نرگس

نرگس

یاداشت ها و نوشته های محمد ناطقی
نرگس

نرگس

یاداشت ها و نوشته های محمد ناطقی

خر،بی دم

خر،بی دم

 

داستان جالبی را دوستی صحبت می کرد که من آن آنرا "خربی دم" نام گذاشته ام داستان ازاین قراراست:مسلمانی با یک مسیحی،داد ستد ومعامله داشت.دراین معامله مشترک،مسلمان به دلیل سهل انگاری وبی خردی ،تاوان وخسارات زیادی برداشت وزیربارقرض گم شد.وی ازشریک مسیحی خود برای چندمین بار،تقاضای قرض نمود.مسیحی برای بارآخر،شرطی برای دادن قرض با وی گذاشت وگفت:من بتو قرض می دهم اما بشرطی اینکه درموقع وزمانش،پولهای مرا برگردانی واگراین کاررانکردی من اجازه داشته باشم با انبور،تکه های ازپوست بدنت را بکنم.

 

مسلمان مستاصل، شرط مسیحی را قبول کرد ومبلغ پولی را بعنوان قرض گرفت ورفت.مسلمان درموقع، بدیهایش را به مسیحی نتوانیست به پردازد.مسیحی طرح شکایت به دادگاه را ریخت.مسلمان بدهکار ومسیحی طلبکار،طرف دادگاه برای حل فصل دعوا،رفتند اما درمسیرراه حوادثی روی داد که روزگارمسلمان را تیره وتار کرد.اولین اتفاق این بود که درراه باریک، منتهی به شهر،که مردم به سختی رفت آمد می کرد. درنزدیک قریه ای ،مسلمان مقروض دریک تصادف باخانمی که بارداروزمان ولادت طفلش فرارسیده بود،با واقعه دردناکی روبرومی شود،خانم  درجوی آب سقوط می کند، شوهرش وی را ازآب بیرون می کشداما خانم بارداررا، درد زایمان شدیدی می گیرد وسرانجام طفل مرده ای بدنیا می آورد.شوهر،یخن مسلمان مقروض را گرفته وخواهان پول ودیه ای مرگ طفلش می شود.مسلمان مدیون می گوید: برویم دادگاه وهرآنچه محکمه،فیصله کرد قبول است.مسلمان همراه مسیحی وشوهرزن،به راه خود بسوی شهر،ادامه می دهند آنها شب را، درراه می مانند ودرمسجدی پناه می برند.مسلمان مقروض شب تا به صبح بیدارودرفکرعمیقی ازگرفتاریهای که برایش،پیش آمده،فرومی رود. وی سرانجام فکرگریزدرتاریکی شب به ذهنش خطورمی کند وی تصمیم فراررا می گیرد ودرشب تاریک بربالای مسجد می رود وخود را ازپشت بام به زمین می اندازد وبدین صورت خود را ازمخمصه می خواست، نجات دهد.ازقضا،درپای دیوار،پیره مردی همراه فرزندش خوابیده بود.مسلمان مقروض ازپشت بام درست،برروی شکم وسینه ای،پیره مرد خوابیده، سقوط می کند.وی نیزدراثرسقوط مسلمان مقروض،جان بجان آفرین می سپارد.فرزند او یخن وی را می گیرد ومی گوید خواهان گرفتن خون پدراست.مسلمان مقروض می گوید: خوب است برویم داخل مسجد وفردا باهم می رویم به دادگاه شهر.

 

هردووارد مسجد می شوند وفردا همه عازم دادگاه شهرمی شوند.درمسیرراه،با مردی روبرومی شوند که خرش درجوی آب،افتاده واحتیاج به کمک دارد همه به کمک صاحب الاغ ،می شتابند هرکسی ازیک ناحیه بدن الاغ گرفته ومی خواهد اورا ازجوی آب بیرون بکشد.مسلمان مقروض ازدم خرمی گیرد وبا کشیدن آن،دم خرکنده می شود.مالک الاغ می گوید: چرا الاغم را ناقص کردی تمام سرمایه وزندگی ام همین الاغ بود وحال دم آن را کندی وخرمرا بی دم کردی. من توانان آن رامی خواهم.مسلمان درمانده می گوید: می رویم محکمه حال هرچه قاضی حکم کرد همان است.همه وارد شهرمی شوند.مرد مسلمان، چنان درغم وماتم ذهنی فرورفته که چه گونه این همه گرفتاری را،ازخود دورنماید. به ذهنش می رسد که پیش ازتشکیل شدن،دادگاه، باید قاضی را یک باربه تنهایی ببیند تا شاید با دادن رشوه ای ووعده ای،بارگران ازدوش وی برداشته شود.وی به خوابگاه واطاق قاضی که درفاصله ای کمی با دادگاه قرارداشت، خود را می رساند وازنگهبان دمی دراجازه می خواهد که جناب قاضی را بیبیند. با کمی گفتگوودادن مبلغ ناچیزی رشوه،وارد خوابگاه قاضی می شود. دراین لحظه وی با صحنه ای عجیب وباورنکردی دیگری،روبرو می شود.قاضی را درحال اعمال سکسی وشنیع با زنی ،می بیند.وی چشمان خود را می مالد وبا کمال ناباوری دومرتبه،نگاه می اندازد می بیند که ماجرای قاضی وکرداروی،درست است.قاضی،سراسیمه شده وبا وضع زننده ای به مرد نزدیک می شود ومی گوید: چرا وارد اطاق من شدی وحال که وارد شدی وهمه چیزرادیدی،بگو ازمن چه می خواهی ومرا رسوای خاص عام نکن وبراعمال من پرده بپوشان وآنچه دیدی،به کسی نگویی بگومشکل ودرد تو چیست؟.مسلمان درمانده ومقروض ماجرای که داشت بصوت مختصربا قاضی درخوابگاه،درمیان می گذارد.قاضی می گوید: درست است مطلب را گرفتم مطمئن باش،درمحکمه همه آنچه برتو،وارد شده،به نفع تو، حل فصل می شود اما بشرط اینکه بگویی: شتردیدی، ندیدی.

 

فردا آن روز،محکمه دایرمی شود.مسلمان مقروض با همه مدعیان وارد،دادگاه می شود.محکمه تشکیل شده همه منتظرقاضی اند.قاضی دادگاه وارد می شود همه به پامی خیزند.دادگاه رسما به کارش آغازمی کند درقدیم الایام همه سئوالات را قاضی ازمتهمان می کرد.قاضی ازازمسلمان ومسیحی می پرسد که برای چه به دادگاه آمده اید. مسیحی جریان معامله خود را با همتای مسلمانش شرح می دهد ومی گوید: وی چندین باراست که به وعده خود وفاء نکرده وپولهای مرا به موقع به من،مسترد نکرده وی مدیون من به لگها، پول است.بارآخر،من با وی قراردادی امضا کرده ام که درمتن سند آمده که اگرپولهای مرا به موقع به من،برنگرداند ومن اجازه داشته باشم با انبور،پوست بدن وی را بکنم.قاضی می گوید: من سند امضا شده شمارا، خوانده ام درسند همان چیزیکه گفته ای ،نوشته شده ودرست است اما دراین کندن پوست، مساله خون ذکرنشده بنابراین حکم این است که تومی توانی با انبور،پوست وی را بکنی اما نباید یک قطره خون جاری شود واگرخونی ازوی جاری شود،ناحق است وتومسئول جاری شدن خون ناحق می باشی وبا ید درازاءخون بنا حق ریخت شده مسلمان توگبرمسیحی،پول پرداخت نمایی.مسیحی وقتیکه، حکم قاضی را به این صوت می شنود با خود فکرمی کند که عجب گرفتار،شده، وی درهمان لحظه به این نتیجه می رسد که،شکایت خودرا ازمسلمان پس گرفته وهیچ ادعای مالی وپولی ندارد هرآنچه که درمعاملات،انجام شده همه را به مسلمان بخشیده است.قاضی می گوید: خوب توحالا ازحق خود صرف نظرکردی ودیگرشکایتی نداری این درست.حال حق حکومت ودادگاه راباید به پردازی تو با طرح شکایت ناحقت، وقت دادگاه را گرفته ای وباید حقوق متعلق به دادگاه،قاضی وحکومت را، به پردازی آن وقت می توانی ،بروی.مسیحی حقوق قاضی،دادگاه وحکومت را مطابق با امرقاضی ،می پردازد وخود را ازدادگاه نجات می دهد.

 

قاضی ازشاکی دوم شوهرآن زن که طفلش سقط کرد ومرده بدنیا آمد، می پرسد که توچرا شکایت کرده ای وچه دلیل علیه متشاکی ومتهم داری.شوهرزن می گوید: قاضی صاحب من سالها به انتظارفرزندی بودم وخداوند با گذشت چندین سال آروزی من وهمسرم را براورده کرد وقراربود،طفلی به خانه ما بدنیا بیاید. من همراه همسرم،نزد حکیم شهرمی رفتیم تا فرزند ما، صحیح وسالم بدنیا آید.درراه این مرد نمی دانم چه خصومتی با ما داشت با سربه همسرم کوبید همسرم به جوی آب سقوط کرد وسرانجام طفل مرده به دنیا آورد.قاضی می گوید: همه مندرجات پرونده نشان می دهد که ادعای تودرست  است وتو ازاین مرد کودک می خواهی واین یگانه آروزوی تو وهمسرت است.بنابراین، حکم این است که این مرد باید درخانه شما تا آن زمانی، سکونت نماید که تابرای شما طفلی را درست نماید آن گاه،اجازه دارد که ازخانه شما مرخص شود.شوهرزن با شنیدن حکم قاضی می گوید:این افتضاح بزرگی است من چگونه وی را برای درست کردن طفل درخانه ودرکنارهمسرم نگاه دارم این حکم درست نیست.قاضی می گوید: این مرد، مسبب قتل طفل شما شده حالااوموظف است که این طفل را برا ی شما درست نماید حکم محکمه همین است.شوهرشاکی می گوید: من ازدعوای خود صرف نظرکردم وهیچ شکایتی ازوی ندارم.قاضی می گوید: این اختیارباشما است که تصمیم می گیری اما به هرصورت حقوق دادگاه،قاضی وحکومت را باید به پردازی والا خود ت زندان هستی.شوهرزن ، مبلغی بنام حقوق دادگاه،قاضی وحکومت،می پردازد وبه این صورت خودرا نجات می دهد.

 

قاضی ازجوانی که پدرش درکناردیوارمسجد با سقوط ،متهم مرده بود،سئوال می کند که توجوان بخاطرچه شکایت کرده ای وی می گوید: قاضی صاحب من همراه پدرم درکناردیوار مسجد خوابیده بودیم.ما توان اداره زندگی را به تنهایی نداشتیم من همراه پدرم یکجا می توانستیم خرج ومخارج خانه را ،تهیه نماییم حال این مرد پدرم را کشت ومن بدون پدرشدم وچه گونه ازعهده ای مشکلات زندگی برایم .من خون پدرودیه آن را ازدادگاه عدالت پیشه می خواهم.قاضی می گوید: شواهد شما مثبت، ادعای شماهست وهمه ادعاهای تان با سند ومدرک ذکرشده این مرد با اندختن ازدیوار مسجد روی سینه پدرشما، افتاده وهمه قراین نشان می دهد که پاهای وی روی قفسه سینه قرارگرفته وبا فشارزیاد برقلب،سبب مرگ پدرتان شده است.حکم دادگاه دراین مورد این است که توجوان، وارث پدر،برپشت بام مسجد می روی ودرست درهمان ساعات شب که پدرت کناردیوارخابیده بود،متهم درهمان ساعت درکناردیوار می خوابد وتوجوانک خود را ازپشت بام مسجد به روی متهم می اندازی وپاهایت باید درست روی قفسه سینه، متهم قراربگیرد وبعبارت بهتردقیقا،همان کاریکه درمورد پدرت صورت گرفته،توهمان کاررانجام می دهی. عدالت دادگاه حکم می کند که تونباید خطا کنی،پاهایت ،پایین ترویا بالاترازقفسه سینه،قرارنگیرد.اگرمرتکب خطا شدی،آن وقت جزای سنگین تجاوزبرتو،تعلق می گیرد.جوان وارث وقتیکه درذهنش مجسم می کند که درشب تاریک وبیم شب،هرگزقادربه چنین کاری نیست وبدون شک نمی تواند درمحل مورد نظردادگاه، قراربگیرد ومتجاوزشناخته می شود. جوان با شنیدن حکم قاضی می گوید: قاضی صاحب این کارازعهده من برنمی آید ممکن است من خطا کنم ومتجاوزازحد سینه وقفسه،شناخته شوم بنابراین من ازخون پدرگذشتم .حق وحقوق دادگاه وحکومت هرچه شود می پردازم.

 

مالک خربی دم ،وقتی با این وضع ازصدوراحکام درمورد شاکیان قبلی،روبرومی شود.پیش ازاینکه قاضی لب به سخن بگشاید به پا،می خیزد ومی گوید: قاضی صاحب من اشتباها به دادگاه آمده ام این خربی صاحب من ازاصل دم نداشت.من اگرحق وحقوقی ازدادگاه بخاطرتضییع وقت محترم آن را،بدهکارباشم وآن را بدون کم وکاست می پردازم ودیگرهیچ دعوا وشکایتی وازهیچ کسی ندارم. این الاغ من که بدون دم دیده می شود او ازاول دم نداشت.امروزمالک مستقل  انتخابات سال2014 طی نشستی گفته است که: صاحب این انتخابات ازاول دمی بنام کمیسیون سمع شکایات نداشت.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد