نرگس

نرگس

یاداشت ها و نوشته های محمد ناطقی
نرگس

نرگس

یاداشت ها و نوشته های محمد ناطقی

برهان قاطع

برهان قاطع

 

برهان قاطع داستانی است که می خواهد نشان دهد که برای رسیدن به هدف، مردانه گی وجوان مردی لازم است ونمی شود انسان را صرف به دلیل مخالفت اعتقادی باخنجربرهان قاطع سربرید.داستان ما ازآنجا، شروع می شود که درتاریخ کسی بنام حسن صباح را باید همه شنیده باشند.قلعه الموت،داستان شورانگیزاین مبارز،خسته گی ناپذیردرراه هدف را نشان می هد.دربرخی جاها بنام خدای الموت،نیزشنیده ام . بهرصورت حسن صباح، پیروی مذهب اسماعلیه وازشیعیان شش امامی مذهب تشییع بود که درتاریخ چهره بسیارشناخته شده است وی برای رسیدن به مرام خود، کارهای،عجیب وغریبی را انجام می داد.وی فوق العاده تشکیلاتی عمل می کرد ویک ارگانیزر،حیرت  انگیزدرتاریخ مبارزاتش،شناخته شده است.

 

گفته شده که حسن صباح ،پیروان خودرا ازعیاشی وزن باره گی بازمی داشت وی برای اینکه جلواین کاررا گرفته باشد،مبارزان راه مکتب خودرا،خصی وعقیم می ساخته است.وی به این صورت ،مانع ازغلبه شهوت پیروانش درامرمبارزه می شد وپیروان حسن صباح با عقیم شدن،تحت تاثیرامورشهوانی قرارنمی گرفت وشکارشهوت نمی گردید.درسفری که من همراه استاد مزاری ودیگردوستان درسال 1366 به ارزگان داشتیم درمنطقه ای بنام تمران با پیره مردی روبرو شدیم که مدعی بود 130 سال عمردارد وی داستانهای زیادی ازخاطراتش را با ما درمیان گذاشت وخیلی جالب بود. استاد مزاری بادقت به حرفهای این مرد130 ساله گوش می داد وی درمورد کشورهای آسیانه میانه وزمان سلطه بلشویکها به آسیای میانه،داستانی را نقل می کرد که شباهت به قصه حسن صباح ما، دارد این مرد که خودرا غلام علی معرفی می کرد می گفت: من درآسیای میانه زمان هجوم بلشویکها وسپاه لنین ،حضورداشتم احتمالا حوادث سالهای 1920 را شرح می داد.غلامعلی بما گفت: زمانیکه روسها به آسیای میانه سلطه یافتند آنها با دودسته ازخوانین روبروشدند.دسته ایکه با آنها به شدت وارد جنگ شدند وگروهیکه با بلشویکها،اعلام همکاری نمودند جنگهای زیادی روی داد وسپاه انقلاب مارکسیستی براوضاع مسلط گردید.غلام علی می گفت: روسها با خوانین متحد خود،یک مشکل داشتند اغلب آنها به انحرافات جنسی گرفتاربودند.هم جنس گرایی که ازآن بنام "بچه بازی"یاد می شد،عمل رایج درمیان این دسته ازخوانین بود.وی می گفت: روسها ،سپاه ولشکرلنین ازاین کاربدش می آمد ومی گفتند چرا اززنان ودختران استفاده نمی کنید که به انحرافات جنسی روی آورده اید ازجانب دیگر،سپاه بلشویک سخت به حمایت آنها دربرابر"بسمه چیها"نیازداشتند.غلام علی می گفت:سرانجام روسها این دسته ازخوانین را نکشتند اما همه آنها را "خصی" کردند.

 

حسن صباح درمبارزات خود، همین کاررا می کرد وی مجاهدان را که گرفتارعیاشی نشود را خصی می کرد.البته این حرف وحدیثهای که من شنیده ام دراینجا بعنوان داستان نقل می کنم.قصه های غلام علی درمورد خوانین آسیانه میانه وقصه عقیم کردن حسن صباح ازداستانهای است که من آنها را ازافراد شنیده ام.غلام علی راوی زنده داستان من درتمران بود ورفتارحسن صباح با پیروانش را ازافرادی که می گفتند مطالعات وتحقیقاتی دراین مورد دارند را،شنیده ام.حسن صباح همان گونه که گفتم یکی ازاعجوبه های جنگ پارتیزانی درتاریخ است وی فدائیانی را تربیت کرده که لرزه به اندام حکومت ها می انداخت.درشاه عبد العظیم ایران درزمان حسن صباح دانشمند بنام آن زمان،مجلس درس ووعظ داشت وی به دستورسلطان زمان واعتقادات که خودش داشت ،اصولا فرقه اسماعلیه به رهبری حسن صباح را تکفیرمی کرد ودرمجلس درس خود ازاین فرقه بنام یک فرقه انحرافی وزندیق یاد می کرد.درمجلس درس وی یک تن ازپیروان حسن صباح با نام ولباس طلبه گی درس می خواند وکسی وی را نمی شناخت.نفوذی حسن صباح جریان تدریس وتکفیراستادش رابه حسن صباح گزارش می دهد وازوی بعنوان امام وپیشوای اعتقادی خود، کسب تکلیف می کند.وی طی مکتوبی ازحسن صباح اجازه می خواهد که استادش را بکشد اودلایلی زیادی برای کشتن عالم شهر، داشت وآن همه استدلال وی هیچ تاثیری دراراده واعتقاد نفوذی،حسن صباح نگذاشته بود.

 

نامه وی به قلعه الموت می رسد.مکتوب را حسن می خواهد که نوشته است ،استادش بجرم اینکه فرقه اسماعلیه به رهبری حسن صباح را،تکفیرکرده وآن گروه رابه شاکردانش بعنوان گروه زندیق،معرفی کرده.اجازه کشتن وی را ازرهبرخود حسن صباح تقاضا کرده است.حسن نامه رامی خواند ولی درپاسخ می نویسد که عجله درکشتن استادش نکند پیش ازتصمیم کشتن، به وی اتمام حجت نماید ومی تواند استادش را تهدید نماید وبه اوتفهیم  ازنوعی که حسن صباح برایش می دهد را،داشته باشد. پاسخ حسن صباح به عامل نفوذی دردستگاه شیخ زمانه، می رسد.حسن صباح درنامه اش می نویسد: که فرزند مجاهدم تصمیم به قتل استادت نگیرولی اگروی درتکفیرفرقه ما بیش ازحد مبالغه وطغیان کرده باشد وصبرحوصله وایمان تورا خارج ازتحمل ساخته باشد.لازم است وی را با خنجری که با خود درزیرجامه داری، به ترساند ودریک فرصت مناسب ،استاد را بزمین بی خوابان وروی سینه اش قراربگیر وخنجر را ازنیام ، خارج کن ودرمقابل چشمانش بگیروازوی بخواه که دیگرازتبلیغ علیه فرقه اسماعلیه دست بردارد اگریک باردیگردست ازمعاندت نکشید وبه فعل خود ادامه داد آنگاه برایش بگو که آماده مرگ باشد وخونش حلال است.

 

نفوذی حسن صباح به دستورپیشوایش همین کاررا می کند.روزی وی درمسیرراه که استاد ازخانه به مدرسه درس درشاه عبدالعظیم می آمد.کمین می زند واستادرا که تنها طرف مدرسه می آمد ازدستش می گیرد ومی گوید: استاد همراه من درمیان علف زاربیا استاد می گوید: مرا به کجا می بری درمیان علف زارچه کنم تومگرشاگرد درس من نستی این بی حرمتی چه معنی دارد وتورا چه شده است.نفوذی می گوید: درست است استاد، من شاگرد توهستم اما کیش من غیرازکیش وآیین توست بیا درمیان علف زارها من کیشم را به تو نشان دهم وی استادش را درمیان علف زار می خواباند وروی سینه اش می نشیند وخنجررا بیرون می کشد ومی گوید: اگرباردیگرعلیه کیش من حرفی بزنی، بدان که به حکم امامم باردیگر،سرت را ازتنت جدا خواهم کرد حال کیش مرا دانستی ومطلب را بخوبی گرفتی.استاد می گوید: آری همه چیزبرایم روشن شد.استاد ازمیان علف زارها خارج می شود وبا هزاران ترس ولرزازاتفاقی که برایش پیش آمده،خود را کمی ناوقت به مدرسه می رساند.صدها شاگرد وطلبه منتظراستاد نشسته اند.

 

استاد زمخشری پس ازحمد ثنایی الهی،درسهایش را شروع می کند وی دراین مجلس درس می گوید:که امروزوروزهای دیگردرمورد مذهب حقه اسماعلیه باشما صحبت می کنم ودرسهای دراین مورد را با شما خواهیم داشت.مذهب حقه اساعلیه این چه حرفی است که ازاستاد می شنویم همه طلبه ها حیرت زده می شوند که چه خبرشده "مذهب حقه اسماعلیه" یعنی چه دراین موقع طلبه ها تاب نمی آورند وازاستاد می پرسند که شما تاهمین دیروزمی گفتید که فرقه اسماعلیه ضاله وزندیق است وحال می گویید: مذهب حقه اسماعلیه" استاد با چه برهان ودلیلی این حرف رامی زنید.استاد می گوید: این درست است که من تا همین دیروزبه شما گفتم که فرقه اسماعلیه زندیق است اما امروزآنها با برهان قاطع برای من ثابت ساخت که مذهب شان حقه است وازامروزبه بعد می گویم که : مذهب اسماعلیه حقه است واین را بابرهان قاطع برای من ثابت کرده است.

 

برهان قاطع چیزی خوبی است حسن صباح همین را می خواست وی با فراست ومهارتی که داشت روشی رابه مجاهد خود،یاد داد که ازآن کاربگیرد وی گفت : اگرچنانچه برهان قاطع کارگرنشد آن گاه تصمیم درمورد ریختن خون استادت بگیر.حسن صباح نشان می دهد که شخصیت متفکروبا حساب وکتابی بوده است وبه همین دلیل نیروهای را، درراه اشاعه مکتبش،تربیت کرده بود.برهان قاطع چریک حسن  صباح ،می تواند به درد ما نیزبخورد وآن این که درراه که انتخاب کرده ایم،مصمم باشیم تفاوت استاد وچریک درداستان همین است که چریک فوق العاده مصمم است اما استاد با نشان دادن برهان قاطع ازراهی که درپیش گرفته بود،برگشت شایدحق بااستاد باشد زیراوی بدون تردید درصورت تکرارمساله کشته می شد.حسن صباح تنها خواسته بود که دیگرعلیه فرقه آنها،تبلیغ نکند اما استاد با دیدن برهان قاطع ،چندگام به جلوگذاشت وشروع به تدریس حقانیت مذهب اسماعلیه کرد.ریزش خون برای حسن صباح اولویت نداشت وی می خواست به اعتقاداتش،تجاوزی صورت نگیرد.این حق طبیعی هرانسانی است.نکته دوم حکایت، ثبات وپایه داری درراه ورسم زندگی را زندگی را نشان می دهد.

 

گروهای که امروزبنام القاعده ومتحدانش با اعتقادات سلفی، مبارزه می کنند،باگروه حسن صباح چه فرقی می تواند داشته باشد؟.البته تفکیک دسته های که وارد فازنظامی می شوند،کارسختی است زیرا فازنظامی معنی اش این است که جنگ وریختن خون طرف، دراولویت کاری توقراردارد.دراین جا هم، گروه حسن صباح ،وارد فازنظامی شده وقلعه ای بنام الموت را برای خود ساخته است وافراد نفوذی اش درهمه جا نفوذ کرده وبدون شک مخالفانش را می کشند زیرا ریزش خون دشمن دراولویت برنامه های قراردارد اما داستان برهان قاطع نشان می دهد که وی اهل مدارا وتساهل بود ومرگ را درامرمبارزه بعنوان یک امرمتاخرمی دانسته است وبه همین دلیل به مجاهد خود می گوید: ابتداء به استاد برهان قاطع را نشان بده واگرنشد درمراحل بعدی،ترتیب کارش را بده و،وی را بکش.درحالیکه گروهای تروریستی که ما با آنها گرفتارهستیم، اصالت را مطلقا با کشتن وانفجاروانتحارداده اند.آنها بدون اینکه تفکیک قایل شوند اجرای مرگ رابه همگان یک سان تطبیق می کنند.تفاوت درهمین تاخروتقدم است. هردوگروه وارد فازنظامی شده اند اما درتشکیلات حسن صباح،کشتن یک امرمتاخرشمرده می شود ولی درتشکیلات واجرائات شبکه های تروریستی،مرگ مقدم ترین امراست.

 

گذشته ازتاخروتقدم، داستان برهان قاطع نشان می دهد که حسن صباح تفکیک آشکاری بین دشمنانش که شمشیرگرفته وبا وی می جنگند وبا کسانیکه مخالفت های اعتقادی باوی دارند را،قایل است.عالم شهر،مخالف عقاید حسن صباح بود وگروه وی را درحد زندیق می شناخت اما حسن صباح به چریک نفوذی اش اجازه نمی دهد که ابتداء به ساکن، وی را بکشد با اینکه چریک منتظراجازه بود عین همین رویه را درموارد دیگرکه منجربه تلفات مردم بیگناه می شد،هرگزاجازه نمی داد.درحالیکه گروهای تروریستی بمبها ووسکتهای خودرردرمسجد،زیارتگاه درشفاخانه وبازار درمحفل شادی وعزای مردم،منفجر ساخته وباعث مرگ هزاران انسان بیگناه شده اند.خلاصه اینکه تفاوتهای زیادی وجود دارد واصلا قابل مقایسه نیست وروح حسن صباح ازاین تشبیهات شاید ناراحت شود.حسن صباح درمبارزات خود درقلعه الموت، تابع هیچ سازمان استخبارات نبود درحالیکه گروهای مثل القاعده وطالبان برای استخبارات کشورها،شمشیرمی زنند.امروزکشورهای هستند که این گروها را تمویل وسازماندهی می کنند وبه نفع آنها آدم می کشند.

 

قصه برهان قاطع درمورد رفتارحسن صباح با مخالفانش با قصه ای مهندس اسامه،داکترایمن الظواهری،ابومصعب زرقاوی وملای یک چشم ما،اززمین تاآسمان،تفاوت دارد.برهان قاطع، خنجرجوان مردی درجنگ اعتقادی حسن صباح با مخالفان فکریش بود اما وسکت انتحاری،بمب کنارجاده ای،سند نامردی ودنائت،تروریستهای معاصراست.اشتباه نکنید ،این دو جریان ،هرگزقابل مقایسه نیست.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد