام حسین تسلیم شد تا آخرین رمق حیات جنگید ولی آقایان فرار کرده و هیچ مقاومتی در برابر دشمن نداشته اند و بامیان را دو دسته تسلیم دشمنان مردم کرده اند و به خارج برگشته اند. بهر حال جلسه و نشست عمومی بامردم اصلا خوب نبود و بی فاییده و نمی شد رویداد با میان و مزار را توجیه و تحلیل کرد. قرار شد که اعضای شورای مرکزی باهم در تهران بنیشنند و بحث روی موضوعات داخل کشور نمایند که چی باید کرد؟. جلسه در دفتر حزب دایر شد  در همان اولین جلسه اعتراضات و حملات کنایه و گاهی هم با صراحت نسبت به استاد خلیلی آغاز شد. ازجمله سید علا با یک نحوی استاد خلیلی را در مساله بامیان مقصر دانیست برخی هم والی با میان آقای ذکی را ملامت می کرد. والی بامیان مثل سنگ صبود نشسته و تکان نمی خورد و  گو اینکه هیچ اتفاقی روی نداده است وی نه از خود دفاع می کرد و نه هم کسی را ملامت واقعا عجیب آدمی بود.  آقای خلیلی هم به دفاع ازخود پرداخت و دیگران را ملامت می کرد که به حرفش گوش نداده است و هرکی به یک نحوی از میدان گریخته و شانه خالی کرده است. آقای محقق گفت حالا که این کار شد و اینکه هم دیگر را ملامت کنیم مشکل ما حل نمی شود بیایید یک فکری بکنیم هنوز جای برای مقاومت و استادگی هست وی گفت از خارج آمدنم پیشان هستم دیگر در خارج پیش هیچ کسی قدر نداریم و من برای مدتی که در ایران هستم می بینم که مردم ما را ملامت می کند. وی گفت یگانه راه حل مقاومت در برابر طالبان در داخل افغانستان هست  و من اولین کسی هستم که به داخل برمی گردم دومین نفری که صدای شان را بلند کرد و گفت که منم به داخل برمی گردم آقای امان الله موحدی بود و در این جلسه تنها دو نفر از اعضای شورای مرکزی داوطلب بازگشت به داخل شدند. دیگر کسی از اعضای مرکزی رغبتی برای داخل از خود نشان نداد و همین شد که دیگر جلسه و بحث فایده نداشت و کسانیکه به داخل برمی گردند خوب بر گردند و کسانیکه در خارج می مانند خوب کارهای سیاسی و فرهنگی داشته باشند و می شود یک حزب سیاسی بود و به این صورت ما همه در خارج ماندیم. تنها استاد محقق و آقای موحدی آماده گی سفر به داخل را گرفتند که به مشهد رفتند و از آنجا طرف داخل به سوی تاجیکستان رفت. استاد خلیلی برای مدتی بسیار کم مردم را می دید و اثرات شکست بامیان به وضوح روی روحیه شان تاثیرگذاشته بود و بعد شنیدم که ساختمان خوبی در بخش شرقی تهران گرفته است که حالا آن منطقه را خوب یادم نیست فکر می کنم سعادت آباد می گفت. یک روز آقای مجددی که به تهران آمده بود و استاد خلیلی وی را برای چاشت مهمان کرد و اما خیلی دیر به دفتر استاد خلیلی رسید همراه هان آقای مجددی از و زارت خارجه که راه را گم کرده بودند، گفتند که به سختی دفتر را پیداکردیم و آقای مجددی که در صراحت لهجه در میان رهبران جهادی سرا آمد است گفت: آقای خلیلی صاحب به خدا جای آمده ای که دیگر پدر طالبان شما را پیدا نمی تواند. برخی خندید و  ما هم در آن روز در دفترشان مهمان بودیم از حرف آقای مجددی کمی تکان خوردیم. یعنی اینکه رهبری حزب ما از ترس طالبان درتهران مخفی و پنهان شده است. استاد خلیلی دیگر هرگز به دفتر مردمی حزب وحدت در میدان راه آهن نمی آمد یکی اینکه دور بود و دیگر اینکه مردم خیلی مراجعه می کردند و گفتم که استاد خلیلی طاقت صحبت و پرسشهای مردم را نداشت و سوم سویه دفتر  راه آهن و به قول ایرانیها کلاسش پایین بود. استاد خلیلی جای را گرفته بود که مهمانان از نوع مجددی را داشته باشد و یا دوستان خاص ایشان. و نام دفتر سعادت آباد را گذاشته بود دفتر سیاسی حزب و حدت. استاد خلیلی بارها به من گفت که دیگر کار نظامی در طاقت و توان مردم ما نیست و نمی توانیم و تنها همین کار سیاسی را می توانیم به عنوان یک حزب سیاسی داشته باشیم. اختلافات نظر میان ما و استاد خلیلی زیاد بود و ما پس از تعیینات ویرانگر بامیان که همه پرسنل دفاتر برطرف شدند و ما هم بیکار نبودیم و یک فراکسیون را به دفاع از اصول حزب راه انداخته بودیم. تعیینات بامیان از نظر ما برخلاف اساسنامه و قوانین حزب بود و به همان دلیل ما دفتر را به هیات تحویل ندادیم و سر انجام کار به پولیس و اشغال دفتر توسط پولیس کشیده شد. ما چهار نفر فراکسیون اصلاحات در حزب و یا بازگشت به اصول و قوانین را ایجاد کرده بودیم اعضای گروه تصمیم گرنده ما چهار نفر استاد عرفانی، من، آقای فیاض و آقای افشار بود که گاهی ما را گروه چهار نفره هم می گفت و ما این کار ها را راه انداخته بودیم......

پ. ن. گروه چهار نفره فراکسیون اصلاحات درون حزبی و کار اصلی ما بازگشت به اصول و اساسنامه حزب وحدت بود. اعضای اصلی استاد عرفانی  من و استاد فیاض و استاد دانش و حاجی آقای افشار. استاد خلیلی پس از شکست بامیان کار سیاسی می کرد و می گفت کار نظامی دیگر تمام شده است. مردم ازشکست با میان بی نهایت ناراحت بودند. دفترسیاسی استاد خلیلی در شمال شرق تهران در منطقه ای سعادت آباد. آقای مجددی به ما طعنه زد. استاد محقق و آقای موحدی داو طلب داخل شدند. آقای سیاف مدعی بود که من آمر مسعود را وا دار کردم که طیاره به دنبال استاد خلیلی بفرستد. سه نفر در داخل موتر از قم تا تهران مسولین حزب وحدت و  استاد خلیلی را فحش دادند.



 

تنهایی بد چیزی است -103-

 

گروه چهار نفره ما سه کار را پس از تعیینات ویرانگر بامیان شروع کرد. اولین کارش این بود که نشریه ای داشته باشیم و استاد عرفانی معاون استاد خلیلی هزینه پرداخت نشریه را متقبل شد و ایشان دل پرخونی از رییسش داشت و هر وقت به خارج می آمد با دنیا از شکوه و شکایت می آمد. فکرمی کنم رییس و معاون یک روز هم با هم روابط خوب نداشته است. سه سال پیش سخنرانی استادخلیلی و استادعرفانی در مراسم سالگرد رهبر شهید روایت از اختلافات شدید شان در بامیان بود. شکایتهای بی شمار استاد عرفانی و صحبتهای آقای سجادی که می گفت خلیلی خط قرمز ما هست و نمی گذاریم که قومندانهای متمرد و دوستان شورای مرکزی از این خط عبور نمایند. و حالا استاد عرفانی به اندزه ای ناراحت بود که هزینه نشریه " میثاق وحدت" را می پرداخت. ما مرتب جلسه داشتیم و این نشستهای ما پس از تعیینات فراقانونی بامیان توسعه ای بشتر و ابعاد اصول گرایی و قانون مداری بهتری پیداکرد. با تعیینات غیر بامیان درتابستان 1375 و کنار زدن آقای دانش از امور فرهنگی، اوضاع عمومی نشریات ما بهم خورد و مسوولین نو توانایی اعتبار و قدرت آقای دانش را در امر نشریه نداشتند و ما یک نشریه دیگری را بیرون می دادیم و خطوط اساسی نشریه ما دفاع از حزب و دفاع از اصول و دفاع از اساسنامه و قوانین حزب وحدت بود. ما به این نتیجه دست یافتیم که مرکز قدرتمندانه و متکبرانه کارهایش را آن طوریکه دل شان می خواهد به پیش می برد و هیچ اهمیتی برای نمایندگی و قلمرو خارج نمی دهد و به گفته معاون حزب ازیک پاو تیل تا میلیاردها افغانی در اختیار رهبری و به دست رهبری بود. نشریه ما با محتوا و خط اصلی حزب و ادامه راه شهید مزاری و دفاع از قوانین و اصول حزب ، در میان مردم و بخصوص طلاب جاه، بازکرد و ما در بین طلاب به عنوان اصول گراهای حزب کم کم معروف می شدیم. درکنار انتشار نشریه، گروه چهار نفره ما در هر مناسبتی اعلامیه می نوشت و موضع  حزب وحدت را اعلام می کرد و درکنار اعلام موضع گیری و حمایت از اصول و اساسنامه حزب ، جلسات توجیهی با مردم و با طلاب داشتیم و خلاصه اینکه وضعیت به نفع ما تمام شد. و اعضای نمایندگی دیگر آن مدیریت و شناخت را نداشتند. در تابستان سال 1375 استاد محقق از داخل به ایران آمد و در اوج قدرت حزب در افغانستان و قلمرو شمال. ایشان با بررسی اوضاع و اینکه عمده ترین مسوولین حزب در تعیینات ویرانگر بامیان پیش از موعد کنار زده شده اند و اینکه دفتر نمایندگی را پولیس به تصرف خود در آورد و تعیینات با زور پولیس تطبیق شد. این مساله باعث نگرانی استاد محقق شد و کسانی هم به ایشان مشوره داده بودند که کاری برای این عده از مسوولین انجام دهد و الا کم کم ممکن است حزب دچاراختلافات شود. این مشوره درست و دقیق بود علایم و نشانه های اختلافات دیده می شد و معاون استاد خلیلی اقدام به نشر یک نشریه منهای سیاستهای مرکز را راه انداخت و این یعنی اینکه کارهای رییس شان را قبول ندارد. نشریه میثاق و اعلامیه های انتقادی درون تشکیلاتی و فراکسیون اصلاح طلبی در واقع اجتناب از توتالیتریزم حزبی و سنترالیزم بود. حزب برای این ساخته نشده بود که به این طرفها کشانده شویم حزب از خود قوانین اساسنامه و مقرارات داشت. استاد محقق برای جلوی گیری از فاصله های بشتر گفت که من نمی توانم تعیینات با میان را برگردانم اما اینکه مرکز بدون مشوره و دعوت اعضای مرکزی این کار را کرده و همه را دربرابر یک عمل انجام شده قرار داده است و از ایران هم خواسته که تعیینات مرکز در جمهوری اسلامی عملی شود که شد اما من می خواهم کاری درعرصه فرهنگی با دوستان داشته باشم و ایشان یک مبلغی را دراختیار صابر عرفانی و حاجی توفیق گذاشت که یک موسسه فرهنگی را بنام استاد مزاری راه اندازی نماید. ما از کار ایشان استقبال کردیم و لی آن فاصله بنیادی با رهبری را نمی توانیست جبران نماید. موسسه تشکیل و کارهایش کم کم شروع می شد که با حوادث هولناک سالهای 1376 و 1377 نزدیک می شدیم و دیگر اینکه به دلیل مدیریت نادرست موسسه و سفر حاجی توفیق به خارج ، نشد که موسسه مطابق با برنامه های طرح شده ، کارهایش را به پیش ببرد و عملا موسسه بی موسسه شد. با قتل عام مردم مزار شریف در 17 اسد 1377 و با سقوط بامیان در 22 سنبله 1377 و آمدن استاد خلیلی به خارج ، ابعاد اختلافات درون تشکیلاتی ما زیاد تر شد زیرا افکار عمومی و مسوولین حزب و هواداران و مردم هرگز متقاعد نشد که سقوط بامیان اجتناب نا پذیر بود. گروه چهار نفره ما هم اشکالات زیادی داشت و نشریه " میثاق" به شدت موضع انتقادی و بیرحمانه ای را درپیش گرفت. استاد عرفانی و نه ما و نه هیچ کسی دیگری نمی توانستیم که رویداد سقوط بامیان را توجیه نماییم. آقای اصغری از و لایت بامیان و ولسوالی یکاو لنگ که مورد حمایت استادعرفانی بود، مقالات بسیار تندی می نوشت اصغری که حالا چندین جلد کتاب در باره بامیان نوشته و اثر گرانبهای هم است دریک مقاله اشاره به سخنان ناپلئو نا بغه جنگی فرانسه داشت. نا پلئون گویا گفته بود که یک لشکر از روباهان که فرمانده آن شیر  باشد ، بهتر است از یک لشکر شیر که فرمانده آن روباه باشد. این نوع مقالات در نشریه میثاق منتشر می شد. استاد محقق خیلی زود با رویکرد استراتژی مقاومت به افغانستان برگشت و استاد خلیلی با این دیدگاه که دیگر کار نظامی پایان یافت در ایران نشست و یک دفتر سیاسی برای خود در شمال شرق تهران افتتاح کرد و ما هم همان گروه چهار نفره خود را با همان برنامه ها داشتیم. جلسات منظم توجیهی با طلاب و انتشار نشریه میثاق وحدت و صدور اعلامیه ها. یک عده فکرمی کرد که از طریق تعیینات سالانه دبیر کل حزب وحدت و سایر مسوولین را انتخاب نماییم. تحلیل گرو ه چهار نفره و شخص خودم این بود که در تعیینات علیرغم شکست بامیان و علیرغم نا راحتی شدید اعضای شورای مرکزی بازهم امکان ندارد که بتوانیم دبیرکل حزب را تغییردهیم. این مساله دلیل داشت یکی اینکه کاندید نداریم استاد عرفانی از سوی گروه چهار نفره کاندید بود و خود ایشان هم قبول کرد که کاندید می شود اما نگرانی داشت. دلیل نگرانی ایشان مساله تجربه شده بود یکی اینکه می گفت من در بامیان شاهد اعتراضات اعضای مرکزی بودم و آنها می آمدند و انتقادات شدید شان را نسبت به رهبری حزب و استاد خلیلی داشتند اما در عمل چنین نبود و یک شب که درخانه شان مهمان بودم و این مساله را دو تایی باهم بحث کردیم و گفتم که شما گروه چهار نفره درست کرده اید و نشریه هم منتشر می کنید  و اعلامیه هم می نویسیم و که البته عمدتا اعلامیه ها و موضع گیریها من می نوشتم و گفتم فلسفه این کارتا چیست؟ مگر شما اشکال و اعتراض به استاد خلیلی ندارید؟ و حالا وقتش هست که در سالگرد تعیینات خود را کاندید نمایید و همه اعضای مرکزی که از داخل آمده مخالف استاد خلیلی هستند. دلیلش نشست و جلسه دفتر مهدیه در تهران که همه به استاد خلیلی در مورد سقوط بامیان اعتراض داشتند. استاد عرفانی خیلی دوستانه به من گفت من در باره صداقت دوستان و اعضای شورای مرکزی مقیم خارج تردید ندارم  و اما این دوستان که از داخل و از بامیان آمده اند من همه شان را از نزدیک می شناسم و از سال 1374 تا سقوط بامیان 22 سنبله 1377 با همه آنها کار کردم و آنها بارها مرا در نیمه راه گذاشته اند. استاد خلیلی امکانات داشت و دارد و همه این های که مخالف خوانی دارند را طرف خود می کشاند. وی با انگشت خود و یا تسبیح دانه دانه نام گرفت و گفت که من با هیچ از این دوستان باور ندارم که به من رای دهند. من گفتم استاد عرفانی جلسات تعیینات سالانه دایر می شود و ما شما را کاندید می کنیم و ایشان گفت من موافق هستم و دلیل این کارها همین است که تغییر در رهبری حزب ایجاد شود و آن شب که در یک مهمانی دوستانه و فامیلی در خانه شان بودم همین حرفها را داشتیم و بعد با دوستان گروه نیز صحبت کردیم آقای افشار و آیت الله شیخ زاده قویا از نامزدی استاد عرفانی حمایت کردند و این جلسه دایر شد و من در جلسه استاد عرفانی را در مقابل استاد خلیلی نامزد کردم و این کار با مشوره گروه صورت گرفت اما نتیجه همان چیزی شد که استاد عرفانی قبلا به من گفته بود. تجربه بامیان را این بار در تهران تکرار کردیم و دو نفر از دوستان نامزد مرا و خودم را به سخریه گرفتند و من گفتم خوب گرچه نامزد من دراین جلسه حد اقل پنج و شش رای داشت اما وای از بی کسی استاد خلیلی در کنگره بامیان که نامزدی شان تنها یک رای داشت و آن رای استاد حکیمی بود. ما این صبحتها را در قالب خنده و شوخی داشتیم اما در عمق دلها از هم فاصله گرفته بودیم. و نمی شد که آن دید گاهها به آن سادگی و آسانی حل شود ما واقعا پس از تعیینات ویرانگر بامیان و پس از سقوط بامیان دچار دو دسته گی شدیدی شدیم. این واقعیت داشت هر چه زمان می گذشت این فاصله ها بشتر می شد اما خوب این ظرفیت را داشتیم که حزب وحدت را حفظ کرده بودیم و کسی در بیرون احساس نمی کرد که ما باهم چه مشکلات داخلی داریم و ادامه بحث اختلافات ما ......

پ. ن . حزب وحدت پس از تعیینات فراقانونی و پس از سقوط بامیان و شکست 22 سنبله 1377 دچار اختلافات درون تشکیلاتی شد. در تعیینات تهران استادخلیلی و استاد عرفانی نامزد شدند و اما استادخلیلی بارای بشتر به حیث رییس حزب وحدت انتخاب شد و استاد عرفانی معاون ایشان. ما گروه چهار نفره داشتیم و فراکسیون اصول گرایی و قانون گرایی را در داخل حزب ایجاد کردیم. اعضای گروه استا عرفانی رییس و ما سه  نفر آقایان افشار و من و آقای دانش و آقای فیاض، اعضای گروه بودیم. نشریه میثاق وحدت و اعلامیه هارا منتشر می کردیم. استاد محقق در بهار سال 1376 برای جلو گیری از اختلافات موسسه فرهنگی شهید مزاری را تاسیس کرد.Bottom of Form



کودتا در هرات -104-


در تعیینات تهران بلا استثنا تمام کسانیکه که از با میان آمده بودند و ناقی در دفتر مهدیه تهران علیه استاد خلیلی اعتراض داشت که در فاصله زمانی کوتاهی موضع شان را تغییر دادند و منتقدان تبدیل به چا کران استاد خلیلی شدند. در تعیینات همان گونه که اشاره کردم تنها چهار و یا پنج نفر به استاد عرفانی نامزد پیشنهادی من رای دادند و اما ما باقی به استاد خلیلی رای دادند. اختلافات ما ادامه داشت و بعد از تعیینات بین استاد خلیلی و استاد عربانی نشستهای محرمانه دو بر دو نیز جریان داشت و این برای ما هم طبیعی بود و هم پرسش بر انگیز. طبیعی به این معنا که خوب ما انتخابات داشتیم و استاد خلیلی با رای بشتر رییس و استاد عرفانی با رای کمتر معاون شده است و رییس معاون می توانند با هم گپ بزنند و در باره حزب وحدت تبادل نظر نمایند اما نگرانی ما این بود که پول و امکانات بد چیزی است و خط اصلاح طلبی و قانونگرایی ازبین نرود. مردم و طلاب از ما پول نمی خواستند آنها از ما می خواستند که در مبارزه و داعیه خود صادق باشیم و راه مزاری را ادامه دهیم و بر اصول و تعهدات حزب و اساسنامه آن وفا دار و پای بند باشیم. ما پول نداشتیم این استاد عرفانی بود که چراغ را در راه مقاومت و اصلاحات و مبارزه با بی قانونی روشن کرده بود و بیشتر از یک سال کار کرده بودیم که اصول و قوانین حزب را می خواهیم و با انحصار طلبی مقابله می کنیم نگرانی این بود که اصلاح طلبی ما به پایان نرسد. استاد خلیلی از نشریه میثاق و مقالات آن سخت دلخور بود و استاد بارها به من می گفت هی هی آن روزها و آن اعلامیه ها هم گذشت. بعد ها برای ما نتایج گفتگوهای دو جانبه رییس و معاون معلوم شد. استاد عرفانی صحبتها و مذاکراتش را با ما در میان می گذاشت اما استاد فیاض مشکوک بود و می گفت این تمام گپهای حاجی آغا نیست. شنیدم استاد عرفانی مشهد رفته است و به ما گفته شد که بخاطر دید وباز دید فامیل خود رفته است. یک هفته گذشت و ما معمولا ما هر هفته یک نشست و گاهی هم دو جلسه بررسی اوضاع را داشتیم. یک روز استاد عرفانی از مشهد تلفن کرد و گفت حاجی آقا از داخل استاد ربانی پیغام داده و نوشته است که شورای عالی قیادی تشکیل شده است و از استاد خلیلی خواسته است که داخل بیاید اما استاد خلیلی گفت که به داخل نمی روم و لذا به من گفت که من از طرف حزب به داخل و درشورای قیادی شرکت نمایم. می خواستم که بیایم قم و از نزدیک با شما صحبت کنم ولی دیر می شود و شما جلسه تان را تشکیل دهید و به دوستان سلام می رسانید و من سعی می کنم که خودم هم با دوستان تماس بگیرم. من البته همه جزییات تلفن استاد عرفانی را با دوستان در میان گذاشتم. آقای فیاض گفت خوب ها که این طوری. ما به کارهای خود ادامه می دادیم یک وقت شنیدیم که استاد خلیلی نقشه کودتا علیه مقامات طالبان در ولایت هرات را دارد و اصلا باورم نمی شد. استاد خلیلی مکررا اعلام کرد که دیگر کار نظامی در افغانستان نمی کند و به داخل نرفت و بجای خود استاد عرفانی را فرستاد و حالا طرح کودتا و این یعنی چه؟ با دوستان در جلسه بحث کردیم اما اطلاعات از مشهد گرفتیم و با دوستان هراتی خود تماس گرفتیم که قضیه کودتا واقعیت داشته است. شیخ موسی رضایی را چند افسر کمونیست بازی می دهند و رضایی را وسوسه تشویق و ترغیب می کند که قضیه را با استاد خلیلی در میان بگذارد و اطمینان دهد که کودتا علیه طالبان صد در صد پیروز است شیخ موسی رضایی عضو فعال حزب ما و مورد اعتماد استاد خلیلی قضیه را به گونه ای طرح می کند که کودتا یک پیروزی بزرگ برای حزب وحدت است و استاد خلیلی برای عملی کردن طرح کودتای هرات پول تهیه و کودتا را در هرات آغاز می کند. کودتا در هرات اما مقر فرماندهی در تهران دفتر سیاسی استاد خلیلی. کودتا لو می رود و تعداد به جرم کودتا دستگیر و توسط طالبان اعدام می شوند و جنازه های شان روزها در پایه های برق آویزان. گزارشهای بعدی نشان می داد که تعداد زیادی از مردم را از شهر هرات دستگیر کرده اند. این خبر مغز استخوانم را سوزاند که یعنی چه؟ ایشان مطلقا با کار نظامی مخالف بود و حالا خودش در تهران درخانه خود نشسته و در هرات کودتا راه می اندازد دوستان بسیار ناراحت و عصبانی بودند. طالبان مردم و کودتا چیان را سرکوب کردند و گفته شد که حزب وحدت این کودتا را ساز ماندهی کرده است و تصمیم گرفتم که این موضوع را بشدت محکوم نمایم. این رویداد فکر کنم در بهار سال1378 اتفاق افتاد. با بی بی سی تماس گرفتم. ظاهر طنین گوشی را برداشت و گفتم که یک چنین واقعه ای در هرات روی داده و طالبان اقدام به دستگیری، اعدام و سرکوب مردم کرده اند و من می خواهم اعلام کنم که این کودتا ربطی به حزب وحدت اسلامی ندارد و یک اقدام خود سرانه و شخصی است. ظاهر طنین خبر و نظر مرا گرفت و بعد با استاد خلیلی زنگ می زند که یک چنین قضیه در هرات روی داده و گفته می شود کارشما است و ناطقی محکوم کرده است. استاد خلیلی می گوید این قضیه یک طرفه و حساس است و شما آن را یک طرفه پخش نکنید. لحظاتی بعد استاد واعظی به من زنگ زد و گفت او حاجی آقا چرا این کار را کرده ای قضیه کوتا هنوز معلوم نیست استاد خلیلی می گوید ربطی به من ندارد من از شما خواهش می کنم که این خبر رسانه ای نشود و بی بی سی با شما باز تماس می گیرد و شما بخواهید که مصاحبه شمارا یک جانبه پخش نکند. به استاد واعظی گفتم که من سخت ناراحتم و چرا این کارها را می کنید مگر قضیه بامیان بس مان نیست. بی بی سی دو باره زنگ زد که آقای خلیلی حاضر به مصاحبه نیست. گفتم نظر من همان است که گفتم شما اختیار دارید که پخش می کنید و یانمی کنید. این گرفتاریهای نو را پیدا کردیم. یک روز در خانه هستم که از تخار تلفن آمد گوشی را بر داشتم که آنسوی خط استاد عرفانی است.تلفن ستلایت با شماره بلند و ضمن احوال پرسی این خبر عجیب را به اعلام داشت......
---------------------------------------------
پ.ن. مخالفت با کودتای هرات در بهار 1378. دستگیری، اعدام و سرکوب مردم هزاره هرات توسط طالبان. سفر استاد عرفانی به تخار و عضویت در شورای عالی قیادی. مصاحبه با بی بی سی و رد کودتای هرات.




وزیرتجارت -105-

استادعرفانی ضمن احوال پرسی و احوال دوستان آقایان دانش، افشار و آیه الله شیخ زاده و دیگر دوستان را پرسید. گفتم همه خوب است و گفتم که استاد خلیلی طرح یک اقدام نظامی را در هرات داشت و کودتای هرات شکست خورد. ایشان خبری از کودتا نداشت اما خبر سرکوب مردم و اعدام را از رادیو شنیده بود و گفتم که این بدبختی ریشه در چنین اقدامی داشته است خلقیها شیخ موسی رضایی را بازی و شیخ هم در پوست استاد خلیلی در آمد و همه دست به دست هم داد و این مصیبت را به وجود آورد و منم مصاحبه کردم. استاد عرفانی متاثر شد و بعد گفت چه کنیم جای تاسف است آدم نمی داند چه بگوید گفتم شما چه می کنید وضعیت جبهات شمال چه گونه است؟. استاد عرفانی گفت وضع اینجا خوب است و یک شورای عالی قیادی ساخته شده است که من آقای کاظمی و سید حسین انوری اعضای این شورا می باشیم و استاد سیاف و حاجی قدیر از ننگرهار و خود آمر صاحب و آقای فهیم و... اعضای شورای قیادی هستند و بعد گفت استاد ربانی یک کابیه 12 نفره درست کرده و شما هم عضو کابینه استاد ربانی شده اید. گفتم درکدام وزارت. گفت در وزارت تجارت و زیر تجارت را من پیشنهاد و استاد ربانی قبول کرده است و بخیر هرچه زود تر بیایید خوب است. این خبر برای من غافگیر کننده شد. باور نمی کردم که استاد عرفانی چنین کاری نماید ولی خوب به دلیل همان ارادت چنین کاری را کرده بود. از استادعرفانی تشکرکردم و گفتم ما با دوستان صحبت می کنم و جلسه می گذارم و موضوع را با ایشان در میان می گذارم و بعد به شما خبر می دهم یعنی اینکه با من تماس بگیرید و من نمی توانم با شما تماس بگیرم. با هم خدا حافظی کردیم. فردای آن روز با دوستان گروه صحبت کردم و همه در خانه آقای افشار جمع شدیم و روی این موضوع با هم بحث کردیم. دوستان به اتفاق آرا تایید کردند و گفتند که کاری خیلی خوبی شده و بسیار جالب است. وقتی من ترکیب شورای قیادی و حضور سه نفر در شورا و بعد از 12 وزارت دو وزارت خانه را دراختیار ما گذاشته است خوب این اقدام نو می باشد. من گفتم کاش همین گونه اقدامات را دولت استاد ربانی در گذشته می کرد و حالا مثل نوش داروی پس از مرگ سهراب است. بهر حال دوستان همه گفتند که کاری خوبی است و بخیر بروید طرف داخل. یک هفته تلاش کردم کارهای خانه را جمع جور کنم و با خانواده صحبت کردم و آنها هم موافقت داشت یعنی اینکه بانو در تمامی سالها در امور سیاسی با من همکاری داشت. و رفتم مشهد و بعد چند روزی برای پرواز در مشهد انتظار کشیدم. قنسلگری مشهد که زیرنظر دولت استاد ربانی کار می کرد، شرایط و زمینه پرواز را به طرف تاجکیستان فراهم کرد. در قنسلگری به من گفت این پرواز شما کمی سخت است ولی خوب چاره هم نیست. گفتم چه سختی گفت چهار جنازه شهید را هم با طیاره باخود دارید. گفتم هیچ اشکالی ندارد و آنها هم در راه مردم و دفاع از مردم به شهادت رسیده اند. وقتی مبارزه و مقاومت شان قابل ستایش است جنازه های شان هم قابل احترام اند. رفتیم به میدان هوایی مشهد و یک طیاره روسی ان 32 آماده برای پرواز بود.مسافرین شش نفر بشتر نبودیم و چهار جنازه را هم با خود داشتیم. نمی دانم چند ساعت در آسمان بودیم ولی حوالی ساعتهای چهار بعد از ظهر به میدان هوایی تاجکیستان رسیدیم. هنگام پیاده شدن چند افسر زن و مرد روس و چند افسر تاجیک درکنار طیاره استاده بود و افسران تاجیک نام مرا گرفت و گفت بفرمایید مهمانخانه. سوار بریک ماشین خوب مرا به طرف مهمانخانه در همان میدان هوایی برد. نگاهی به چهار طرف کردم میدان پر از انواع طیاره ها و هلیکوپترها بود پرسیدم این همه طیاره مربوط کیست ؟ رهنما گفت مربوط اتحادیه شمال و مربوط آمر صاحب مسعود. واقعا آنجا فهمیدم که دولت استاد ربانی و آمر مسعود شکست نمی خورد. این همه کمک و پشت جبهه دلیل برای شکست ناپذیری دولت اسلامی هست. مرا در اطاق نسبتا مرتبی برد و شب هم پذیرایی خوبی از من داشت من تنها در مهمانخانه میدان هوایی نظامی بودم و یک ملازم از من خوب پذیرایی کرد. قبلا هماهنگی صورت گرفته بود. شب خیلی راحت خوابیدم. هوایی تاجیکستان مطبوع و هوای سرسبز بهاری و میدان هم در یک فضای بسیار باز و صحرایی دیده می شد همه چیز عالی و شب واقعا راحت خوابیدم. فردا برای من چای آورد و پس از خوردن صبحانه یک هلیکوپتر به طرف تخار را آماده کرد و به من گفت در مسیر راه جنازه ها به خانه و قریه ها تحویل داده می شوند و گفتم خوب است. همین گونه در چند قریه در مسیر را هلیکو پتر در چندین قریه درحالیکه مردم برای تحویل گرفتن جنازه شهید شان صف کشیده بودند، پیاده شد و برخواست و به این ترتیب بسوی شهر طالقان حرکت کردیم . از آسمان، زیبایی حیرت انگیز طبیعت افغانستان در فصل بهار نمایان بود همه جاه گل و سبزه دیده می شد و هلیکوپتر از سطح پایین پرواز داشت. تا جای که چشم کار می کرد دشت بود و من کمتر کوه در ولایت تخار دیدم همه جا دشت و سبزی و گل به این ترتیب به شهر طالقان نزدیک شدیم و چه شهر زیبا و با چه نقشه عالی. کمک خلبان گفت این نقشه را فرانسویها در زمان داوو خان طراحی کرد و ماستر پلان شهر طالقان مربوط آنها می شود نمی دانم چه مقدار حرف آن کمک خلبان دقیق بود ولی و اقعا از آسمان با شهر بسیار زیبایی رو برو بودم اما تماما ساختمانها گیلی و خاکی. ماستر پلان زیبا با ساختمانهای گیلی ساخته شده است و این دلیل بر فقر و تنگ دستی و ناتوانی مردم افغانستان بود و به این صورت هلیکو پتر به زمین نشست و پلوت به سرعت هلیکوپتر را با همکارانش در میان سبزه ها و با سبزه ها استتار کرد و پوشاند. زیرا گاهگاهی طیاره های طالبان شهر را بمباران می کرد. استاد عرفانی موتر فرستاد و سوار برمو تر مستقیما رفتم در قرارگاه و دفتر ایشان. اطاقهای منظم و مو کت فرش کرده و آقای جنرال پیمان با تعداد از مجاهدین به استقبال ما در پایگاه جمع شدند و گفتند که استاد عرفانی جای رفته و جلسه داشت و می یاید. در مهمانخانه نشستم چای سبز با بهترین پتنوسها حاضر و چای بسیار خوشمزه را می خوردیم که استاد عرفانی آمد و خیلی سرحال و با نشاط و به مراتب شاداب تر از تهران قم. من چیزی نگفتم اما در دلم گفتم که حاجی آقا تازه از زیر سلطه رییس خود خلاص و آزاد شده است و این نشاط دلیل همان آزادی و رهایی از قید بند باید باشد و یا شاهد عوامل دیگری روی استاد تاثیر گذاشته بود. باهم صحبت می کردیم و هم چای می خوردیم. من آخرین تحولات کودتارا برای شان شرح دادم و گفتم که این رییس شما استاد خلیلی هیچ شناخته نمی شود و این کارش همه را متحیر کرد و آن کسی که پول برایش داده بود را نیز دیدم و همراه آقای فیاض با وی هم صحبت کردم وی گفت آدمی شیر خام خورده و گاهی چنین خطاهای می کند. و بعد قصه آقای مجددی که مهمان در دفتر استاد شده و اینکه راه خود را گم کرده بود را نیزصحبت کردم . مجددی گفت: راه را گم کردیم و استاد خلیلی عجب جای پیدا کرده ای که پدر طالبان هم نمی تواند شما را پیدا کند. استاد عرفانی وضعیت شورای قیادی را بی نهایت خوب توصیف کرد و گفت هیچ مشکلی نداریم و هماهنگیها عالی است جلسات ما هر چند روز برگزار می شود. بحثها خیلی خوب است و من متیقین شده ام که طالبان دولت را نمی تواند شکست دهد. دولت استاد ربانی خوب حمایت می شود و پشت جبهه محکمی در تا جکیستان دارد و من گفتم واقعا میدان هوایی که من دیدم این نشان می دهد که پشت جبهه و امکانات تمام ناشدنی در اختیار آمر گذاشته شده است. و بعد استاد عرفانی گفت کابینه دولت تشکیل شده است و 12 وزیر دارد که شما را به حیث و زیر تجارت پیشنها کردم و استاد ربانی و استاد سیاف قبول کرده است. استاد سیاف نقش صدر اعظم را دارد و درغیاب استاد ربانی کارهای کابینه را وی پیش می برد و گفت فردا آمر صاحب را در مهمانخانه شان می بینید و استاد بدخشان رفته و بعد استاد را هم می بینیم و فردا حوالی ساعت 10 رفتیم. از موتر پیاده شدیم که آمر از اطاق بیرون شد و به سرعت به طرف ما آمد و گفت جناب استاد ناطقی خیلی خو ش آمدید و صحبتهای ما به این صورت آغاز شد .....
------------------------------------------
پ.ن. آمر مسعود 49 ساله و لاغر و چست چالاک، کلاه پکول اما کمی کج روی سرداشت و با خطوط ممتد در چهره و پیشانی اش. استاد عرفانی خوشحال ترین روزهای زندگی شان را داشت. طالقان زیباترین شهر و با ماستر پلان عالی اما ساخته شده از گیل و آجور خام. میدان های وسیع نظامی در تاجیکستان پشت جبهه آمر مسعود. مشوره و خدا حافظی با دوستان و استقبال گرم شان از پست مقام وزارت تجارت. پرواز با طیاره ان 32 و پذیرایی خوب در میدان هوایی تاجیکستان.



 

پنج تمدن -106-

 

این دومین دیدار من با آمرصاحب مسعود بود. اولین آن درتابستان 1373 بود. وقتی تعیینات 73 تمام شد ما ازطریق هرات به ایران برگشتیم و برای اینکه چه گونه از کابل به هرات برگردیم، هماهنگی شد و ازمیدان هوایی کابل به هرات پرواز کردیم و آمرمسعود را در میدان هوایی کابل دیدیم و این دومین بارمی شد که دربهار 1378 آمر مسعود را می دیدم در زیر سایه های درخت و روی صفه که با موکت قرمز فرش کرده بود نشستیم. درافغانستان معمولا توشاک روی فرش موکت و یا قالین انداخته می شود و بعد بالیشت پشت سر مهمانان می گذارد و این پذیرایی سنتی است. یک وقت گفتم که درخانه استاد اکبری روی تشاک نشستم و بالیشت پشت سر ما گذاشت وقتی که به بالیشت تکیه کردم. وسط با لیشت خالی مواد آن دردو سر بالیشت کلوله شده بود اما بالیشتهای آمر صاحب چنین نبود خیلی محکم و زیبا.  درطالقان هوا خیلی عالی و مطبوع و زیبا بود و مراجعین آمر صاحب هم خیلی زیاد. کمی با هم صحبت کردیم و بعد گفت صحبت مفصل را در دفتر می کنیم و ایشان مرتب مراجعین را که لین طولانی ایجادکرده بود را یکی یکی می دید و جواب می داد. این خیلی جالب بود اول فکرمی کردم این همه مراجعین چه قدر وقت خواهد گرفت و تا شب تمام شدنی نیست اما این گونه نبود مراجعین یا عریضه داشتند و یا ایکه شفاهی حرف می زدند. آمر می گفت اصل گپ را بگو چه می خواهی و مشکل چیست؟. اصل گپ کمک می خواهم ، مرمی نداریم، جنگ با فلانی صورت گرفته است و یا طالبان پروگرام جنگ را گرفته است و.... آمر به این صورت مطلب مراجعین شان را می گرفت و نمی گذاشت که کسی حاشیه روی داشته باشد. مراجعین تمام شد و بعد باهم صحبت کردیم ایشان گفت خوش آمدید بخیر کارها شروع شده دست به دست هم می دهیم و کارهار را پیش می بریم. بعد گفت استادخلیلی کجا بود؟ و استاد محقق. استاد عرفانی در باره رییس خودش آقای خلیلی توضیحات داد و در باره استاد محقق گفتم مدتی است که ایشان را ندیده ام و احتمالا به طالقان بازمی آید. صحبتها کم کم از جنگ به طرف شعر ادب حکایت و داستان می رفت. آمر در همین جلسه صحبت آصف باختری راکرد و گفت که اشعارش را می خوانم و من گفتم آمر صاحب شعرا افغانستان در مهاجرت فوق العاده رشد کرده اند. گفتم که گرچه من شعر یاد ندارم و آثار شعراء افغانستان در مهاجرت را می خوانم من از چندشاعر نام گرفتم سید ابو طالب مظفری شریف سعیدی و همین گونه نویسندگان زیادی در دنیای مهاجرت داریم. آمر گفت آثار شان در جای چاپ می شود گفتم در ایران یک مجله ای منتشر می شود بنام " در دری" و مجلات دیگر و گفتم که من این مجلات و نشریات را برای تان تهیه می کنم. من نمی دانستم که شما به امور ادبیات علاقمند هستید. بخش زیادی از صحبتهای ما روی موضوعات فرهنگی کشیده شد از وضعیت عمومی جنگ کم تر صحبت شد در جلسات بعدی که با آمر می شد بازهم امور فرهنگی زیاد تر مورد بحث قرار می گرفت خودش هم شعر شعرا را می خواند. در سفری که به ایران داشتم به قول خود وفا کردم و تعداد زیادی مجلات ادبی خصوصا "در دری" را جمع کردم آقایان استاد دانش و حبیب رضایی به من کمک کردند و این مجلات را جمع کردم  و به آمر صاحب در سفری بعدی دادم و بعد از آقای دانش پرسیدم که آقای سیاف هم به کتاب علاقه دارد و در دفترش کتابهای زیادی بود ایشان گفت چند کتاب را که شامل دیدگاه و احادیث مشترک شیعه و سنی می شد را به من معرفی کرد که بخرم و به آقای سیاف صدر اعظم دولت استاد ربانی هدیه کنم و همین کار را کردم. من آمر را به این صورت دریافتم که درکنار امور جنگ، علاقمند به ادبیات و شعر و شاعری بود. البته در مدتی زمانی که در تخار و بدخشان رفت آمد داشتم دریافتم که مردم این سامان عموما به شعر و شاعری و ادبیات علاقمند هستند. این گونه علاقمندی را در هزارجات کم تر داشتیم.  در هزارجات حمله حیدری بسیار رایج بود و اما در پنجشیر در بدخشان و در تخار " مثنوی خوانی بخصوص شاهنامه خوانی خیلی رواج داشته است ولی متاسفانه حالا به آن صورت سابقه نمانده است. در بدخشان که اشعار حکیم ناصر خسرو زیاد خوانده می شد با این وضع ریشه های علاقمندی شخصیتهای سیاسی و نظامی به موضوعات شعر و ادب و فرهنگ برمی گشت به ریشه های خانوده گی و اجتماعی. یک روز که چند ایرانی هم مهمان آمر صاحب بود در دفتر شان در تخار نشسته بودیم باز بحث شعر و شاعری و بحث کتاب و تمدن شد. سردار موسوی با چند نفر از سپاه پاسداران قدس مرتب به تخار می آمدند و به مان گفته شد که بیایید برای چای صبح و ما رفتیم. داکتر صاحب عبدالله هم تشریف داشت. صحبتها در حین چای صبح از هر طرف زیاد شد و تا رسید به تمدنهای بشری من فکرمی کنم در همان زمان مقاله جنگ تمدنها را خوانده بودم و گفتم که براساس نظریه مولف کتاب "جنگ تمدنها"،تمدهای بشری باهم هاستیلیتی دارد این جمله به این دلیل بکار بردم که درهمانجا این عبارت گفتم. خصومت تمدنها و یا دشمنی تمدنها. همه و ازجمله آمر صاحب به دقت گوش می کرد که این نویسنده چه نوشته است؟ ایشان گفت کتاب را ندیده ام و اما ایده شان را شنیده ام که گفته، تمدنهای بشری با هم آشتی نا پذیر هست. گفتم بله دقیقا چنین گفته است ساماییل هانتون تینگ معتقد هست که بشریت با پنج تمدن خود با لبه های خونین روبرو می شود. این تمدن پنجگانه هرگز با هم آشتی ندارد. با لبه های خونین یعنی اینکه تقابل شان در مرزهای تلاقی ، خونین و خونبار است. پنج تمدن، اسلایو، هند و چین تمدن غرب لیبرالیزم و تمد اسلام. این پنج تمدن با هم آشتی ندارند و  پیروان شان با هم می جنگند. نویسنده، در نهایت پیروزی عام تام را  دراین نبرد از آن تمدن غرب و لیبرالیزم می داند و این در واقع پایان تاریخ هم است. یعنی اینکه لیبرالیزم آخرین تمدن و یافته های بشری است و بشتر از این عقل بشر کار نمی کند و این تمدن پیروز هم می شود. ساماییل سخت ترین و دشوار ترین جنگ با تمدن اسلام را می داند ولی در نهایت می گوید که تمدن اسلام ممکن با تمدن چین رفیق شود ولی باز هم شکست می خورد و در چای صبح در اقامتگاه آمر صاحب همین بحثها را داشتیم. آمر صاحب گفت استاد ناطقی چه گپای خوبی را پیدا کرده بی جهت نبوده است که عصری برای عدالت هشت صفحه مطلب در باره ایشان نوشته است. کمی متحیر شدم که یعنی چه آمر صاحب چطور عصری برای عدالت را خوانده و آن نوشته طولانی که آقای معلم عزیز و حسین حلا میس در باره من نوشته است را دیده است. این درست بود. معلم عزیز و استادش در پیشاور امروز ما را منتشر می کرد. "امروز ما"  خیلی جنجال بر پا می کرد و نمی شد که بنام حزب وحدت این نشریه را ادامه داد .امروزما، ضد دولت استاد ربانی و ضد آمر مسعود و ضد شیعیان در باری بود و با شدید لحنی آنها را می کوبید و واقعا خو انند گان زیادی را پیدا کرد. استاد خلیلی امکانات امروز ما را قطع می کند و با معلم عزیز درگیر می شود. معلم عزیز با استادخود حسین حلا میس که حالا بنام دایی فولاد و آخرین نامش عبدالعدل شده است این دو بزرگوار و انقلابیون دو آتشته با من یک مصاحبه تلفنی ازاسلام آباد با نام مستعار داشتند و اما براساس این مصاحبه و مقاله من در جمع طلاب قم که گفته بودم ما باید با جناح اکبری به صلح برسیم و جنگ قطع شود و درهزارجات جنگ ما بی معنا است و چون یک درگیری در سال 1374 در اخضرات و دهن گودر واقع شد و استادخلیلی دستور جنگ با نیروهای اکبری داده بود. معلم عزیز یک نوشته هشت صفحه ای در عصر عدالت علیه من نوشت و  مرا دراین نوشته ذو حیاتین گفته بود. آمر مسعود این نشریه را که بی نهایت وی را می کوبید را می خواند و در یک شماره به همین مقاله هشت صفحه ای علیه من برمی خورد و به همان خاطر در جلسه چای صبح گفت بله استادناطقی چنین حرفهای بلد است که هشت صفحه مقاله علیه ایشان نوشته می کند. و حالا قرار شد که به همراه استاد عرفانی و یا تنها استاد سیاف را هم در همان روزهای اول و رودم به طالقان ببینم . اولین ملاقات با آمر مسعود و دومین ملاقات من با استاد سیاف در طالقان این گونه بود....

پ.ن. استاد سیاف رهبر اتحاد اسلامی افغانستان و صدر اعظم دولت استاد ربانی. عصری برای عدالت مجله انتقادی معلم عزیز و حسین حلا میس. سردار موسوی از سرداران سپاه ایران و عضو مهم سپاه قدس. جنگ تمدنها نوشته ساما ییل هانتون تینگ جنجالی ترین مقاله در باره جنگ تمدنها. مردمان ساحات شمال پنجشیر تخار و بدخشان عاشق شعر و ادب و شاهنامه و مثنوی اند. آمر صاحب به موضوعات شعر و ادب علاقمندی زیادی داشت. مجله در دری با رویکرد ادبی زیر نظر استاد دانش منتشر می شد. 




وقتی که زنها مرد می شوند – 107-

رفتیم به دیدن استاد سیاف رهبر اتحاد اسلامی افغانستان و صدر اعظم دولت موبایلی استاد ربانی. این اولین باری بود که ایشان را می دیدم و تنها یک بار در پاکستان درسال 1361 دیده بودم. اما هرگز با ایشان صحبتی نداشتم آن موقع هم به این صورت دیدم که به دیدن آقای مهندس گلبدین حکمتیار آمده بود و یک کت آمریکایی مدل بالا را پوشیده و با ریش بلند اما کمی لاغر دیده می شد ولی حالا که بهار سال 1378 است، تغییر و تفاوت زیادی در چهره ایشان ایجاد شده و ریش بسیار بلند و استثنایی که دماغهایش در میان آن کو چک دیده می شد. لنگوته پیشاوری و کلاه خوستی طلایی رنگ در سرداشت که کلاه از وسط لنگوته بیرون و به سمت بالا نمایان بود. لباس سفید و پتوی افغانی روی دوشش درست همان لباس که حالا دارد. آقای سیاف کمتر تغییر در پوشیدن لباس می دهد و لباس سیاف همیشه ثابت بوده است. مثل لباس استاد محقق و استاد خلیلی. آقای سیاف همراه من بسیار گرم برخورد کرد و استاد عرفانی مرا معرفی کرد و گفت که ایشان وزیر تجارت ما است که شما هم مورد تایید قرار داده اید. استاد سیاف بسیار مودبانه و خیلی گرم با من برخورد کرد و تقریبا مراجعین شان را متوقف و می خواست با ما صحبت نماید. استاد عرفانی با ایشان خیلی صمیمی دیده می شد. همان گونه که اشاره کردم استاد عرفانی با اعضای شورای قیادی رابطه بسیار خوبی برقرار کرده و بی نهایت از رفتار اعضای شورای قیادی، با خود شان راضی بود. تعهدات مالی هر ربع پانزده بوجی پول مرتب اجرا می شد و استاد عرفانی ازاین جهت راضی به نظر می رسید و می گفت که سهمیه حزب را مرتب دریافت می کند و دولت استاد ربانی با ایشان همکاری دارد. دراین نشست آقای عرفانی گفت که استاد ربانی نیست منظوری وزارت ایشان را شما لطف کنید. آقای سیاف گفت هزار مرتبه چرا که نه؟ پیشنهاد بودجه وزارت تان را تهیه نمایید و بیاورید و من امضا و منظور می کنم. چای می خوردیم و صحبت می کردیم. آقای سیاف وارد مسایل حساسی شد و گیله کرد که شما برادران نصری مرا سیاه کردید و در نشریات تان بارها و بارها نوشته اید که من دشمن هزاره و دشمن شیعه هستم خدا می داند که چنین نیست و من دوست مردم افغانستان هستم و قضیه افشار هم بگونه دیگری دامن زده شد و دیگر توضح نداد که چگونه؟ ایشان برای اینکه ثابت کند که ضد سازمان نصر و حزب وحدت نیست به مساله نجات استاد خلیلی اشاره کرد و گفت که پلوتها آمر صاحب را متقاعد کردند که امکان رفتن به آن دره ها غیر ممکن است اما به آمر صاحب گفتم که این درست نیست استاد خلیلی از ما کمک خواسته و دریک شرایط سختی قرار دارد و ما باید به ایشان کمک نماییم پلوتها و ظیفه شان است که باید به منطقه برود و این شد که دو بال طیاره رفت و استاد خلیلی را به پنجشیر آوردند. استاد سیاف در اولین ملاقات این صحبتها را باما داشت و من گوش می کردم و کدام حرفی خاصی نداشتم و نمی خواستم که خیلی به گذشته برگردیم بحث حال برای ما مهم بود. اما ایشان در اولین صحبت همین مقدار به گذشته برگشت و به نحوی صحبت کرد که دشمن مردم هزاره و دشمن مردم شیعه نیست و افشار هم آن گونه که تبلیغ شد، مرتبط به وی نبوده است اما توضیح بشتری نمی داد. بشتر از یک ساعت با ایشان بحث داشتیم و بعد استاد عرفانی گفت که اجازه دهید که ازخدمت شما مرخص شویم گفت خوب بنشینید "قره وانه" ما و شما یکی هست و مرخص شدیم. استاد سیاف بازهم تاکید کرد که طرح و برنامه وزارت تان را تهیه کنید و برای من بیاورید که منظور شود. به استاد عرفانی گفتم که این هم از استاد سیاف. ایشان گفت که همه شان با من همکاری دارند و هیچ تعللی نمی کنند. شما هم برنامه وزارت تان را تهیه کنید و ببرید که ایشان زود تر از استاد ربانی منظور می کند. سر استاد ربانی کمی شلوغ است. خوب حالا اولویت من این شد که طرح وزارت را تهیه نمایم. و تقریبا در طی یک هفته با همکاری مامورین وزارت تجارت طرح و پلان وزارت را تهیه کردم و استاد سیاف تقریبا ناخوانده امضا و منظور کرد. من البته شناختی از امور تجارت نداشتم ناگزیر جلسات پی هم با مورین وزارت تجارت که برخی شان سابقه بیست ساله داشت گذاشتم و می خواستم علم من زیاد شود به اصول و طرز العمل های وزارت آشنا شوم و کم کم می رفتم که معلومات خودرا بیشتر و بیشتر نمایم مجموع مامورین که در وزارت پیشنهاد کردم 220 نفر می شد. و این تعداد مامور برای وزارت که تمامی راه ها بسته بود، خیلی زیاد بود تنها راهی که تجارت می شد راه با کشور تاجیکستان بود ولی گفتم دوصد بیست مامور را لازم دارم وضعیت تغییر می کند و کارهای ما بشتر می شود. دفتر نداشتم و یک خانه که مربوط به انجنیر جواد می شد را کرایه کردیم.انجنیر جواد تازه قوم و خویشاوند آقای سباوون شده بود که آقای سباوون وزیر مالیه دولت استاد ربانی. آقای سباوون را خوب می شناختم در سالهای 1372 و 1373 یک کار مشترک داشتیم و سباوون از طرف حزب اسلامی و من از سوی حزب وحدت باید کار را پیش می بردیم. آقای سباوون انجنیر و مسوول اطلاعات حزب اسلامی بود و حالا از حکمتیار جدا و به دولت استاد ربانی ملحق شده است. همکاری ایشان با من خوب بود ولی بدون شیرنی و رشوه به مامورین وزارت مالیه ، کارهای ما حل نمی شد یکی دو مورد را به خبرداد که بودجه وزارت اجرا نمی شود ،مامورین حق شان را می خواهند من رد کردم مامورین با تجربه این گونه طرح کرده بودند و به رییس دفترم آقای توسلی گفته بود که چنین مواردی را نباید به وزیر صاحب درمیان بگذارید این گونه موارد را ما حل می کنیم که حل می کردند. حلش هم این گونه بود که به مامورین وزارت مالیه هم رفاقت داشتند و هم شیرنی می دادند و پول را از وزارت مالیه می کشید. ما در هر ربع تنها پنج بوجی پول می گرفتیم که هر بوجی بین 19 تا 20 هزار دالر می شد و این چیزی نمی شد و وزارت ما واقعا مشکل داشت. وزارت فواید عامه هم همین شکایت را داشت اما مشکل من زیاد تر بود زیرا که مامورین معاش بگیر زیاد تر داشتم. و زیر فواید عامه انجنیر ساعی که ازسوی آقای انوری معرفی شده بود. ماه ها را به این صورت می گذراندیم و گاه گاهی مهمانی می رفتیم و معمولا وقتی که آمر و یا استاد ربانی به طالقان می آمدند. رهبران جهادی و شورای قیادی جمع می شدند. یک روز به ما گفته شد که در دفتر استاد ربانی مهمان هستیم و رفتم همه حاضر بودند استاد سیاف هم نشسته و هرکس هر چیزی در نظرش می آمد صحبت می کرد آقای سباوون صحبت کرد و دلیل جدا شدنش را ازحکمتیار بیان می کرد استاد عرفانی تقریبا ثابت کرده بود که نماینده استاد خلیلی نیست بل خودش مستقلا مطرح است. آقای سیاف پس از صحبت آقای سباوون گفت. من یک گپ یادم آمده، نمی دانم بگویم و یانه؟ آمر مسعود گفت استاد بگو. آقای سیاف گفت می ترسم که انجنیر صاحب سباوون خفه نشود. آمر گفت نه چرا؟ خفه شود آمر بلای خدا بود می دانیست که استاد سیاف کدام ضربه ای فنی حزب اسلامی را می کند. سباوون هم گفت استاد صحبت کنید من خفه نمی شوم. آقای سیاف گفت در بهار سال کمان رستم روی زمین افتاده و خیلی زیبا بود زنان که در کنار جوی نشسته بودند گفتند به به چه کمان رستم زیبایی و بعد می گویند که اگر زنها از روی کمان رستم رد شوند مرد می شوند بیایید رد شویم تا مرد شویم و از دست مرد ها خلاص شویم. فیصله شان همین می شوند که رد شوند تا مرد شوند اما یکی شان می گوید که بی فاییده است، رد هم که شویم باز هم از چنگ شان خلاص شدنی نستیم زیرا که مرد ها به ما عادت کرده و آموخته اند و بعد گفت انجنیر صاحب خوب کار کرده ای از آن طرف خط به این طرف رد شده اید اما چشمی که من در حکمتیار می بینم مچوم که شما را رها کند و اما و اکنش مجلس و سباوون و...
------------------------------------------------
پ. ن. انجنیر سباوون مسوول اطلاعات حزب اسلامی حکمتیار که به دولت استاد ربانی و اتحادیه شمال ملحق شده بود. استاد سیاف رهبر اتحاد اسلامی و صدر اعظم دولت ربانی. انجنیر ساعی وزیر فواید عامه با معرفی آقای سید حسین انوری. وزارت تجارت درطالقان شروع بکار کرد. استاد سیاف گفت مرا نصریها و و حدتیها سیاه کرد. هر بوجی 19 تا 20 هزار دالر می شد. آقایان انوری کاظمی و آقای عرفانی هر کدام در یک ربع 15 بوجی جمعا 45 بوجی سهمیه شان می شد . گفته می شد استاد سیاف بین 60 تا 80 بوجی سهمیه می گیرد و ...


 

"برفی" آقای شیخ باقرسلطانی  -108-

 

 یازده ماه در طالقان امر و زارت را چلاندم. تنها با یک کشور رابطه تجاری بر قرار بود. تاجران افغانی به تاجیکستان و بعد به ازبکستان می رفتند و کالا وارد می کردند و من برای شان جواز تجارت صادر می کردم. عمده ترین تاجر به نظر من آقای اسدالله خالد بود. وی نماینده خاصی استاد سیاف که رفت آمده به آسیای میانه داشت. یک روز تاجری بنام حاجی اسلم سیغانی در دفتر من آمد و آن قدر شکایت کرد که بیخی دلم برایش سوخت وی کاغذهای زیادی داشت که  تیل و کالا به دولت افغانستان داده و لی به پولش نرسیده است. گفتم من چکار کنم وی گفت شما وزیر تجارت هستید و به تجارت من ضربه وارد شده و پولهایم را کسی نمی دهد به من کمک کنید و مرا پیش استاد ربانی و یا استاد سیاف ببرید که عرض حال کنم. گفتم استاد ربانی که نیست ولی چشم شما را پیش آقای سیاف می برم و همین شد که همراه ایشان رفتم پیش استاد سیاف. حاجی شیر سیغانی صاف و سوچه و رییشش را از بیخ تراشیده و عطر گلاب هم زده است اصلا فکرنمی کردم که استاد نسبت به ریش این قدر حساس باشد. وارد دفتر استاد شدم از جایش بلند شد و دست داد و گفت خوش آمدید و بفرمایید این تعارف تنها با من بود ولی به حاجی چیزی نگفت کمی استاد ترش کرده دیده می شد. گفتم جناب استاد حاجی شیر سیغانی از و لایت بامیان و از سیغان هست وی اسنادی را به من نشان داده که از دولت طلب دارد و من را به این دلیل پیدا کرده که وزیرتجارت هستم. استاد سیاف نگاهی تندی به وی کرد بدون اینکه گپ اصلی وی که رسیده گی به اسنادش باشد گفت ریش را کجا کرده ای. حاجی شیر کمی ور خطا شد و دست به صورتش کشید گفت استاد به آسیای میانه می روم آن مردم از ریش بد شان می آیند و به همان خاطر من ریشم را تراشیده ام. استاد سیاف گفت دروغ نگو حاجی هم هستی و دروغ هم می گویی. اسدالله جان من هر روز به آسیای میانه می رود و تجارت می کند و ریش هم دارد. حاجی مانده بود که جواب ریش تراشیده اش را چه بگوید و بیخی حساب و کتاب مال و قرض داری خود را فراموش کرد و حالا مانده بود که دلیل تراشیدن رییشش را بیاورد یک مورد که جواب نداد من همان طور حیران ماندم که چه بگویم و دیگر بحثی روی قرض داری اصلا نشد. خلاصه اینکه استاد سیاف گفت اول برو ریشت را بگذار و صورت مسلمانی به خود بگیر و آن وقت ناطقی صاحب را پیش بیانداز و بیا تا ببینم که چه ادعا و مدعا داری. همین شد که با استاد خدا حافظی کردیم. با هم آمدیم به دفتر من حیران ماندم که این چه وضعی شد که پیش آمد. حاجی هم غافل گیر شده بود و می گفت چه بد شد و هیچ نتیجه ای نگرفتم و بعد گفت والله اگر ریشم را بگذارم و لو اینکه تمام مالم از دستم برود و دیگر پیش استاد سیاف هم نمی روم و اگر شد استاد ربانی را پیدا می کنم و حقم را طلب می کنم و حاجی رفت و دیگر اصلا پیش من نیامد که واسطه شان شوم. تاجرهای زیادی که ازدولت طلب مال داشتند و  هر روز به دفتر من می آمدند و حرف شان این بود که پولهای ما را دولت بدهد ما گناه که نکرده ایم به دولت در مزار و درکابل تیل و کالا داده ایم و قراردادی دولت بوده ایم. البته اسناد زیاد داشتند اما هیچ معلوم نبود که چه گونه اسنادی. بعدا به این نتیجه رسیدم که هم دولت کوتاهی کرده و هم تاجرها یک گرگ و چهل گرگ اموال شان را درست کرده اند یک وضعیت عجیبی داشتیم. یک روز تاجرها گفتند که مارا پیش استاد ربانی رییس دولت ببرید و البته آنها حق داشتند چون تمامی حساب و کتاب شان مرتبط می شد به اموال تجارت شان. و همه را یک روز بردم در خانه استاد ربانی و خودم کار داشتم و رفتم جای دیگری و بعد که دفتر آمدم رییس دفترم آقای توسلی گفت واقعا استاد ربانی عجب مهارتی در قانع کردن دارد. تاجرها در اول آن قدر عصبانی و ناراحت بودند که نپرس. و هرکدام شان با ناراحتی از سرگردانی و ضایع شدن مال شان صحبت کرد و بعد استاد ربانی نیم ساعت با آنها حرف زد و همه را راضی و خوشنود بیرون کرد. گفتم چه شد؟ یعنی استاد قبول کرد که قرض داریهای شان را می دهد و دیگر مزاحم ما نمی شود. آقای توسلی گفت منم نفهمیدم ولی همه تاجرها راضی بیرون شدند و دست استاد ربانی را هنگام خدا حافظی می بوسیدند. در همین گفتگو بودم که سه چهار نفر از همان تاجرها به دفتر آمدند و  پرسیدم که چه شد؟ آنها گفتند که لاحوله و لا و توبه توبه استاد نمی دانم چه گفت؟ و به یک نحوی صحبت کرد که همه ما راضی و با خوشحالی بیرون شدیم اما فکر می کنیم که چیزی بدست نیاورده ایم و  می بینیم که هیچی بدست نیامده. واقعا متحیریم که چه کنیم و من گفتم دوستان شما از من خواسه بودید که برای تان وقت بگیرم که گرفتم و می دانید که من کاری بشتر از این نمی توانم و امکان دارد که برای شما وقت هم ندهد زیرا که صحبت کرده اید و همه تان راضی بیرون شده اید. همه شان گفتند بله درست است و شما دیگر کاری نمی توانید و لی ما را ببین که چطور عقل مان را از دست دادیم.

نکته جالب دیگر که در تخار و درشهر طالقان شعیان زیادی را پیدا کردیم. در ماه محرم برای ما ثابت شد که دراین شهر شیعیان زندگی می کنند و در اطراف شهر قریه های هستند که شیعیان زندگی می کنند. استاد محقق در طالقان آمد و چندین روز در طالقان ماند و همراه ایشان می رفتیم در مساجد و خانه های شیعیان. استاد محقق پول نداشت و در هرمنطقه و قریه ای که می رفتیم مردم توقع داشت که برای منبر و حسینیه و مسجد شان کمک شود. ایشان کمک می کرد ولی من می دانستم که ایشان پول ندارد و بعداز سقوط مزار فکر می کنم استاد محقق روزهای بسیار سختی را گذراند. سنگر داری بدون پول امکان نداشت من فکر می کردم که استاد عرفانی به ایشان کمک می کند ولی کمک نکرد و حرف به این صورت گفته شد که استاد محقق سهم جداگانه برای سنگرهای شمال از دولت استاد ربانی بگیرد و استاد عرفانی کمک برای جبهات مرکز و هزارجات می گرفت که می شنیدیم تماما در کنترل طالبان و نماینده شان بنام سید صوفی گردیزی هست. استاد محقق طرح و برنامه هایش را با آمر مسعود و استاد ربانی در میان گذاشت و از آنها قول کمک گرفتند. یک سفری داشتیم به فیض آباد بدخشان. استاد ربانی برای مدتی زیادی به طالقان نمی آمد و اختلافات نظر در مورد جابجای افراد و پول بین استاد ربانی و آمر مسعود قویا و جود داشت و یک وقت حاجی صاحب قدیر به من گفت که برادر، ما بخاطر اینها وطن و مردم خود را ترک کردیم و حالا می بینیم که بین شان آن قدر اختلاف و کشمکش هست که بیخی از آمدنم پیشمان شدم گفتم حاجی صاحب من تازه آمده ام و دیگر اینکه آنهارا کم می بینم این اختلافات چه گونه هست؟ ایشان گفت سر پولی که چاپ می کند اختلاف دارند سر قومندانها اختلاف دارند سر مناطق باهم اختلاف دارند و قتی که استاد ربانی در طالقان باشد آمر هرگز در طالقان نمی آید و حالا بگونه ای شده که دریک و لایت هم با هم جمع نمی شوند. استاد ربانی برای مدت زیادی طالقان نمی آمد و استاد محقق را گفته بود که بیاید به فیض آباد بدخشان و یک هلیکو پتر گرفتیم و  رفتیم به فیض آباد ما هم مشکل داشتیم شش ماه می شد که اجراات مالی نشده بود. در فیض آباد در مهمانخانه و سط دریا مستقر شدیم و چه مهمانخانه ای. گفتند که شاه در موسم بهار می یامد و تفریحات شان را در این جا می گذراند. این مهمانه خیلی دلپذیر و زیبا ساخته شد بود. استاد محقق جدا گانه با استاد صحبت کرد و بعد ما را هم جداگانه خواست و ما هم مشکلات وزارتخانه مان را گفتیم که مامورین معاش شان داده نشده و از همه قرض دار شده ایم و استاد گفت من به طالقان می یایم و مشکلات تان را حل می کنم و برگشتیم به طالقان. طیاره بیگاری گرفته شده بود استاد ربانی به پلوت گفته بود که درمسیر بازگشت، فلان قومندان را پیاده و فلان قومندان را با خود به طالقان ببرید و همین کار شد و نزدیک بود طیاره سقوط کند آن قدر طیاره تحت فشار قرار داشت که صدای آن گوشهای مارا پاره می کرد. استاد محقق رو برویم نشسته بود و  صدای هم دیگر را نمی شنیدیم تنها استاد محقق دست روی ریشش برد که خیر است دیگر ما و شما پیر شده ایم یعنی اینکه بگذار چپه شود. به این ترتیب برگشتیم به طالقان. گفتم که یازده ماه در طالقان و زیر تجارت بودم. ماه های پاییز بود ولی برف زود تر آمد. یک روز صبح بیدارشدم که همه جا را برف گرفته است و هوا نسبتا تاریک بود که در زده شد آقای توسلی و یا کسی دیگر از اهالی دیزنگی و از دنیا بی خبر رفت و در را باز کرد و یک نفر نامه شیخ سلطان را آورده بود و در نامه این موضوع خطرناک را نوشته بود .....

پ.ن. نامه برفی بود که حکم دین را داشت. همراه استاد محقق به بدخشان رفتیم و با یک طیاره بیگار گرفته شده. در فیض آباد مهمانخانه و سط دریا فوق العاده بود و این مهمانخانه محل تفریحگاه شاه افغانستان. اختلافات بین آمر و استاد ربانی روی موضوعات آشکار می شد. در تخار و طالقان مردمان تشیع هم و جود داشت. استاد سیاف به حاجی شیر گفت اول برو ریشت را بگذار و بعد بیا دنبال طلبهایت. 



  

 

حکومتی که نه خدا راضی هست و نه شیطان -109-

 

البته رییس دفترم کمی گنگو تشریف داشت ولی از سوی هم این گونه مسایل را در ولسوالیهای چهار گانه  نداشتیم. اخلاق عادتها و عنعنات در هر ولایت نسبت به ولایت دیگر متفاوت است چنانچه لهجه ها و گویشها از هم متفاوت است. لهجه مردم جاغوری با مردم بهسود و دایزنگی فرق محسوسی دارد و حتا چهره ها هم همین گونه است. گرچه آقای نورزی با من شوخی داشت که مردم هزاره مثل چینیها و یا ژا پنیها هست. در چین کسی عکس نمی گیرد و هر وقت لازم داشت می رود از دکان می خرد و می چسپاند اما این طوری نیست همه گروه اجتماعی با دیگری فرق بیین و آشکار دارند. "نامه برفی" شیخ باقر سلطانی به دلیل همین تفاوتهای فرهنگی درد سر بزرگی برای من شد و گو اینکه یک دین واجب در گردن من افتاده و باید ادا نمایم "برفی" اهمیت زیادی در شمال و مزار شریف داشته است. نامه را باز کردم دیدم نوشته است برفی سرتان آمد و یک چنین چیزی نوشته بود. گفتم این یعنی چه؟ برف که آمده و این نامه را به خاطر برف نوشته است. دوسه روزی گذشت که شیخ باقر سلطانی را همراه یک نفر بنام  جعفری دیدم. جعفری از هزاره های اهل سنت از ولایت قندز. آقای شیخ باقر گفت استاد نامه برفی را گرفتی .گفتم یک نامه داخل یک پاکت بود که نوشته بود برفی . شیخ گفت درست است حالا برفی را کی آدا می کنی گفتم یعنی چه ؟ وی تشریح کرد که در اولین برف ما نامه می نویسیم و به مقصد مورد نظر  خود می فرستیم اگر قاصد را طرف گرفت آن مهمانی به گردن نامه نویس می افتد و اگر نتوانیست قاصد را دستگیر کند آن وقت باید طرف مهمانی را بدهد و شما قاصد ما را نتوانیستید دستگر کنید پس مهمانی به گردن شما افتاده است و بخیر آماده گی بگیر. من گفتم شوخی نکن دراین وقت سرمای زمستان مهمانی سخت است و چوب نداریم که خودرا گرم کنیم شما مهمانی طلب دارید. ایشان گفت استاد این دین واجب است و باید دین تان را ادا کنید و درغیر آن ضرر می کنید. قصه همین گونه می گذشت تقریبا دو ماه گذشت و هر وقت شیخ باقر را می دیدم تماما در باره برفی اش صحبت می کرد و منم جدی نگرفتم یک روز شیخ گفت استاد این برفی در همان اول با شش و تا ده نفر خلاص می شد ولی حالا قضیه بیخ پیدا کرده ممکن به ده ها نفر برسد و این شد که یک روز عصر به من تماس گرفت که فردا برای هشتاد نفر آماده گی بیگرید که آمدیم بخیر. گرچه دوستان 120 نفر پیشنهاد کرده اند و لی گفتم هشتاد نفر درست است. دیدم این حرف جدی است و برفی را اگر ادا نکنم به یک رسوایی خواهد کشید. گرفتن برفی تبدیل به مساله حیثیتی برای شیخ شده است. با بچه ها مشوره کردم و همه گفتند که ادا برفی مثل ادای نماز واجب است و این یک دین است که باید اداء دین شود. گفتم لاحوله و لا از این نامه لعنتی. چوب نداشتیم و رفتیم خریدیم پول هم نداشتیم و رفتیم از دکاندارها برای 80 نفر مهمان برفی و  تعداد ده بیست نفر از خود مان آذوقه تهیه کردیم گفتم شوروا باشد بهتر از برنج است و برخی هم گفتند که نان قیمت تر از برنج است و گفتم نه همان شور وا باشد حالا نان را خیر است زیرا نگران بودم که 80 شیخ یک وقت به 120 نرسد. و این شد که دریک روز سرد زمستانی این گونه ادای دین کردم و شیخ گفت استاد گره که با دست باز می شد ناقی به دندان کشاندید. بله به این صورت روزها را می گذراندیم. یک روز شنیدم که آقای انوری مریض شده است و رفتم به عیادت ایشان. روی تخت خوابیده بود و گفت استاد یک نوع حمله سرم آمد که یقین کردم که رفتم و لذا با خانواده ام در ایران تماس گرفتم و خدا حافظی کردم و شب ساعت 12 به استاد عرفانی زنگ زدم که بیاید آخرین حرفهایم رابرایش بزنم. استاد عرفانی بجای اینکه مرا دلداری کند و گفت آقا صاحب پیش از مردن کفن پاره نکن و هیچ طور تان نیست و ناقی بچه ها و خانواده ات را ناراحت کرده ای. نمی دانم استاد عرفانی چطو این حرف را به من زد اما حالا خوب شدم و دیگر احساس درد و خفگی و ترس از مردن بکلی  برطرف شده است. آقای انوری درطالقان رفتارش با ما خیلی بهتر از آقای کاظمی بود. آقای کاظمی کمی مخالف دولت استاد ربانی شده بود و بدانم ندانم از حضور آقای عرفانی و ما کمی دلگیر دیده می شد اما نمی دانم که چنین بود و یانه؟ آقای انوری همیشه برنامه های مهمانی شان بدون ما نبود. آقا انوری شوخی بلد نبود و بچه کابل و با زبان مردم هزاره آشنایی نداشت. محمودی که وی خودرا" سیاه" می گفت از یکاولنگ یک وقت درباره انوری گفته بود که انوری صاحب سید خوبی است اما "شخ کاله" است. آقای انوری فکر کرده بود که وی را محمودی تعریف کرده "شخ کاله" را از پیش خودش "شخ کله" و جدی و قاطع معنا کرده بود و درهمه جا می گفت آقای محمودی مرا "شخ کاله" می گوید و البته بخاطر دفاع از حق مردم خود "شخ کاله" هستم. آقای عرفانی بسیارمی خندید و من هم می خندیدم که این آقای انوری چطور خودش را "شخ کاله" قبول کرده است یک روز من گفتم آقا صاحب معنای "شخ کاله" در هزارجات این است. گفتم ما به حیوانات بد خور در زمستان که هر نوع علف را نمی خورد به آنها می گوییم گوسفند شخ کاله بز شخ کاله و  یا اسب شخ کاله و مرکب شخ کاله یعنی بد خور. یک مرتبه آقای انوری آتش گرفت و گفت پس این محمودی مرا توهین کرده است . هله بچه ها محمودی را پیدا کنید که زیر چوب نفسش را بگیرم که من حیوانم و یا او. من توسط رییس دفترم به محمودی پیغام دادم که چند روزی آفتابی نشود که آقا صاحب معنای "شخ کاله" تورا پیدا کرده و سخت سرت ناراحت است و خطرداری. یک روز استاد عرفانی هم خیلی حال آقای انوری را گرفت و گفت در یکاولنگ ما بچه ها زمستان پیش ملا قرآن یادمی گرفتند. و یاد گرفتن قرآن دو مرحله "ایجه و روانی " دارد. در مرحله " ایجه" به بچه ها یاد می دهد مثلا "ملکوس سماوات" را ملا این گونه ایجه می کند: میم لام پیش مول. کاف سی پیش کوس" ملکوس" بچه در خانه پیش مادرش مرتب می گو ید کاف سی پیش کوس. مادرش می گوید او حرامزاده تو چه می خوانی. بچه می گوید مادر آخند به ما همی درس را امروز یاد داده است. مادرش متحیر می شود که آخند درس داده و دروغ نیست و آخند راست گفته است و بعد می گوید بچیم این "کاف سی پیش کوس " که درقرآن گفته شده این از بی بی گو است و نه ازما غریبا. حالا آن قدر شوخی استاد ما را خندان که توبه "از بی بی گو را گفته است و نه از غریبو "را. آقای انوری می گفت و الله در غم استاد عرفانی مانده ایم ای کاش ایشان را از ایران نمی خواستیم. قصه کمان رستم استادسیاف درباره انجنیر سباوون را کردم و یک روز از دفتر استاد سیاف اسدالله خالد" همین رییس امنیت ملی زمان کرزی" آمد و گفت که استاد گفته که بیایید برویم در میدان هوایی که استاد ربانی ازسفر خارج بر می گردد و استقبال کنیم و رفتیم استاد ربانی از طیاره پیاده شد و قطعه تشریفات مراسم احترام را ادا کرد و استاد ربانی بجای اینکه طرف راست دور بزند طرف چپ دور زد و استاد سیاف گفت استاد خراب کرد استاد چپ و راست خود را متوجه نیست. بهر حال یک افسر چپ استاد را ، راست کرد و استاد سیاف می خندید و به این صورت رفتیم در مهمانخانه. استاد ربانی خواست که چپ دور خوردنش را توجیه نماید و گفت همه تقصیر از سباوون صاحب است ما را نگذاشت که چند روز حکومت کنیم تاخوب یاد بگیریم کنایه از اینکه حزب اسلامی جنگ کرد و خراب. آقای سیاف گفت استاد یک حکومت درست گرده ای که نه خدا ازش راضی است و نه شیطان و بعد این گونه توضیح داد ........

پ.ن. قطعه تشریفات مراسم خاصی ادا احترام را برای رییس دولت بجای می آورد. استاد سیاف در شوخی و گیر دادن سرامد رهبران جهادی است. آقای انوری در شوخی بی نهایت کم سلیقه بود و استاد عرفانی ایشان را دربدر کرده بود. شخ کاله به حیواناتی گفته می شود که در زمستان هر نوع علف را نمی خورد. محمودی سیاه از یکاولنگ و دستیار استاد عرفانی می گفت آقا صاحب خوب آدم است اما شخ کاله. پیش ازمردن کفن پاره کردن ضرب المثل مردمی است که برای کسانی گفته می شود که ورخطا می شود و احساس می کند که میمرد.برفی همان رسم جدی است که در اولین برف زمستانی روی کسی که باخته است عملی و تطبیق می شود. اسدالله خالد نمایند قابل اعتماد آقای سیاف و رییس امنیت ملی در زمان کرزی که موردحمله انتحاری قرار گرفت. 



    

حسین خان در مرز -110-

 

یکی در همین جلسه پرسید که استاد چه رقم حکومت درست کرده که نه شیطان و نه خدا از او راضی هست. آقای سیاف گفت که استاد تازه از نشست جهانی برگشته است و در چنین نشستهای رییس جمهور یک کشور در موقع نماز بلند شده نماز می خواند و ریش گذاشته و رییس دولت یک کشور هم است. شیطان کی راضی می شود که رییس جمهور یک دولت نماز بخواند ریش بگذارد و به همین خاطر شیطان از استاد و از حکومتش راضی نیست. اما خدا هم راضی نیست زیرا که استاد بنام خدا و بنام جهاد و بنام مرد مسلمان قدرت را گرفت اما نه برای خدا کاری کرده و نه هم به بندگان او و نه هم کدام خدمتی به جهاد و مجاهدین نتیجه اینکه خدا هم از دولت استاد راضی نیست و خندیدن همه اعضای جلسه. استاد ربانی در مقابل شوخیهای آقای سیاف صفر بود و هیچ چیزی نمی گفت فقط خنده های ملیح و نمکین خود ار ارایه می داد . تنها همین مقدار گفت که آقای سباوون و حکمتیار کی مار فرصت داد که حکومت و دولت داشته باشیم. سخنان ایشان اشاره ای بود به نزاعها و جنگهای حزب اسلامی با دو لت استاد ربانی. اعضای شورای قیادی و کابینه گاه گاهی باهم جلسه داشتند و گاهی هم وزراء به تنهای بین شان به صورت نوبتی در دفاتر هم جلسه می گذاشتند. اعضای کابینه در مقایسه با اعضای شورای قیادی روز گار مناسبی نداشتند. پولی که چاپ می شد بلا فاصله اعضای شورای قیادی سهمیه های را بو جی بست در یافت می کردند و در آخر اگر چیزی می ماند به وزارت خانه های موبایلی می داد و اگر نه خوب نه. من از دست طلبهای دکانداران خسته و افسرده بودم. یگان وقت به استاد عرفانی مراجعه می کردم اما چیزی عاید مان نمی شد. سهمیه وزارت من در یک ربع پنج بوجی می شد و اما سهیمه احزاب شیعی عضو شورای قیادی هر حزب در یک ربع 15 بوجی. و سهمیه استاد سیاف و زارت دفاع و حاجی صاحب قدیر پناه به خدا . گفته می شد استاد سیاف بین 60 تا 80 بوجی در یک ربع می گرفت اما شکایت داشت وی می گفت من از برکت گرد و خاکهای جهاد تیمم می کنم و الا پیسه استاد ربانی خرج نان و چای مجاهدین من هم نمی شود. یک روز سانحه هوایی ترسناکی در کنار ما در نزدیکهای شهر طالقان روی داد. هلیکوپتر از پنجشیر طرف طالقان می آمد و دیده می شد و یک باره دیده شد که پروانه کوچک در دم طیار کنده شد و پرید اما تعادل هلیکوپتر بهم خورد و به این صورت به گونه هولناکی در دره ای نزدیک به شهر طالقان سقوط کرد که تا چند ساعت شعله های آتش و دود آن دیده می شد سرانجام پانزه جنازه جیز غاله شده را به شهر طالقان برای دفن آورد. اینها مسافرانی بودند که از پنجشیر طرف طالقان می آمدند محمودی خوشحال آمد و گفتم در بین مسافرین کیها و از مردم ما کسی بود و یانه وی گفت بله استاد مسافرین شیعه هم داشته است اینه یک مهم کربلا به قدرت خدا نسوخته و صحیح سالم پیدا شده این حقانیت مذهب ما را نشان می دهد. در دلم گفتم مالک مهر بیچاره جیز غاله شد اما مهر نا سوخته اش را آقای محمودی دلیل حقانیت گرفته است. درمراسم تدفین جنازه ها پیکر نیم سوخته یک داکتر بنام داکتر ظاهر فکر می  کنم هم بود که تازه از اروپا آمده بود. قرار که در غرب و اروپا دیپلمات تعیین شود و پنجشیر به خاطر همان کارش رفته بود. آقای فهیم در مراسم تدفین حضور داشت و من در کنارش نشسته بودم و  قبرها کنده شد و منتظر رسیدن جنازه ها بودیم. آقای قسیم فهیم از بابت پول شکایت داشت و می گفت از آمر صاحب پول خواسته و لی برایش نداده و شکایت می کرد که تمام مشکلات تخار را به دوش من گذاشته است ولی پول نمی دهد بعد گفت خوب قرض به من بدهد من بدون پول نستم و اشاره به سنگ قیمتی داشت که در تایلند و یا تایواند رفته و لی هنوز پولش به من نرسیده است. جنازه های سوخته رسید و درمیان گرد خاکهای زیادی دفن شان کردیم. صحنه تلخی بود و از 15 جنازه در طیاره تنها چند نفر شناخته شد اما اکثریت شان غیرقابل شناخت بود. بسیار متاثر بودم و برگشتم به دفتر. کارهای زیادی نداشتم امور وزارت و تاجران توسط چند کار مند مجرب که همه شان از خوست فریند بودند بخوبی پیش می رفت و از این بابت کوچکترین مشکلی نداشتم و با خود می گفتم قربان آدمهای مسلکی. یک روز از فیض آباد بدخشان پیغام استاد ربانی رسید که عازم تاجیکستان شوم  و استاد ربانی در دو شبنه همراه با چند تن از اعضای شورای قیادی و و زراء منتظر ما هست. من به دفتر آقای انجنیر امید ساعی و زیر فواید عامه و آقای ذره وزیر معارف تماس گرفتم و گفتند که آنها در بدخشان بودند و از همانجا طرف تاجیکستان می روند. گفتم خیر من تنها در طالقان هستم که باید خود را به دو شنبه برسانم نمی دانم که موضوع چیست؟ رفتم با استاد عرفانی صحبت کردم. ایشان گفت منم خوب خبر ندارم اما چند روز پیش داکتر عبدالله در دفترم آمد و صحبت یک کنفرانس را داشت که استاد ربانی نیز در آن شرکت می کند. داکتر عبدالله عادت خوبی داشت هروقت از سفرهای خارجی برمی گشت گزارش سفرش را به همه رهبران قیادی شریک می ساخت و در دفاتر شان می رفت و خیلی صمیمی با آنها می نشست و چای می خورد و بعد گزارش سفرهای خود را در میان می گذاشت. استاد عرفانی از همان تخار و طالقان و خاطره های خوبی با داکتر عبدالله و زیر خارجه دولت استاد ربانی داشت و همین رابطه را تا آخرین روزهای زندگی اش حفظ کرد. استاد عرفانی درسال گذشته که به آلمان رفت و همه هزینه های شان توسط داکتر عبدالله پرداخت شد. و استاد محقق همین مساله را با داکتر در میان گذاشت وی گفت خوب است من همه مصارف در مان استاد عرفانی را می پردازم که پرداخت. رفاقت همین رقمی اش خوب است. با خود فکر کردم که حال چه گونه به تاجیکستان خود را برسانم. رفتم پهلوی آقای فهیم خان و گفتم که استاد ربانی درکدام کنفرانس شرکت می کند و مرا هم خواسته است گفت استاد در بدخشان هست. گفتم نه رفته به تاجیکستان و من هم باید به تاجیکستان بروم گفت خوب درست است، پاسپورت دارید گفتم بله فهیم خان گفت طیاره را می گم که شمارا تا مرز برساند و از مرز تا دو شنبه زمینی بروید. اجازه طیاره وقت لازم دارد و سرتان دیر می شود. گفتم درست است. فهیم خان گفت کی می خواهی بروی گفتم امروز هم می توانم بروم. فهیم خان مخابره را طلب کرد و به مسوول میدان گفت استاد ناطقی و زیر تجارت را به مرز برسانید و به حسین خان بگویید که زمینه سفرشان را به طرف دوشنبه فراهم نماید. فهیم خان گفت در مرز یک نماینده حسین خان نام دارد او با شما همکاری می کند. با فهیم خان خداحافظی کردم و خیلی از رفتارش و از همکاری شان خوشم آمد.کارهای دفتر وزارت را منظم کردم و بعد به توسلی گفتم که یک مقدار پول برایم تهیه نماید هروقت پول گرفتید قرض را پرداخت نماید. توسلی رفت نمی دانم از کجا به زحمت 500 دالر برایم تهیه کرد و حوالی ساعت 4 بعد از ظهر رفتم به میدان که طیاره آمده است. سوار شدم دیگر هیچ کسی همراه من نیست. سه نفریم پلوت طیاره و انجنیر همراه شان و من. فکرمی کنم چیزی در حدود دو ساعت شد که به مرز ر سیدیم. هوا تاریک شده بود وقتی از طیاره پیاده شدم یک پسر 12 ساله بود که دم در وازه طیاره آمد گفت پاسپورت دارید گفتم بله. گفت پاسپورت را به من بده. وی خیلی کوچک بود گفتم یعنی چه؟ اما پلوت گفت او مامور اداره تاجیکی است و می خواهد نام شما را ثبت نماید. پاسپورت را گرفت و بعد از چند دقیقه برگشت و گفت شما یک بار هم وارد تاجکستان شده اید گفتم بله و بعد گفت فردا پاسپورت تان را می دهم همین و بعد رفت کمی چرتی شدم که کدام مشکلی پیش نیاید بعد گفتم من کاری نکرده ام که مشکل پیش آید. شب حسین خان نماینده دولت استاد ربانی از من پذیرای کرد و جای خواب برایم در نظر گرفت ولی یک بچه هفت ساله داشت که بیخی دیوانه من کرد آن قدر این بچه می تبید که پناه بخدا و بعد چتیات هم می گفت. مجبور شدم به حسین خان گفتم اگر تا به صبح همین گونه باشد من نمی توانم تاب بیاورم این اشتک تان خیلی شوخی می کند. حسین خان گفت این بچه مدتی است که از مادرش جدا است مرا هم دیوانه کرده است. و بعد رفت یک اطاق دیگر را که خیلی نامرتب بود برایم باز کرد و گفتم بیخی درست است. همینجا می خوابم. شب خوابیدم و صبح برای نماز و بعد چای و سفر حاضرشدم. حسین خان مرتب به چهار طرف در مورد سفرم به دو شنبه تماس می گرفت و فهمیدم که می گفت همراه و زیر صاحب چون پاسپورت سیاسی دارد راحت می تواند برود و کدام مشکلی پیش نمی آید. خلاصه اینکه تاکسی آماده شد و حسین گفت این دو برادر مجاهد همراه تان تا دوشنبه می روند و در راه بگویید که محافظ من هست. و به موتر وان هم گفت که پاسپورت و زیر صاحب روی دستت باشد و یا اصلا جلو دمی رویت پیش شیشه بگذار و پولیس از دور وقتی پاس سیاسی را ببیند، شما را تلاشی نمی کند. کمی مشکوک شدم که این حسین سر مرزی کدام ریگ و فساد در کفشش نباشد اما چاره نداشتم باید هرچه او می گفت قبول می کردم و من همراه دو مسافر که مشکوک می زدند و چندان قیافه ای مجاهدینی هم نداشتند، سوار بر مو تر طرف دوشنبه حرکت کردیم و قصه های جالب دیگر.....

در راه موتر وان در هرایستگاه پولیس می گفت و زیر صاحب افغان است و این هم پاسپورت سیاسی شان و این دو نفر محافظین شان. حسین خان نماینده مرزی دولت بود. چندان نماینده درست و مهذب دیده نمی شد مرز آلودگیهای زیادی دارد. فهیم خان خیلی با من همکاری کرد و یک طیاره تا مرز در اختیار من گذاشت. استاد عرفانی از همان طالقان درسالهای 1378 باداکتر عبدالله رفیق و دوست و این دوستی تا آخرعمر باقی ماند. داکتر عبدالله وزیر خارجه دولت استاد ربانی در این سالها بود. هلیکوپتر در نزدیکهای شهر طالقان با 15 سرنشین آتش گرفت و سوخت. استاد سیاف زیاد سر بسر استاد ربانی و حکومتش می گذاشت. پول با بوجی در آن زمان تقسیم می شد. چون ارزشش بکلی سقوط کرده بود.