نرگس

نرگس

یاداشت ها و نوشته های محمد ناطقی
نرگس

نرگس

یاداشت ها و نوشته های محمد ناطقی

زبان

زبان

 

زبان ابزارتفهیم وتفاهم است.انسان به همین دلیل "حیوان ناطق"تعریف شده است.آلبرکامورا می خواندم این مرد چه قدربزرگ درعرصه زبان وادبیات است.داستان "بیگانه" وی بهترین رمان است.وی دراین رمان بی گناهی را دربیگانه به بهترین صورت شرح می دهد.جرم مورسو قهرمان داستان ،درمحضردادگاه ستم ،این شناخته شد که مادرش مرده واین مادرمرده ،برسرجنازه مادرش حاضرشده اما گریه نکرده ویا متاثرنبوده است دردادگاه شاهدان زیادی ازخانه سالمندان حاضرمی شوند وشهادت می دهند که مورسو،مادرش درخانه سالمندان مرده بود ولی وی هرگزدرمرگ مامانش ،غم گین نبود واشک نریخته است .شهادت شاهدان درروزتشییع وتدفین، برای داد گاه ثابت می کند که وی درمرگ مادر،ماتم زده نبوده است واین یعنی بیگانه گی ازهمه سنتها وتقالید حاکم درجامعه.

 

 وی گذشته ازاینکه درمرگ مامان،گریه نکرده چهره مصیبت گرفته نداشته،جرم دیگرش هم این شناخته می شود که چرا مادر،یک کم شصت خودرا درخانه سالمندان برده وچرا خود پرستاروعهده دارزندگی مامان نشده واین هم دومین سند بیگنانه گی وبریده گی وی ازسنتهای حاکم درجامعه است.گناه سوم برای موسوردربیگانه این است که وی روزپس ازمرگ مادر،درکناردریا رفته ورفیقه داشته وشب دوم وفات مادر،همرا رفیقه اش،یک جا زندگی کرده این خود دلیلی برمحکومیت بی گناه دربیگانه درمحضردادگاه،دانسته می شود.درکناراین اتهامات که سند بیگانه گی وی را با جامعه نشان می دهد وی مرتکب قتل یک عرب درکنارساحل هم می شود.وی البته بخاطررفیقش بصورت اتفاقی این قتل را انجام می دهد وخود معترف می شود وشرح می دهد که این قتل را انجام داده.اینها جمعا مدارکی می شود که محکمه درنهایت امربه اشدت مجازات بی گناه را درقصه ورمان،بیگانه محکوم می کند وحکم مرگ با تیغه گیوتن را برایش صادرمی کند.نوع مرگ وی با ماشین گیوتن تعیین می شود.این داستان را خواندم شرح جزئیات این داستان،خیلی سخت است ولی همین مقدار که قهرمان داستان آقای مورسو که درمرگ مادرش گریه نکرده بیگانه ازدین، جامعه ومردم شناخته شده وبه اضافه قتلی که انجام داده حال باید به ماشین گیوتن سپرده وسرش بریده شود.

 

 گفتگوی مورسو با کشیش هم خیلی جالب است که مرا به یاد آن داستانی انداخت که مهاجمان اروپایی که سرخ پوستان آمریکایی را قتل عام می کردند.قهرمان سرخ پوست که صحنه های وسیع قتل عام مردمش را می بیند،به وحشت می افتد وی تا آخرین لحظه دربرابر مهاجمان مقاومت می کند ولی دست گیرمی شود.قهرمان مثل مورسو،محکوم به مرگ می شود پیش ازمرگ کشیش می یاید وی را دعوت به آیین رحمت الهی می کند.قهرمان می گوید: رحمت وترحم درآیین شما وجود دارد.کشیش می گوید آری فرزندم عیسی پیامبررحمت است.قهرمان می گوید: انچه با ما کردید وبنام عیسی انجام دادید وشما پیروان عیسی مسیح بوده اید.کشیش می گوید: آری فرزندم مااروپائیان همه پیروان عیسی مسیح پیامبر لطف ورحمت هستیم. فرزندم ما همه پیروی آیین این پیامبرمی باشیم  ومن آمده ام که تورا به آیین رحمت بخوانم. قهرمان اسیرمی گوید: اگرمن آیین شما را قبول نمایم پس چه می شوم وبه کجامی روم. کشییش می گوید: تو آنگاه مسیحی هستی ودرنزد عیسی مسیح می روی ومورد لطف ورحمت وی قرارمی گیری. قهرمان سرخ پوستان می گوید: عیسی درکجا هست ومسیحی پس ازاین دنیا به کجا می رود کشیش می گوید: عیسی دربهشت است ومسیحی به جنت می رود.قهرمان می گوید: آیا مسیحی به بهشت می رود؟ کشیش می گوید: آری فرزندم مسیحی به بهشت می رود.قهرمان می گوید: اگرمسیحی به بهشت برود من درآنجا نمی روم وآیین شما را قبول ندارم.

 

گفتگوی مورسو با کشیش شباهت های زیادی با گفتگوی کشیش مسیحی با قهرمان سرخ پوستان آمریکا داشت.مورسو که درمرگ مادرش گریه نکرده وفردای مرگ مادربا رفیقه اش به دریا رفته وشب دوم مرگ مادر،همرا رفیقه اش دریک اطاق، شب را گذرانده واینها مجمومه اتهامات مورسودردادگاه است.وی باید اعدام شود زیراکه بیگانه شده.ازهمین نوع گفتگوی را، قهرمان سرخ پوستان با کشیش مسیحی داشت که با حضوروی،اروپائیان مردمانش را قتل عام ودرمواردی،زنده زنده سوزاندند.قهرمان آخرین کلامش این است که ایامسیحی به بهشت می رود؟.وقتی کشیش می گوید:آری. وی می گوید: پس من درآنجا نمی روم. این زبان رمان وادبیات است وبهترین زبان که البرکامو دربیگانه بکارگرفته است.زبان همان گونه که گفتم ابزارتفهیم وتفاهم است بهترین زبان درتفهیم وتفاهم زبان ادبیات شناخته شده است.ادبیات زبان مانده گاراست.آقای امیری که رمان تقی را خوانده ودرفیس بوک درفضیلت وتاثیرادبیات به شوخی نوشته است که طلبه های که دراصفهان درس خوانده حال پیشینه درسی خود را درآنجا، انکارمی کنند.زبان ادبیات زبان تکان دهنده وتاثیرگذاراست.این بخش ازداستان که بصورت بسیارکوتاهی آقای کامو دربیگانه به آن اشاره ولی تاثیرعمیقی روی انسان می گذارد:

 

تازه جوان لهستانی اگراشتباه نکنم به قصد کاری به بلاد دیگری می رود وسالها درآن بلاد کارمی کند وسرمایه خوبی گرد می آورد.وی دراین سرزمین ازدواج می کند وبعد با دوفرزندش ،تصمیم می گیرد که به لهستان برگردد.وی می دانست که مادروخواهرش مسافرخانه ای را اداره می کنند اما با این هم چندان وضع مالی مناسبی ندارند.این مرد پس ازسالها فراق، وقتیکه به لهستان برمی گردد.خانم وفرزندانش را به یک مهمانه دیگری،جابجا می کنند وهدفش این است که مادروخواهرش را به قول خودش "سورپرایز" نماید یعنی اوج شادی را به آنها نشان دهد وآنها را درشادی که درنظرگرفته، غافل گیرنماید.مادروخواهرسرنوشت وی را نمی دانستند اما درنهایت اروزوداشتند که روزی برادر وفرزند گم شده شان را بیبینند.وی به مهمان خانه مادرش می آید مادروخواهرش وی را نمی شناسند اواطاقی را درمهمانخانه مادرش کرایه می کند هدف همان غافل گیرکردن مادروخواهردرشادمانی است وی می خواست فردای آن شب خانم وفرزندانش رابه هتل مادربیاورد وبه یک باره خود را به مادروخواهر معرفی نماید.وی اطاق می گیرد درضمن کیسه پورازپولش را به یک نحوی به مادروخواهرش نشان می دهد.مادروخواهرشب به طمع می افتد که این مرد فوق العاده پول داراست مادرودخترتصمیم می گیرند که وی را بکشند وپولهایش را تصاحب نمایند این کاررا می کنند وجنازه را به دریا می اندازد فردای آن روزکه خانم وفرزندان مقتول به هتل مراجعه می کنند وماجرا روشن می شود مادرازشدت تاثر جنایتش، خود را حلق آویزودخترخودش را به دریا می اندازد.

 

کامو دربیگانه این داستان را شرح می دهد این بخش ازدستان،تاثیرشگرفی به روح وروان خواننده می گذارد این قدرت زبان ازنوع ادبیات است زبان ادبیات حیرت انگیزاست.به همین دلیل است که مولانا به آن جوان می گوید: زبان جانوران را یاد نگیر واین هوس است وتو جوان ظرفیت آن را نداری. جوان خام به گفته ای مولانا زبان جانوران را یاد می گیرد وسرانجام خود رابه هلاکت می اندازد.این داستان را بصورت مفصل دریک مورد با عنوان زبان جانوران نوشته ام جوان زبان جانوران یادگرفت وفهمید که مرغش چه می گوید وسگی که درخانه دارد چه می خواهد جوان با فهیمدن زبان جانوران، عمل می کند وبا نیت اینکه ضررهای زندگی را ازخود دورنماید وآن ضررهارا به دیگران وارد نماید به دانستن زبان جانوران ،گاو وگوسفند وبزبزغاله که می میرد را به بازارمی برد وبه دیگران می فروشد ولی درنهایت امر،خودرا بکام مرگ می اندازد.زبان مولانا درمثنوی معنوی،زبان ادبیات درقالب شعراست زبان حافظ هم زبان عرفان وادبیات درقالب شعراست این زبان هرگزکهنه نمی شود وجاودانه است حافظ،مولوی، سعدی، نظامی گنجوی بخاطرزبان ادبیات شان زنده اند تا انسان زنده باشد این زبان ها تازه وزنده است.

 

ازآلبرکامو وادبیاتش که بگذریم همین زبانهای عامیانه ما نیزتاثیرات خاصی خود رادارد ودرقالب طنز،فکاهیات،قصه وضرالمثلها،بهترین تفهیم وتفاهم صورت گرفته است.هدف اگرازتعریف زبان وسیله القاء درک وتفهیم باشد،این داستانها،نیزنقش خودرا درتفهیم بدرستی داشته است.مردم درکابل با سقوط حکومت نجیب وحکومت مجاهدین دربغلهای دیوارنوشته بود که: معامله مافسخ، لطفا هفت خرتان بگیرید وهمان یگ گاو مارا پس دهید.مجاهدین وارد جنگهای خونینی گردید ومجاهدین هفت رهبر، شناخته شده داشتند.مردم به طعنه می گفتند که این حماقت وخریت است که جنگهای ویران گر،توسط هفت رهبر،راه افتاده است.مردم ازشدت ناراحتی، خون ریزیهای کابل را به این صورت کاراحمقانه وخریت می دانستند ومی گفتند معامله ما باطل وفسخ شده است همان هفت تا بگیرید ویک گاومارا پس دهید گاو،اشاره به داکترنجیب بود زیرا مردم به نجیب هم گفته بود" نجیب گاو" دلیل آن نادانی وی نبود دلیل گاوبودن، گنده گی وی بود.خوب این هم یک نوع زبان است که مردم دربیان مقاصد شان بیان داشته است معامله هفت خربا یک گاو،فسخ شود.استاد محقق می گفت: امارات درزمان کوتاهی به این توسعه بزرگ وسازندگی حیرت انگیزرسیده است.زیرا درسال 1990 بود که عراق به کویت حمله کرد وجنگ غرب با عراق شروع شد. ویرانی کویت آغاز وآبادی امارات شروع شد.جمعی درمورد توسعه امارات صحبت می کرد البته من هم گفتگوی سفیرجاپان با سفیرامارات را نیزشنیدم سفیرجاپان مثل همین گروه که با حیرت وتعجب ازتوسعه امارات حرف می زد،وی نیزبه حیرت ازتوسعه امارات افتاده بود.صحبت جمع هم وطن ما تمام می شود یکی ازمیان جمع بلند می شود به همان سادگی می گوید: دلیلش این است که این مردم ما افغانها را نداشته ویا دراین کشورافغانی نبوده.

 

خوب این هم یک نوع زبان است، زبان طنز که اگرافغانی می بود این کشورآباد نمی شد.خوب وی حق داشت که می گفت دلیلش این است که دراین جا افغان نبوده والا آباد نمی شد. این زبان این مساله را تبیین می کند که درافغانستان،سی هفت سال جنگ است واین جنگ خاموش نمی شود علتش این است که اینجا افغانستان است.پیش ازآن هم افغانستان،نسبت به همسایه گانش،چندان توصیفی نداشت. افغانستان با رونق کشورهای همسایه،مقایسه نمی شود با اینکه افغانستان هم زمان با ژاپن،باید استقلالش را بدست آورده باشد .این حرف را بارها شنیده ایم که این دوکشوردریک زمان به استقلال دست یافته اند.ولی ژاپن کجا، افغانستان کجا.خوب این حرف به طنزگفته شده  دلیلش هم این است که افغان درامارات نبوده یعنی اگرمی بود آباد نمی شد.این زبان طنزوکنایه برای بیان هدف بکارگرفته شده.گاهی مردم برای رنجهای خود به زبانهای پناه برده که اوج نا امیدی را درقالب حکایت بیان کرده است.ازکسی شنیدم که درمورد ویرانی افغانستان واینکه این کشوربا این وضع آباد نمی شود حکایت وطنزی را ساخته بود.وی می گفت: سه نفربه محضرالهی حاضرمی شوند این سه نفر،یکی آمریکایی ودیگری ژاپنی وسومی افغانی بوده.آنها به این دلیل با خدا گفتگو ورازنیاز شان را شروع کردند که بدانند آینده شان چه می شود.

 

 آمریکایی می پرسد که خدا یا، تو می دانی وبه همه چیزآگاه هستی حال بمن بگو که آمریکا کی قدرتش عالم گیرمی شود.خداوند می گوید: شما آمریکاییها با تلاشی که دارید هفتادسال دیگر،ابرقدردنیا هستید.آمریکایی گریه می کند خدا می پرسد چرا گریه می کنی وی می گوید: من تا آن موقع زنده نستم که اقتدارآمریکا را بیبینم.ژاپنی همین سئوال رابه این صورت مطرح می کند که خدایا تومی دانی وبه همه امورآگاه هستی لطفا به من بگویید که صنعت ما ودانش ما کی همه گیرمی شود.خداوند می گوید: پنجاه سال دیگرصنعت ژاپن عالم گیرمی شود.ژاپنی به این دلیل گریه می کند که تا آن موقع زنده نیست تا شاهد قدرت ژاپن دردنیا باشد.راوی می گفت: هموطن افغانی ما ازآدم شدن سئوال می کند وی رفتارهای که ازهموطنانش دیده بود،به شدت ناراحت بود ومی گفت این همه سفاکی وخونریزی کارانسان نمی تواند باشد واین همه درندگی وبیرحمی با اصل تنازع بقاء وزندگی حیوانی،سازگاری دارد آدمیت برای این هم وطن خیلی مهم بود وبه همین خاطرازخدا وقت گرفته بود که به پرسد کی ما آدم می شویم.دراین لحظه نعوذ باالله خدا به گریه می افتد ومی گوید: تا شما آدم شوید من زنده نستم.خوب این هم یک نوع زبانی است که راوی با ما می گفت.این نوع داستانها درست کردن واین گونه زبان طنز وکنایه خلق کردن،یاس نا امید ی را نشان می دهد ملاقات کننده دراینجا دغدغه ای آدمیت را دارد. وی این همه سفاکی وبیرحمی واین  همه تبهکاری را،با آدمیت سازگارنمی داند. پس حق دارد که ازآدمیت به پرسد.

 

انسان که انسان را نمی درد ولی دراین سرزمین انسانها،دریده شده سرها را ازتن جدا کرده کارد بگلوی انسانی کشیده شده حتی کودک دوازده ساله به جرم اینکه برادرش پولیس حکومت است را سربریده. خوب این همه جنایت این سئوال را با خود دارد که ما کی آدم می شویم وخدا می گوید: تاشما آدم شوید آن موقع من نستم.شما می توانید درعالم ادبیات وزبان، هزاران نمونه ومثال ذکرنمایید وهمه مثالها وحکایتها،دال بریک اصل وقاعده دارد که شما می خواهید مقصود تان را تفهیم نمایید.انسان حیوان ناطق است ومی خواهد با زبان منظورش را،تبیین نماید.دراین میان گفته شده زبده ترین زبان "ادبیات" است ادبیا ت ازهرنوعش که باشد،ماندگارمی باشد.ادبیات زبان جاودانه است زیرا که ریشه درگوهرآدمی دارد.داستانهای که مولانا شرح داده وزبانیکه سعدی وحافظ بکارگرفته ویا رمانهای که هوگو،شکسپیرساخته ویا اثریکه کامو نوشته ویا رمانی بیگانه ای که من خوانده ام همه،رازجاودانه گی دارد این نوع زبان مرزناشناس وفرامرزی حرکت می کند "ادبیات" دراین میان سلطان همه زبانها است.بنابراین سعی کنیم با زبان ادبیات سخن بگوییم وبا زبان ادبیات تفهیم وتفاهم داشته باشیم.ازمثالها وضرب المثلها،استفاده نماییم. قرآن مجید تاکید کرده که مثال بگویید ومثال بزنید قصه وحکایت داشته باشید.اما درهمه مسایل انسانیت را فراموش نکنید درکنارقصه وحکایت، رمان های انسانی بنویسید.کاریکه بزرگان ادب درشرق وغرب عالم انجام داده اند.

 

انسان باشیم آدمیت را کنارنگذاریم که خدا ازماغضب ناک وناراحت می شود.خدا ما را برای خلق پلیدیها وبدیها، خلق نکرده است.خدامارا به صورت احسن الخالقین وشبیه به خود ش آفریده است وبه ما نفخه وخرد را دمیده است.ناطق ونطق، همان تفکروزبان تفکراست.زبان یعنی وسیله ای برای تفهیم وتفاهم .زبانی ارزش دارد که مرام را شرح دهد وهدف را بیان نماید.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد