نرگس

نرگس

یاداشت ها و نوشته های محمد ناطقی
نرگس

نرگس

یاداشت ها و نوشته های محمد ناطقی

شستشوی

شستشوی

 

فکرنکنید شستشوی مطلقا امر پسندیده است دربرخی موارد،شستشوی مطلقا عمل زشت ناپسندوضد انسانی است.مطلب را گرفته باشید.شستشوی مغزی،خیانت به انسان شمرده می شود.مغزانسان امانت الهی است که خداوند آن گوهر را دروجود انسان قرارداده. تصرفات درمغزدست ناخورده آدمی،بزرگترین خیانت به انسان دانسته شده است.شستشوی مغزی یعنی اینکه درمغزانسان،دخل تصرف داشته باشید.هاوکینگ بزرگترین نابغه علم با مغزخود،هستی را تفسیرمی کند.هاوکینگ ،به تمام معنا مفلوج است اما مغز، وی درسن هشتاد سالگی همانند الماس دروجود،متلاشی شده اش می درخشد.این مغزباید درتصرف شیطان قرارنگیرد.شستشوی مغزی همان تصرفات ظالمانه وشیطانی است که توسط برخی انسانها،اعمال می شود.

 

هزاران انتحاری،درسنین مخلتف،با شستشوی مغزی،مرتکب تبهکاری می شوند.داستانهای زیادی بدست آمده که یک انتحاری ازکجا گرفتارشستشوی مغزی می شود ودرپایان دست به چه جنایتی می زند.تحقیقات استخباراتی،ثابت کرده که انتحاری چه گونه سیرتحول خود ازبی گناهی تا تبهکاری را شرح می دهد.انتحاری ذاتا،تبهکاروقاتل نبود اوگرفتار،مغزشویانی گردیده که وی را با شستشوی مغزی به این پایه رسانده است.شبکه های تروریستی درافغانستان با سرنوشت جوانان ومغزآنها این گونه عمل می کنند.عبد الصمد، انتحاری هجده ساله داستانش را به این صورت شرح می دهد.وی توسط افرادی بنام آموزشهای دینی، وارد مدسه ای درپاکستان می شود.اومی گوید:ملایان سفید پوش با لباسهای پاکیزه ومعطربه سراغ ما آمدند وکلاسهای درس برای ما وده ها نوجوان دیگر،برگزارکردند هرملا چند جمله ازکتب دینی بما درس می داد ولی بشترین حرفها را درمورد نفرت ازکفار ویهود ونصارا،بیان می کردند. عبد الصمد می گوید: ما درطی مدت آموزش وتعلیم  درمغزمان چیزی ،جزنفرت ازیهود ونصارا،مساله دیگری را حمل نمی کردیم وی می گوید: درطی این مدت که آموزش می دیدیم دوبار سراج الدین حقانی به دیدن ما  ویک بارهم گل بهادرخان به دیدن ما آمد هردوی آنها بما گفتند که شما به جنت می روید ومجاهدان راه خداهستید که کفارویهود ونصارا می کشید اما درمورد خانواده های شما ما فکر کرده ایم ونگران زندگی آنها نباشید ما آنها را درتنظیم وارث شهداء ثبت وراجسترکرده ایم وخرج زندگی شان را می رسانیم.

 

مرحله دوم ازآموزشها،مقابله با کفاروکشتن آنها بود.این بخش ازدرسها،توام با انواع آموزشهای نظامی همراه بود.ما بعشق اینکه کفارویهود ونصارا می کشیم با تمام عشق آموزشهای نظامی را فرامی گرفتیم وی می گوید: همه طلبه ها با سخت ترین تاکتیکهای نظامی،آشنا می شدند.مرحله سوم ازآموزشهای ما، جنگ وحمله به کفاردرافغانستان وهرجای که آنها را می دیدیم،بود.وی می گوید درتمام مراحل مساله شهادت وجنت،بما آموزش داده می شد.همه اموربرای یک هدف که دخول درجنت باشد برای ما،یاد داده می شد.جنت درحقیقت جوهرهمه مسایل ومراحل تعلیمات ما، درمدارس دینی وپایگاه نظامی بود.این گونه مسایل درذهن ووجود ما درحدی تاثیرگذاشته بود که شبها با این گونه امور،سروکارداشتیم.جالب است یکی ازطلبه ها مساله احتلام خود را بازیبا ترین دختر،درخواب به مولوی گفته بود. مولوی می گوید: خدا تورا نزد خود خواسته به زودترین فرصت به آن حوریه که درخواب دیدیدی درجنت،به آن مواصلت می کنی.عبد الصمد می گوید: ما دراثرشستشوی مغزی ملایان وکارمستمرآنها،اغلب شبها با همان توهمات وخیالات،بسرمی بردیم اومی گوید: فضای عجیبی درشستشوی مغزی برای انسان ایجاد می شود که هیچ مساله ای، برایش قابل درک نیست.عبدالصمد می گوید: خیلی مشکل است انسان خود را ازآن فضاها،خارج نماید وی می گوید: به من هم اعتماد نکنید ممکن است دوباره با همان آموزشهای که دیده ام،زنده شوم. حالا که فکرمی کنم مرده ام ولی آن اژدهای که درمغزخود دارم ممکن است دوباره با همان اژدها برگردم.

 

کسانیکه اززندان آزاد شده اند با همان دلایل به میدان جنگ برمی گردند. ازجمله انتحاریکه که رییس امنیت ملی را مورد حمله قرارداد، اززندان آزاد شده بود اما بازهم با مواد انفجاری درشرمگاه خود،وارد مهمان خانه رییس امنیت ملی شد.عبد الصمد همراه با دونفرازدوستانش، دوره شستشوی مغزی اش کامل شده بودند ومربیان آنها درحدی انجام عملیات انتحاری آنهارا شستشوی مغزی داده بودند.عبد الصمد همراه با دونفرازهمراها نش هرلحظه آماده عملیات انفجاری هستند.

مرحله دوم ازسناریوی عملیات انتحاری، ازاین اینجا آغازمی شود که ماموران دیگری، وارد میدان می شوند عبدالصمد می گوید: دومامورکه تازه همراه ما شدند وما هرگز آنهارا نمی شناختیم وتنها همین مقدارمی دانستیم که آنها، مواد انفجاری ووسکتهایکه که ما هرلحظه انتظاربدست اوردنش را داشتیم را آنها دراختیارما، می  گذارند وبما می گویند: که چکارنماییم وکجا مقرکفارویهود ونصارا را،منفجرنماییم. عبد الصمد می گوید: ما خیلی اصرارداشتیم که کارهای مان را هرچه زود ترانجام دهند.ما نام واقعی دومامور را نمی دانستیم آنها را، رابط وگاهی واسط می گفتیم.عبدالصمد با دو دوستش درقریه ای درداخل خاک افغانستان،برای مدتی ده روز،منتظرمی ماند.رابط دراینجا بدنبال عواملی خود درمقرفرماندهی پولیس است دراین قرارگاه مربیان خارجی برای آموزش هشتاد سربازرفت آمد داشتند.هدف این است که این قرارگاه باید منفجرشود.عواملیکه که آنها شناسایی کرده بودند دوسرباز بود یکی ازآنها،رازق نام داشت.

 

رازق می گوید که این واسط، قریب دوماه با من درارتباط بود ما دریک چای خانه با هم آشنا شدیم وی بمن پس ازآشنایی گفت: اگرسه نفرازمجاهدان راه خدارا به قرارگاه با موترخود برسانی،من برایت خانه درپیشاورمی خرم وباالفعل بیست پنج لک افغانی برایت می دهم.رازق می گوید من ابتداء باورنمی کردم اما یک روزدیدم که وی پولی زیادی باخودش دارد.ازنظرپول که تقریبا مطمئن شدم که وی دروغ نمی گوید.سربازرازق می گوید: ما سه موترداشتیم که یکی ازآنها با نمبر پلیط ویژه وعلامت زده شده درحالات اضطراری وغیراضطراری بدون تفتیش وارد قرارگاه می شد.رازق می گوید این موترهمراه دوموتردیگرهمیشه دراختیاروصلاحیت من بود.واسط فقط همین را می خواست که من اجازه دهم سه نفرانتحاری سواربرموترمن شود وخود آنها رانندگی می کنند ومن ازمنطقه فرارکرده وازخطردورشده ام وسه انتحاری وارد قرارگاه شده وکارشان را انجام داده اند.رازق می گوید برای من هیچ چیزی جز پول ووسوسه خانه،گفته نمی شد.من یک کلمه ازمساله کفارویهود ونصارا ازوی نمی شنیدم وحتی با من بحث وگفتگوی این که خارجیها وارد افغانستان شده را،نمی کرد.رازق می گوید: همه گفتگوهای من با واسط، پول وخانه بود ونه چیزی دیگر.وی می گوید من وضع گرفتاریهای زندگی خود رابه وی شرح داده بودم وازنظر زندگی درنهایت مضیقه قرارداشتم. پول بیست پنج لک افغانی معادل پنجاه هزاردالر،مساله ای تازه بود.

 

 من درزندگی خود چنین پولی را ندیده بودم رازق می گوید:  واسط ،برای من ثابت ساخته بود که آن پول را بمن دهد ومن فاصله بسیارکمی برای گرفتن پول داشتم همه چیزآماده بود شرایط بگونه ای بود که مرا خطری هم تهدید نمی کرد تنها با دادن ماشین وسوارکردن تروریستها برماشین مورد اعتماد،همه چیزحل شده بود.رازق می گوید: نزدیک بود که اغواشده ووارد فازجنایت وتبهکاری شوم اما تصاویرکه درذهن خود ازهمکارانم داشتم بخصوص دوست بسیارعزیزم سربازمحمد حسین ازبامیان وشیرعلی ازجوزجان وصبورجان ازبدخشان،مرا تکان داد رازق می گوید : فضای ذهنی وفکری مرا، همین دوستانم اشغال کرده بود.بخصوص اینکه محمد حسین خان دوتا دختری زیبایی مثل فرشته داشت وبارها عکس دختران نازنینش رابمن نشان داده بود ومی گفت این سه ساله است ونامش زینب ودیگری که شش ساله است گلثون نام دارد.دوستان دیگرم یکی نامزد کرده بود ازبدی روزگاربه اردوی ملی جلب، جذب شده بود که تا با گرفتن معاش شاید بتواند عروسی نماید.

 

رازق می گوید:محبت دوستان وعشق وفاداری به آنها ودیگرمسایل مربوط به وطن، مرایک باره تکان داد وگفتم ما برای زندگی سربازی می کنیم ونه برای کشتن دیگران آن هم بهترین دوستانم محمد حسین،شیرعلی وصبورجان و.. ودیگرسربازان وطن، آنها هشتاد نفرهستند که درقرارگاه آموزش می بینند وهدف همه شان خدمت، امنیت وآسایش مردم هستند من چه گونه می توانم قاتل دوستانم باشم.نه هرگزاین کار را نمی کنم. رازق برادرمی گوید: محل سه تروریست را تقریبا، می دانستم زیرا قرارمن این بود که موتررا، درجای نزدیک به ده "قله گگ" برسانم وواسط، گفته بود که مجاهدان راه خدا درهمان جا، می یایند وگاهی می گفت :مجاهدان درهمان قریه "قله گگ"،حاضرهستند.سرباز می گوید: متیقن شده بودم که تروریستها درهمان نقطه باید باشند وواسط هم باید همان جاها باشد.رازق برادرمی گوید: تصمیم گرفتم مساله را با فرمانده قرارگاه، درمیان بگذارم واین کاررا کردم وبا یک عملیات برق آسا،درمدت دوساعت،تروریستهارا با همه مواد انفجاری،واسکت های انتحاری،گرفتارکردیم .حالا همه آنها درپنجه قانون سپرده شده امیدوارم عدالت درحق آنها اجرا شود.رازق می گوید: واسط ،ازچنگ ما گریخت وتنها آن سه انتحاری طالب که درانتظارجنت بود گرفتارشدند ازاینجا است که عبدالصمد ماجرای شستشوی مغزی خود ودوستانش را به آن صورت که شرح داده شد به ماموران حکومت افغانستان،حکایت می کند.

نوت:

این داستان الهام گرفته شده ازروی دادهای است که درمراکزامنیتی، شرح داده شده نامها همه مستعار هستند اخرین ماجرا ازاین نوع، روایت سربازی است که شش تروریست را همین دیروز به دام انداخت وی" ویار"نام دارد  ومورد تقدیروستایش وزیرداخله آقای پتنگ قرارگرفت.

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد