نرگس

نرگس

یاداشت ها و نوشته های محمد ناطقی
نرگس

نرگس

یاداشت ها و نوشته های محمد ناطقی

ظرفیت

ظرفیت

 

ظرفیت داستانی است که همه ما با آن روبروهستیم.ظرفیت وتوانایی، کاری را ،داریم.تحمل داشتن ثروت ،دانش وقدرت را، داریم ویانه؟.درقدیم شنیده بودم که پدرمی گفت: فلانی چهارقران،پول بدست آورده وبه رقیب خود گفته است: بچیم؛ فکرته بگیر،خون تو درجیب من است.این حرف ازنداشتن ظرفیت،صادرشده است.ژاپن با دوبمب اتمی بنامهای،مرد چاق،وپسرکوچولو،درسال 1945 به دلیل نداشتن ظرفیت واخلاق دانش هسته ای،بمباران می شود.انیشتین به ایزین هاور رییس جمهوروقت آمریکا نامه نوشت و گفت که بمب اتم بسیار خطرناک است وکاری نکن که ازاین تکنولوژی،برضد بشریت استفاده شود.اما ایزین هاور،نامه انشتین را نا خوانده، مرد.

 

ترومن، جانشین آیزن هاور،متوفی، به محض دست یابی به دانش هسته ای،اولین اقداماتش،بکارگرفتن بمب اتم، برسر مردم ژاپن درماه اگوست 1945 بود.آمریکا با ان عمل خود،ثابت کرد که اخلاق، ظرفیت وحفاظت داشتن بمب اتم را نداشت. این عمل با همان منطق که پدرمی گفت یکی است: بچیم فکرته بگیر،خون تو درجیب من است.ژاپنیهای فکرشان را نکردند،ترومن ،بمب اتم را علیه مردم ژاپن استفاده کرد.داستان حضرت موسی علیه السلام را ، شنیده ایم مولوی این داستان را نقل کرده است این داستان،راجع به همین داشتن ظرفیت ونداشتن ظرفیت،مربوط می شود.مردی جوانی روزی به محضر،حضرت موسی علیه السلام می یاید ومی گوید: من چند تا بز،بزغاله وگاوسفند وچند دانه مرغ ویک دانه سگ درخانه ،دارم. آنها درحیات من هرروزجارجنجال به پا می کنند ومی خواهم زبان آنهارا بفهمم شما؛ ای رسول خدا زبان جانوران را به من یاد دهید تا من صحبتهای جانورانم را بفهمم .حضرت می فرماید: ای جوان برو هوس یادگیری،زبان جانوران را نداشته باش ازاین کارحذرکن.این هوس است ودیگراینکه یاد گرفتن زبان جانوران،کارهرکسی نیست.کسی باید زبان جانوران را یاد بگیرد که ظرفیت آن را داشته باشد وتوخیلی جوان هستی این خواست ،یک هوس است.حضرت موسی علیه السلام به جوان می گوید: دست ازاین هوس بردار،زبان جانوران،خود دانشی است که یادگرفتنش به ضررتوست. یعنی اینکه ظرفیت یاد گیری آن را نداری وازآن سوء استفاده خواهید کرد.

 

 

جوان خام ،هم چنان ،اصراردارد که حضرت موسی،زبان جانوران را، برایش یاد دهد واین دانش را داشته باشد زبان جانورانش را،بداند وتا بفهمد که درخانه وحیات خانه اش چه می گذرد وحیواناتش،هرروز صبح چه غوغا وشوری برسردارند چه می گویند. با اصرارزیاد جوان،مالک جانوران. حضرت موسی علیه السلام، زبان حیوانات را به او می آموزد.جوان به خانه برمی گردد.وی طبق معمول اضافی نانهای دسترخوانش را درگوشه حیات می ریزد،تاحیوانات ازغرفه های شان بیرون شده وباقی مانده نان، تهی دسترخوان را، بخورد.مرغ سحرخیز وموذ ن ازهمه زود تر،ازلانه اش بیرون می شود ونانها را می خورد سگ،تمبل که تاپاس ازروزرا خوابیده بود،گرسنه له له زنان برای خوردن،طعام وارد حیات می شود می بیند که مرغ سحرخیز،همه نانها را خورده است.سگ به مرغ اعتراض می کند که چرا همه نانها را خوردی باقی مانده سفره مالک وتکه نان ،مال من بود چرا آمدی نان را خوردی.سگ می گوید: تومرغ هستی می توانی با نوک هایت اززمین دانه هارا بچینی وبخوری من که نمی توانم دانه چینی نمایم.گفتگوهای مرغ وسگ را،مالک خانه بخوبی می فهمد زیرا وی دانش زبان جانوران را  ازحضرت موسی علیه السلام یاد گرفته است.مرغ به سگ می گوید: توی تنبل که تا پاسی ازچاشت می خوابی وشبها تا آخرشب،عوعو می کنی وکسی را به خواب نمی گذاری،خوب صبح زود می آمدی وتکه نان سفره مالک را برمی داشتی.مرغ می گوید: سگ گرسنه زیاد غل ماغل نکن توفردا گوشت زیادی،خواهید خورد من گوشت خورنستم وتواستخوانها روده شکمبه گاو،مالک را می خوری .گاو صاحب خانه ،فردا می میرد وتوگوشت زیادی را نصیب خواهید شد.کمی ظرفیت وتحمل داشته باش واین قدرغال ماغال،بخاطرشکمت،راه نیانداز.

 

مالک با شنیدن حرف مرغ که گا و فردا می میرد،تصمیم می گیرد که گاو را دربازار برده وآن را به فروش برساند.مرد جوان همین کاررامی کند وچیزی را که برای خود نمی پسندید،آن را به دیگری،روا داشت.روزدیگر بازهم گفتگوی سگ ومرغ برسرنان تهی دسترخوان مالک،درمی گیرد سگ می گوید: ای مرغ دروغ گو،گوشت که وعده داده بودی کجا شد.دیدی که مالک گاورا فروخت ودیگرا زگوشت خبری نشد.سگ به مرغ می گوید : تو یک دروغ گو هستی وبنا حق خودرا موذن می گویی.موذن که هستی،صبح زود، آسایش را با صدای جیغ جیغی ات ازهمه می گیری وآذان می دهی ولی موذن دروغ گویی هستی.مرغ می گوید: من هرگزدروغ نمی گویم،من می دانستم که گاو،مالک می میرد اما نمی دانم چرا مالک آن را ازسرش،چپ کرد وبه یک غافل دیگر،فروخت. گاو درهرجای که باشد امروزمرده است.مرغ می گوید: فردا گوسفند مالک بطورقطع می میرد امید وارم درهمین خانه بمیرد ونه درجای دیگر وتو سگ شکمو سیرگوشت شوی،مالک با شنیدن این حرف ،گوسفند را نیزبرای فروش به بازارمی برد وچیزیکه خود نمی خواست به دیگری،روا می دارد.روزسوم مالک ازهمه زود می خواهد،شاهد گفتگوی سگ ومرغ باشد.وی با دانستن سخن مرغ وسگ،گاووگوسفندش را فروخته است وضررمادی را ازخود،دورکرده است.جنگ سگ ومرغ درمی گیرد.سگ می گوید: دیگر امکان ندارد که بگذارم تو مرغ گرسنه، سحرگاهان ازلانه ات خارج ونان مالکم را بخوری ازاین پس ، معلوم می شود که توچه گونه، تکه های نان را که حق من است،می توانی بخوری؛ من شبها زود می خوابم وصبح برای خوردن،تکه های نان آماده هستم واگرنزدیک به نان،شوی کله ات ازدست داده ای.

 

مرغ اخطارهای سگ را گوش می کند وبا کمی افسرده گی ولحن حزین می گوید: ای سگ هردوی ما،سرازفردا بی صاحب وبی مالک می شویم.ما دیگرمالکی نخواهیم داشت.سگ می گوید: ای دروغ گو، خفه شو،دهانت را بی بند.ما ،فردا بی صاحب می شویم این چه زمزمه شومی است که راه انداخته ای.خدا نیاورد،آن روزی را که ما بدون مالک شویم آن وقت همه ما دربدروآواره خواهیم شد.مرغ می گوید: خبرمرگ مالک قطعی است فردا مالک من وتو می میرد، بزوبزغاله را می کشند برای وی خیرات می کنند.فردا من وتو،بدون صاحب می شویم اما توسگ شکموی گرسنه، به گوشت بزوبزغاله می رسی ویک شکم گوشت سیر،با مرگ مالک را نصیب می شوی،سگ دلیلی مرگ ناگهانی مالک جوانش را ازمرغ غیب گومی پرسد.مرغ موذن می گوید: مالک را اجل معلق پیش کرده بود وی می توانیست،جلومرگ معلق را با قربانی کردن گاو وگوسفند خود ،بگیرد اما مالک مان با فروختن گاووگوسفند،مانع ازمرگ معلق دیگران شد،اما مرگ خودش ازمعلق،تبدیل به مرگ قطعی شده است.مالک جوان وخام ما،فردامی میمرد وهمه ماتم زده هستیم.

 

مردجوان با شنیدن گفتگوی سگ ومرغ درمورد مرگ خودش،با سرعت گریان ونالان،درمحضرحضرت موسی علیه السلام می یاید وعرض حال می کند وازگفتگوی مرغ وسگ خود درمورد مرگش که فردا می رسد به حضرت موسی،عرض حال می کند وازنبی خدا،کمک می خواهد.اما حضرت موسی علیه السلام می گوید: من ازهمان اول گفتم که این هوس است وتو ازدانش زبان حیوانات،سوء استفاده می کنی وگفتم که دانستن،دانش ظرفیت می خواهد.حال اجل معلق ،تبدیل به اجل حتمی شده. ای جوان برو،آماده مرگ باش،اجل حتمی برگشت ناپذیراست.حضرت موسی به مرد جوان دوچیزرا گوشت زد کرد بود، یکی وی ،بخاطرهوسهایش می خواهد زبان جانوران را بداند ودیگراینکه حضرت به وی گفت: ازاین هوس برحذرباش وسوء استفاده نکن.نامه آلبرت به ایزین همین،مضمون را داشت که ازدانش هسته ای وبکارگیری،آن برحذرباش.جوان داستان ما،بزرگترین مشکلش، ازدانش زبان حیوانات،نداشتن ظرفیت بود.

 

اخلاق وظرفیت انسانی،برای بکارگرفتن،ثروت،قدرت،ضروری است انسان کم ظرفیت با داشتن قدرت،ثروت و..،هم گورخود را می کند وهم جامعه را با بزرگترین چالش ،روبروی می کند.داستان مرد جوان بما می آموزاند که برای داشتن،هرامری ،ابتداء ظرفیت انسانی آن لازم است والا، هوس بازیهای انسان را چند وچندین برابرمی کند وپایان امر،هلاکت ونابودی است.ما امروزدرجامعه خود،قربانی کم ظرفیتیهای خود هستیم وبه همین دلیل است که ازهمه چیز،سوء استفاده می شود وتبدیل به رسوا ترین،مردم دنیا شده ایم فاسد ترین کشور،درجهان ما هستیم زیراکه ظرفیت،استفاده ازتسهیلات ناگهانی درکشور، را نداشتیم.ما قربانی رفتارهای خود دراین سرزمین هستیم .مولانا درمورد این داستان به مرد جوان،اشاره دارد "جوان" دراین داستان ،همان خام وبی ظرفیت بودن است. گفت موسی را یکی ،مرد جوان+ تابیاموزد به او، زبان جانوران.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد