نرگس

نرگس

یاداشت ها و نوشته های محمد ناطقی
نرگس

نرگس

یاداشت ها و نوشته های محمد ناطقی

خداشکرکه زبان خارجی یاد داشتم

خداشکرکه زبان خارجی یاد داشتم

 

این حکایت نوعی بی اصالتی وازخود بی گانه گی را نشان می دهد.کسیکه نمی تواند با آنچه که  دارد،به زندگی خود ادامه دهد اوناگزیراست با اداء درآوردن وتقلید ازغیر،خودرا ازمرگ وگرسنگی نجات دهد.این گونه مردم نمی تواند تقدیرش را بدست خویش رقم بزند.زندگی وحیات آن بستگی به اداء واطواروتقلید ازدیگران دارد.سال 2001درافغانستان فصلی را ایجاد کرد که یک عده با تقلید واداء خارجی خودرا به الاف والوف رساندند اما این ثروت ازراه تقلید،تنها شکم آنها راسیرکرده است.عامه مردم  درفقر، تنگ دستی،ماند.مردمی می توانند به زندگی طبیعی خود ادامه دهند وتقدیرش را بد ست خویش بنویسند که به اصالتهای تاریخی ظرفیتهای باطنی خود واقف باشند وبه آنها تکیه نماید.ارتش وپولیس افغانستان درصورتی می تواند،پایه داربمانند که تکیه به منابع وامکانات مردم خود داشته باشند وازعوامل وشرایط مرتبط به هم بعنوان شرط زندگی استفاده نماییم وبه عوامل بیرونی نباید اصالت قایل شویم.

 

تهدید بزرگ این است که ما تماما درامورمربوط به خویشتن ، وابسته و شکرگذارخارجی باشیم .درحال حاضرهمانگونه است امارها نشان می دهد که میزان وابستگی ما به خارج بالاترازهشتاد درصد است.برخی آماربمامی گوید که مردم چیزی درحدی نود درصد به خارج ،وابسته شده است.این وابستگی دردناک به خارج سبب شده که همیشه ما باید،خودرا فراموش کنیم وبه سبک خارجی زندگی وبا تکیه به خارج،به زندگی خود ادامه دهیم این مساله برای عام مردم تاثیرندارد تنهای گروه خاصی می تواند،شکرگذارخارجی باشد که زبان وکمال آنها را کسب کرده وپول آنهارا بدست آورده واین جماعت اندک ومقلد ،تنها خود را ازگرسنگی نجات داده این دسته با تغییرماهیت وتقلید بصورت موقت ،موفق شده که خودراازمهلکه زندگی برهاند وشاهد هستیم که این مساله هیچ تاثیردرزندگی عام مرد ما ندارد وکارآنها درامرتبعیت وتقلید به خود آنها مربوط، می شوند تاکید می کنم که این جماعت مقلد هیچ اصالت وپایگاهی نداشته وزندگی آنها ربطی به مردم ما ندارد.مثال این گروه اندک، همان مثال گربه شکاری در داستان ما ست.گربه ،تغییرماهیت می دهد و شکمش را به این صورت، سیرکرده وازگرسنگی نجات پیدامی کند. می دانیم که دراین قصه ما، این تنها خود گربه است که با تقلید،بگونه موقت ازمرگ نجات یافته است وتنها شکم خودش برای مدتی پرشده است. این نوع تغذیه هیچ سودی بحال وی ندارد زیراکه این تقلید همیشه نمی تواند تکرارشود.دیگراینکه شکاروی سودی برای سایرگربه ها وحتی چوچه هایش نداشته است.وی توانسته با تغییرماهیت وتقلید تنها برای خودش آنهم برای مدت کوتاهی،کاری انجام دهد.

 

گربه درداستان ما، هرگزنمی تواند با این روش به زندگی خود ادامه دهد وهیچ سودی برای هم نوعانش ندارد.داستان ازآنجا شروع می شود که گربه ای ازگرسنه گی به دنبال شکاربیرون می شود.این البته وظیفه گربه است که یک بخش اززندگی خود را با شکار،بدست آورد این بخش ازکاردرست است.گربه ازجمله جانورانی هست که ازطریق شکار موش، یک بخش ازمشکلات خودرا برطرف می نماید اما دراین داستان وی با تقلید وتغییرماهیت واداء درآوردن صدایی سگ،شکارخودرا بدست می آورد که این نوع رفتارگربه تقلید وشاید تکرارنشد نی باشد زیرا گربه با این روش که امروزبرگزیده  است هرگزنمی تواند به آمال خود دست یابد ودیگراینکه وظیفه وی برای زندگی این نیست که با این صورت به زندگی خود ادامه دهد اوجانوری است که ظرفیتهای زیادی دارد که بصورت طبیعی می تواند خیلی راحت به زندگی خود ادامه دهد.گربه خیلی گرسنه است وبه دنبال شکاراست وی موشی را شناسایی می کند وتلاش برای گرفتنش می کند اما موش دراین قمارزندگی،خودرا نجات می دهد.موش نیزبرای دوزدی ازانباری،بیرون شده بود وگربه هم به قصد شکار،راه می رفت.موش ازچنگ گربه می گریزد وداخل لانه اش می شود.گربه گرسنه درمخفیگاهی به انتظاربیرون شدن موش،کمین می گیرد.گربه هم درداخل خانه اش به دقت مراقب حیات خود است این همان قاعده "تنازع بقاء" است که درزندگی حیوانی وجود دارد.

 

گربه منتظردرمخفیگاه وموش وحشت زده درلانه،روند طبیعی قانون حاکم برطبیعت را،می گذراند.موش باید همه حواس پنجگانه اش را که رابطه وی با جهان بیرون ازخودش را تنظیم می کند را،بکار اندازد. قوه باصره وی گربه را می بیند وباقوه ای سامعه خود،صدای نفس نفس زدن گربه گرسنه را می شنود.وقوای خمسه اش تماما،فعال شده است.گربه هم تمامی حواس پنجگانه اش را برای گرفتن موش بکارگرفته است.دراین تنازع تاحالا موش ،موفق عمل کرده وگربه را درحدی استیصال مرگ وگرسنگی، منتظرنگاه می دارد.واگرروند به این صورت ادامه یابد،گربه هرگزموفق به شکارموش نمی شود.اما با خدعه وچال گربه، زمان بگونه ای دیگر،تغییرمی خورد وازاین لحظه است که فصل نو با خدعه ونیرنگ تازه برای طرفین آغازمی شود.گربه با خود می اندیشد که با ید اقدام فریبکارانه را درپیش گرفت وتغییرماهیت داد.او فکرمی کند که اداء سگ را باید درآورد.زیرا گربه می دانیست که با نیرنگ وتغییرماهیت وخودرا به قالب سگ درآوردن،موش را فریب داده ازلانه اش بیرون می کشد.گربه دراین جا سگ می شود وصدای سگ را درمی آورد.موش دریک لحظه که صدای سگ می شنود،آنگاه است که شکست می خورد زیرا که قانون بازی درزندگی،تغییرکرد وموش به این قاعده آشنایی نداشت ونمی دانیست که خدعه بزرگی برای گرفتنش،طراحی شده است.البته موش دراینجا پرداخت یک نوع خلاف کاریها ودوزدیهایش را پس می دهد.با بلعیدن وی،انبارغله ازدوزدی وی،مصون می ماند.

 

موش وقتیکه قوه سامعه اش صدای سگ را می شنود،مطمئن می شود که گربه گریخته است زیرا با پیداشدن سگ،گربه می گریزد.موش باخیال راحت وغافل ازنیرنگ گربه ازلانه اش بیرون می شود وبایک چشم بهم زدن توسط دندانهای تیزگربه پاره پاره وبلعیده می شود.گربه دراین جا که خودرا سگ ساخته واداء سگ را درآورده وازاینکه موفق شده با خدعه ونیرنگ موش را قورت داده،خرسندی وشادی زیادی درذهنش ،هجوم می آورد وروی را طرف آسمان می کند ومی گوید: خدارا شکرکه زبان خارجی یاد داشتم والا ازگرسنگی مرده بودم.گربه دراین لحظه با تقلید سگ گری،شکمش را سیرکرده اما می دانیم که وی با این خدعه ونیرنگ وتغییر ماهیت،هرگزنمی تواند به زندگی خود ادامه دهد.این یک اتفاق نادری بود ودیگراینکه گربه خود را درحد سگ که حیوان دیگری است،تقلیل داد وبا تغییرماهیت،شکارمورد نظر خود را بدست آورد.گربه با این صورت نمی تواند زندگی نماید.شانس آن هم با آن افتضاح تنها می تواند یک باردرزندگی  اش تکرارشود.گربه درصورتی می تواند زندگی شرافتمندانه خودرا به پیش ببرد که هم چنان گربه باقی بماند.گربه که سگ شود وبخواهد با تقلید سگ گرانه وبا خدعه به حیات خود،ادامه دهد.این کارشدنی نیست.حال می گویم که این گربه درمورد دیگر،قربانی تقلید سگ گرانه خود شد.

 

او بازهم بدنبا شکاربرامد که این بارتعقیب وگریزرا درابتداء شب که شغالها نیز،فعال شده بود را ،بکارمی برد.وی درپشت لانه موش درمیان انبوهی ازنیزارها ومحل گشت گذارشغالها،کمین می کند گربه با چشم خود شاهد رفت وآمد، چند دانه موش درلانه اش بود که به شدت برای جمع آوری اذوقه تلاش می کردند.گربه یکی دوساعت که شب بسیارتاریک می شود به انتظارشکارموش،انتظارمی کشد بازهم می بیند که ازموشها خبری نشد گربه درمیان صداهای زیادی درمیان بوته زارها که اغلبا، صدای شغالها بود، ازخود صدای سگ را می کشد نقشه همان نقشه است که موشها را فریب دهد ولی همان گونه که اشاره شد گربه درصورت می تواند به زندگی خود ادامه که گربه باشد.وی اگرتغییرماهیت دهد دراین صورت،باید هزینه آن روند غیرطبیعی وتصرفات درخلقت خود را به پردازد که همان طورهم شد.گربه صدای سگ  که دشمن شغال است را می کشد شغالان زخم خورده ازسگ فرصت را غنیمت می شمارد وصدای سگ را تعقیب می کند تا به گربه منتهی می شود دراین لحظه که گربه با زبان خارجی با موش صحبت می کرد وصدای سگ را بخوبی تقلیدکرده بود،ناگهان مورد حمله سه شغال گرسنه وزخم دیده ازسگها، قرارمی گیرد وبا گذشت دقایقی توسط دندانهای تیز شغالان تکه تکه می شود. پایان زندگی گربه مقلد  به این صورت رقم می خورد.

 

میمونهای مقلد هم به سرنوشت مشابه، روبرو می شوند همه این قصه ها نشان می دهد که تقلید اصالت ندارد وبا تقلید کورکورانه نمی شود به زندگی طبیعی ادامه داد. هرموجودی باید خودش باشد ونه غیرخودش.البته ذکرداستان های ازاین گونه،حقایقی را روشن می کند وما دنبال همان نکته ها هستیم.میمونها درتقلید،سرامد جانوران هستند.شکارچیان درجنگلهای آفریقا،به دنبال شکارمیمونها رفتند.سفارش باغ وحش آلمان،گونه های نایاب میمونها درآفریقا بود.شکارچیان برای گرفتن آنها می توانستند،مبلغی خوبی را از مدیران باغ وحش المان بدست آورند.آنها درعمق جنگلهای آفریقایی مرکزی رفته بودند.روزهای سختی را برای پیدا کردن میمونها، سپری کردند وسرانجام به نقطه محل سکونت میمونها رسیدند.آنها با میمونهای روبروشد که گرفتن آنها سخت دشوارمی نمود.شکارچیان چند روزروی رفتارمیمونها مطالعه کردند وبه این نتیجه رسید که این دسته ازمیمونها درتقلید بی نظیروسریع است.شکارچیان نقطه ضعف میمونها را که همان تقلید واداء درآوردن باشد را بخوبی بدست آوردند.شکارچیان با شورومشوره به این نتیجه رسید که ازهمین نقطه برای گرفتن میمونها،اقدام نمایند.آنها روزی کاسه های آب را درجلوخود گذاشتند میمونها هم با کاسه های که درجلوشان گذاشته شده بود،شروع بکارشد.شکارچیان دستها را درکاسه فربرده وبعد بصورت شان کشیدند.میمونها هم با همان دقت دستهای شان را داخل ظرفها برده وبعد مثل شکارچیان بصورت می کشید این مساله برای شکارچیان، محرزشد که میمونها،هرکاریکه انجام دهند،همان را انجام می هند.فردای آن روزشکارچیان، ظرفهارا با چسپهای بسیارلذیج وحساس دربرابرخورشید که با سرعت خشک می شدرا درجلومیمونها می گذارند.

 

شکارچیان دست هارا داخل ظرف می کنند با گرفتن آب ازآن به صورت وچشمان خود می کشند میمونها نیزدستها را داخل ظرفهای چسپناک می برند ومثل شکارچیان به چشمان خود می کشند میمونها با تقلید ازشکارچیان دستهای آلوده شا را به چشمان خود می کشند وبعد صورت را طرف افتاب وبه این صورت درهمان دقایق اولیه، چشمان میمونها،بسته می شوند وهمه آنها توسط چسپها،کورمی شوند با این وضع همه میمونها درطی چند روز،شکارمی گردد.شکارچیان با دست پورازمیان جنگلهای آفریقا،خارج می شوند.میمونها تماما به  اسارت انسان درمی آیند چرا زیرا آنها قربانی تقلید شان گردید وروند زندگی خودرا،با تقلید احمقانه،تغییرداد وحالا اسیرانسان درباغ وحش آلمان شده اند.میمونها،دیگر،آن سرزمین های وسیع وقلم روهای طبیعی را ازدست داده اند.آنها دیگرمیمونهای آزاد نستند واسیرانسان شده وبا ید طبق فرمان انسان زندگی نمایند.آزادی شان را ازدست داده اند.میمونهای دستگیرشده به دلیل تقلید،دیگرآن میمونهای آزاد جنگلهای طبیعی آفریقایی مرکزی نستند.زندگی شان کاملا بسته گی به آدمها دارند اگرآدمها برای شان آب نان دهند،زنده هستند اما اگرآب ونان به آنها نرسند آنها باید بمیرند.حیوانات زیادی درجنگهای داخلی افغانستان درباغ وحشهای این کشورازگرسنگی مردند.باغ وحش کابل تبدیل به قبرستان حیوانات گردید.این سرنوشت حتمی آنها بود زیرا این جانوران ، دیگر،آن حیوانات آزاد درجنگلهای طبیعی نبودند آنها کاملا دراسارت انسان درآمدند وبه همین دلیل بود که درجنگهای داخلی وگرفتاریهای که جنگ جویان برای خود،ساخته بودند،همان شرایط مرگ وگرسنگی به آنها،نیزتحمیل شدند.

 

گربه داستان ما با اداء وتقلید سگ، موش را برای یک بارگرفت ولی درزمانی دیگرباهمان تقلید سگانه،توسط شغالهای بیشه،تکه تکه گردید.میمونهای آزاد درجنگلهای که قلم رووسیعی را دراختیارداشتند،با تقلید ابلهانه،همه را ازدست دادند واسیرانسانها درباغ وحش آلمانها گردید.حیوانات اسیردرباغ وحش کابل نیزقربانی همان اسارت ووابستگی شان به انسان شد باغ وحش ،تبدیل به گورستان شا ن گردید تنها یاد گار ازباغ وحش کابل، شیری بنام مرجان بود که وی نیز به شدت زخمی شده بود ولی ازگرسنگی وزخم نمرد اما دردهه دموکراسی وی با گذشت سن زیاد برا ی همیشه با باغ وحش کابل، بدرود گفت.قاعده وابستگی وتقلید یک امرعام است مولانا درمورد تقلید آدمی گفته است که :ای دوصد لعنت براین تقلید باد.تقلید همان وابستگی است واین وابستگی بسیارخطرناک است.انسانهای مقلد درزندگی شان همیشه اسیرهستند.تردید نداشته باشیم که ما باید خود مان باشیم وبا امکانات وشرایط خود زندگی نماییم.تسهیلات خارج ازخود ما می تواند برای زمان اندکی، شرط زندگی باشد،اماهرگزاصالت ندارد.بصورت مقطعی می تواند،چاره سازباشد اما وابستگی به آن،همان ذلت است.هرچیزباید با شرایط باطنی وذاتی خود،راه افتاده باشد.با اداء واطوارخارجی وبیرونی وبا تقلید،هرگزنمی تواند زندگی را،اداره کرد.ماباید متکی به خود وخویش تن خود باشیم وقلمروزندگی خودرا داشته باشیم وخودرا تابع اراده دیگران نسازیم که دراین صورت دیگرهرچه باشیم اما افغانی نستیم.

 

مشکل بزرگی ما درتاریخ معاصر،همین تقلید بوده است.امروزاگرطالبان ،اسرای شان را سرمی برند این پدیده افغانی نیست ما درتاریخ خود چنین رفتاری درجنگ نداشتیم گردن زدن،وذبح کردن انسان، تقلید است حال نامش را هرچه می خواهیم بگذاریم صورت قضیه ماهیت تقلید را تغییرنمی دهد.نظام های دهه اشغال با تقلید ازمسکو،راه افتاد واداره می شد هیچ اصالت درآن نبود کاریکاتوری بیریخت ازیک اصل مرتبط به دیگران ویا همان میمون شکارشده، شکارچیان بودند.درحال حاضرهم، تقلیدهای ازنوع دیگر،چاره سازنیست.ما خدا را بخاطراداء وتقلید ازدیگران، سپاس گذارنباشیم ما باید خدارا بخاطر،داشته های خود،شاکرباشیم.البته که انسان افغانی،ظرفیتهای خوبی برای نشان دادن اصالت خود دارد.وخدارا تنها به خاطرداشتن آن اصالتهای انسانی، تاریخی وطبیعی خود سپاس گذار باشیم هرچه داریم با آن بسازیم وبه آن قناعت داشته باشیم ونگوییم : خدارا شکرکه زبان خارجی یاد داشتم والا ازگرسنگی مرده بودم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد